روشنفکر کیست؟
روشنفکر کیست؟
کلمۀ «روشنفکر» (Intellectual) از لغت فرانسوی «Intellectuel» گرفته شده که هم به معنای صفت و هم اسم به کار می رود. در حالت صفت به معنای «عقلی» و «فکری» و «عقلانی» به کار می رود و در حالت اسم اشاره است به «کسی که از قوای عقلی و فکری خود زیاد استفاده می کند». با ر معنایی این واژه گسترده است، با این که به نظر می رسد این کلمه افراد با سواد و تحصیل کرده را شامل شود ولی شمول آن عام است و چه بسا افرادی را که دارای سواد اندک بوده ولی از نظر نبوغ و ابتکار در سطح بالایی هستند، نیز شامل شود. در یک تقسیم بندی کلی، روشنفکران به دو دستۀ «روشنفکران حکومتی» و «روشنفکران غیر حکومتی» تقسیم می شوند که منظور ما در این مقال، افراد دستۀ دوم می باشند.
روشنفکر کسی است که درد اجتماع دارد. به تحولات آن حساس است. از این که «قدرت» به ساحت خصوصی افراد تجاوز کند؛ نگران است. مقولۀ «آزادی» را فوق العاده دوست دارد و می خواهد آن را تحت هر شرایطی حفظ نماید. البته آزادی که وی به آن معتقد است ؛ آزادی عقلانی است نه بی بند وباری. او نمی خواهد افراد اجتماع به بهانۀ یک رنگی زیر چرخ قدرت سیاسی له شوند. روشنفکر متعهد پیش از هر چیز «خود نقّاد» (self-critic) است. به عبارتی پیش از این که جامعه و افراد را نقد کند، اول خود را نقد می کند زیرا هر کاری از خود شخص شروع می شود. وقتی که بنای یک ساختمان درست و محکم برداشته شود، بقیۀ بنا آسانتر درست می شود. او ابتدا هدف و جهت و موقعیت خود را مشخص کرده و بعداً آنها را به دیگران نشان می دهد به عبارتی اول با حود کنار آمده و بعد با دیگران کنار می آید. روشنفکر واقعی برج عاج نشین نیست. نمی خواهد از بالا به افراد نگاه کرده و آنها را ریز و کوچک و خود را بزرگ تصور نماید و نمی خواهد زانوی انزوا در بغل گرفته و دور از بطن اجتماع مشغول سیر و سلوک باشد. او در جامعه همراه مردم و برای مردم زندگی می کند مثل شمعی است که توسط پروانه ها احاطه می شود. روشنفکر ناقد قدرت است. منتها نقدی سازنده و به دور از اغراض. او ممکن است در دو جبهه بجنگد و از دو طرف مورد تهاجم قرار گیرد: اول، از جانب قدرت سیاسی؛ به علت انتقادی که به عملکرد حکومت دارد و دوم، از جانب عوام؛ به این سبب که وی افق های دور دست را می نگرد و عوام فاقد این بصیرت بوده و در تنگنای ذهن خود به سر می برند. روشنفکر از جانب حکومت نان نمی خورد و از چاپلوسی و تملق قدرت متنفر است و نمی خواهد افکار و اندیشه و احساسش تحت الشعاع امور پست دنیوی قرار گیرد. حکومت های استبدادی ، روشنفکر را دشمن شمارۀ یک خود می پندارند. چون از نظر این حکومت ها ، روشنفکران با تنویر افکار مردم ، آنان را به حقوق خود آشنا می سازند و ملتی که به حقوق خود آگاه باشد تن به ذلّت نمی دهد. روشنفکر به کم رنگ شدن «ارزش» ها تأسف می خورد و سعی دارد ، آبشخور آن را مورد شناسایی قرار دهد. از این که ارزش ها و عرف جامعه، مورد مضحکه و تمسخر عده ای قرار می گیرد در رنج و عذاب است. از آن سوی، او با افکار متعصب و دگم جامعه که میراث گذشتگان بوده و جلوی پویایی اجتماع را می گیرد در تقابل است. وی از این که دغدغۀ معیشت فکر مردم را اشغال ساخته و از امور دیگر غافل، آه حسرت می کشد. روشنفکر با افکار نوین خود، فرهنگ مردۀ یک ملت را که در اثر جهالت و دگم پژمرده شده است؛ آبیاری می کند و جان دوباره به آن می دهد. او هیچ وقت طرفدار «وضع موجود» نیست و مانند رودخانۀ خروشانی در جریان است. زیرا می داند که فکر و اندیشه نیز اگر مثل آب در یک جا قرار بگیرد، گندیده شده و خاصیت حیات بخش خود را از دست می دهد. وی در تب و تاب «شدن» است و «بودن» را دوست ندارد. روشنفکر در هیچ قالبی نمی گنجد ، چون وجود خود را سیّال و شناور می داند و خود را فراتر از قالب کلیشه ای تصور می کند. با این که جسمش در گیر و دار این جهانی است ولی افکارش آسمانی می باشد. او نگاه «تک بعدی» به رویداد های جامعه و افراد ندارد و هیچ وقت آنها را سفیدِ سفید و یا سیاهِ سیاه نمی بیند و سعی ندارد افراد را به عرش یا فرش رساند بلکه نگاه او «سیاه و سفید» می باشد. وی شدیداّ «عدالت جو» است و می خواهد مواهب طبیعت به همه کس برسد و از این که عده ای از افراد از زور سیری خوابشان نمی گیرد و بالعکس عده ای از گرسنگی ، واقعاً مغموم است زیرا بر این عقیده است که همۀ انسانها برابر آفریده شده اند و این نظام فاسد جامعه است که یکی را به «اوج» رسانیده و دیگری را به «حضیض». روشنفکر عاشق قدرت نیست چون به ابعاد آن آشناست و می داند که قدرت علاوه بر این که به کسی رحم نمی کند، از دیدگاه فرمانده و فرمانبر به قضایا می نگرد و فرد صاحب قدرت در معرض فساد است.در نهایت روشنفکر «انسان» است و شامل تمام محدودیت ها و خطا های انسان. امّا سعی دارد از خطا هایش عبرت بگیرد، چون که عزم «تکامل» دارد.
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم فروردین 1388ساعت 23:48 توسط علی درزند |
آرشیو نظرات
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر