*شفیق الله شفیق، روزنامه نگار مقیم کابل این مقاله را برای ناظران نوشته است.
افغانستان کشوری از نظر قومی متکثر است که قوم گرایی و تبارگرایی اساس سیاست آن را ساخته است.
سهم بندی فرقه ای در قدرت سیاسی، به عنوان مدل اصلی مدیریت در افغانستان شناخته می شود. با آنکه افغانستان بعد از سال ۲۰۰۱ شاهد تحولات و تغییرات در نظام و ساختار سیاسی بوده است اما تقسیم بندی قدرت سیاسی هنوز هم بر مبنای توافق مکتوب ناشده و سنت سیاسی بر مبنای قومیت ها است.
فرقه گرایی و تبارگرایی پیشینه ای طولانی دارد که از گذشته های دور و با استقرار حکومت ها استمرار یافته است. از سوی دیگر تاکنون هویتی که مورد توافق همگانی در جامعه باشد و بتواند کیستی انسان این سرزمین را تعریف کند و از بحران هویتی جلوگیری کند، شکل نگرفته است.
ازاین رو، رهبران و بازیگران سیاسی با بهره گیری از وضعیت موجود و به لحاظ فقدان اندیشه کلان و نبود دیدگاه کشور محور برای حفظ و بقایشان در قدرت سیاسی به مسائل قومی دامن زده اند.
افغانستان کشوری از نظر قومی متکثر است که قوم گرایی و تبارگرایی اساس سیاست آن را ساخته است.
سهم بندی فرقه ای در قدرت سیاسی، به عنوان مدل اصلی مدیریت در افغانستان شناخته می شود. با آنکه افغانستان بعد از سال ۲۰۰۱ شاهد تحولات و تغییرات در نظام و ساختار سیاسی بوده است اما تقسیم بندی قدرت سیاسی هنوز هم بر مبنای توافق مکتوب ناشده و سنت سیاسی بر مبنای قومیت ها است.
فرقه گرایی و تبارگرایی پیشینه ای طولانی دارد که از گذشته های دور و با استقرار حکومت ها استمرار یافته است. از سوی دیگر تاکنون هویتی که مورد توافق همگانی در جامعه باشد و بتواند کیستی انسان این سرزمین را تعریف کند و از بحران هویتی جلوگیری کند، شکل نگرفته است.
ازاین رو، رهبران و بازیگران سیاسی با بهره گیری از وضعیت موجود و به لحاظ فقدان اندیشه کلان و نبود دیدگاه کشور محور برای حفظ و بقایشان در قدرت سیاسی به مسائل قومی دامن زده اند.
از چهار عامل که در گرایش های قومی شماری از رهبران سیاسی نقش دارند می توان نام برد:
۱- با ظهور طالبان به عنوان جریان رادیکال و اصولگرای دینی، هویت دینی سایر گروه های اسلامگرا در افغانستان با پرسش جدی مواجه شد و رهبران گروه های دیگر نتوانستند از شعارهای دینی به منظور انسجام در امور سیاسی استفاده کنند.
طالبان خود را از سایر گروه های اسلامگرا مذهبی تر معرفی کرده و اسلام را هویت سیاسی خود اعلام کرده اند.
این افراط گرایی اسلامی؛ سایر گروه های اسلامی را به زیر پرچم دموکراسی و حامی ارزشهای جوامع غربی رانده است. در حالیکه این جریانات سیاسی روشهای دموکراتیک را برنمی تابند و به قوم گرایی پناه آورده اند.
۲- باور نداشتن به اصول دموکراسی، شماری از رهبران سیاسی را به ادبیات قومی کشانده است. برخی سیاستمدارن کنونی پایگاه سیاسی شان را با شعارهای قومی شکل داده اند.
حمایت شماری از رهبران جهادی و برخی سیاستمداران از دموکراسی بیشتر از ناچاری ناشی میشود تا باور به فرایند دموکراسی، چون آن ها اصولا دموکراسی اعتقاد ندارند و دموکراسی را شامل ارزش های کشورهای غربی می پندارند.
۳- پناه جستن برخی سیاستمداران کنونی افغانستان به باورهای قومی بیشتر به خاطر کسب مشروعیت در میان نژادها و تبارها است، تا از قومی سازی سیاست به عنوان ابزاری برای بقا در قدرت استفاده کنند.
۴- نبود اندیشه افغانستان محور که از فقدان اندیشه ملی و قومی شدن سیاست حکایت دارد، ناکامی روند ملت شدن را تبیین میکند.
افغانستان یک کشور چند پاره و چند قومی است که شعار قومی در آن خاستگاه اجتماعی دارد. موجودیت خرده فرهنگ ها و کثرت تبارها در این کشور و وابستگی های اتنیکی، زبانی و مذهبی با کشورهای همسایه سبب گشته است که روند ملت شدن با چالش روبرو شود و این کشور یک سرزمین چند قوم باشد تا یک ملت یکپارچه.
در بازار آشفته سیاست، کسی که قومی سخن بگوید قهرمان پنداشته می شود. سیاست قوم گرایانه در کشور مختص به یک قوم خاص نیست بلکه همه اقوام خواسته و ناخواسته رهبران قومی خود را دارند.
امید به پایان سیاست قومی در افغانستان
اما چه عواملی باعث امیدواری به عدم تداوم قوم مداری در افغانستان است:
اول: از فرآیند کنونی جهان می توان نتیجه گرفت که انسان قرن بیست و یکمی در راستای جهان وطنی می اندیشد. پس می توان امید داشت که تفکر جهان محوری در میان نسل های آینده افزایش یابد، درحالیکه برگشت به باورهای پیشا ملی به عنوان یک روند جدی در میان جوانان امروزی مطرح نیست.
افزایش مراودات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی با کشورها و شهروندان دیگر کشورها بر اندیشه های قومی تاثیر می گذارد و آن را تضعیف می کند.
دوم: وقتی به منظر شهروندان رجوع کنیم، سیاست قومی و فرقه ای ناپسند است اما همان ها با باورهای قومی وارد کارزار انتخاباتی و سایر عرصه های سیاسی می شوند و با نگاهی قوم محور رای می دهند.
اگر چه به مروز زمان شهروندان افغان قومی شدن سیاست و قومی عمل کردن رهبران سیاسی را نکوهش می کنند. این جملات تقبیح کننده مردم بر سیاست مداران آینده بدون تردید تاثیر خود را خواهد گذاشت. چون ایجاد حکومت باثبات در افغانستان با اراده مردم ممکن است.
پس می توان نتیجه گرفت که رهبران آینده بخاطر کسب پایگاهی اجتماعی و سیاسی به نیازهای شهروندان توجه کنند و به قوم باوری کمتر بها دهند.
سوم: نسل جدید افغانستان، دشمنی و خصومت نسل های گذشته را با یکدیگر ندارند. آن ها با اینکه زاده جنگ های قومی و گروهی اند اما هیچگاه وارد معرکه و جنگ های قومی نشده اند. از سوی دیگر جریانات سیاسی گذشته، ظرفیت خلق هویت برای نسل جدیدی را که با ارزشهای نوین جهانی آشنایی پیدا کرده اند را ندارند.
سازمانهای سیاسی و گروهی افغانستان هنوز هم به فورمولی که مبنای آن سیاست فرقه گرایی است، اعتقاد دارند و به کسانی که پیشنه جنگ دارند و از فرماندهان گذشته اند، اعتقاد دارند.
چهارم: بخش اول سیاست افغانستان شامل حوزه فعالیت طالبان و تروریست ها است. ترور و جرایم سازمان یافته از مولفه های اصلی این حوزه است.
بخش دوم سیاست افغانستان با قوم گرایی و تبارگرایی شکل یافته است، فساد و غصب ملکیت های عامه از شاخصه اصلی حوزه قوم گرایی و تبار گرایی است.
بیزاری مردم از ترور و وحشت، نارضایتی و دلسردی شهروندان از سیاست های قومی و تباری و همچنان استمرار فساد در دولت، شکل گیری حوزه سومی را محتمل ساخته است.
حوزه ای که ضد ترور، ضد قومگرایی و در حمایت از پلورالیزم سیاسی و اجتماعی است و روند ملت شدن را تقویت می کند. این حوزه جدید امکان سازمان یافتن و قدرت گرفتن در آینده افغانستان را بالقوه دارا است. بی بی سی
۱- با ظهور طالبان به عنوان جریان رادیکال و اصولگرای دینی، هویت دینی سایر گروه های اسلامگرا در افغانستان با پرسش جدی مواجه شد و رهبران گروه های دیگر نتوانستند از شعارهای دینی به منظور انسجام در امور سیاسی استفاده کنند.
طالبان خود را از سایر گروه های اسلامگرا مذهبی تر معرفی کرده و اسلام را هویت سیاسی خود اعلام کرده اند.
این افراط گرایی اسلامی؛ سایر گروه های اسلامی را به زیر پرچم دموکراسی و حامی ارزشهای جوامع غربی رانده است. در حالیکه این جریانات سیاسی روشهای دموکراتیک را برنمی تابند و به قوم گرایی پناه آورده اند.
۲- باور نداشتن به اصول دموکراسی، شماری از رهبران سیاسی را به ادبیات قومی کشانده است. برخی سیاستمدارن کنونی پایگاه سیاسی شان را با شعارهای قومی شکل داده اند.
حمایت شماری از رهبران جهادی و برخی سیاستمداران از دموکراسی بیشتر از ناچاری ناشی میشود تا باور به فرایند دموکراسی، چون آن ها اصولا دموکراسی اعتقاد ندارند و دموکراسی را شامل ارزش های کشورهای غربی می پندارند.
۳- پناه جستن برخی سیاستمداران کنونی افغانستان به باورهای قومی بیشتر به خاطر کسب مشروعیت در میان نژادها و تبارها است، تا از قومی سازی سیاست به عنوان ابزاری برای بقا در قدرت استفاده کنند.
۴- نبود اندیشه افغانستان محور که از فقدان اندیشه ملی و قومی شدن سیاست حکایت دارد، ناکامی روند ملت شدن را تبیین میکند.
افغانستان یک کشور چند پاره و چند قومی است که شعار قومی در آن خاستگاه اجتماعی دارد. موجودیت خرده فرهنگ ها و کثرت تبارها در این کشور و وابستگی های اتنیکی، زبانی و مذهبی با کشورهای همسایه سبب گشته است که روند ملت شدن با چالش روبرو شود و این کشور یک سرزمین چند قوم باشد تا یک ملت یکپارچه.
در بازار آشفته سیاست، کسی که قومی سخن بگوید قهرمان پنداشته می شود. سیاست قوم گرایانه در کشور مختص به یک قوم خاص نیست بلکه همه اقوام خواسته و ناخواسته رهبران قومی خود را دارند.
امید به پایان سیاست قومی در افغانستان
اما چه عواملی باعث امیدواری به عدم تداوم قوم مداری در افغانستان است:
اول: از فرآیند کنونی جهان می توان نتیجه گرفت که انسان قرن بیست و یکمی در راستای جهان وطنی می اندیشد. پس می توان امید داشت که تفکر جهان محوری در میان نسل های آینده افزایش یابد، درحالیکه برگشت به باورهای پیشا ملی به عنوان یک روند جدی در میان جوانان امروزی مطرح نیست.
افزایش مراودات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی با کشورها و شهروندان دیگر کشورها بر اندیشه های قومی تاثیر می گذارد و آن را تضعیف می کند.
دوم: وقتی به منظر شهروندان رجوع کنیم، سیاست قومی و فرقه ای ناپسند است اما همان ها با باورهای قومی وارد کارزار انتخاباتی و سایر عرصه های سیاسی می شوند و با نگاهی قوم محور رای می دهند.
اگر چه به مروز زمان شهروندان افغان قومی شدن سیاست و قومی عمل کردن رهبران سیاسی را نکوهش می کنند. این جملات تقبیح کننده مردم بر سیاست مداران آینده بدون تردید تاثیر خود را خواهد گذاشت. چون ایجاد حکومت باثبات در افغانستان با اراده مردم ممکن است.
پس می توان نتیجه گرفت که رهبران آینده بخاطر کسب پایگاهی اجتماعی و سیاسی به نیازهای شهروندان توجه کنند و به قوم باوری کمتر بها دهند.
سوم: نسل جدید افغانستان، دشمنی و خصومت نسل های گذشته را با یکدیگر ندارند. آن ها با اینکه زاده جنگ های قومی و گروهی اند اما هیچگاه وارد معرکه و جنگ های قومی نشده اند. از سوی دیگر جریانات سیاسی گذشته، ظرفیت خلق هویت برای نسل جدیدی را که با ارزشهای نوین جهانی آشنایی پیدا کرده اند را ندارند.
سازمانهای سیاسی و گروهی افغانستان هنوز هم به فورمولی که مبنای آن سیاست فرقه گرایی است، اعتقاد دارند و به کسانی که پیشنه جنگ دارند و از فرماندهان گذشته اند، اعتقاد دارند.
چهارم: بخش اول سیاست افغانستان شامل حوزه فعالیت طالبان و تروریست ها است. ترور و جرایم سازمان یافته از مولفه های اصلی این حوزه است.
بخش دوم سیاست افغانستان با قوم گرایی و تبارگرایی شکل یافته است، فساد و غصب ملکیت های عامه از شاخصه اصلی حوزه قوم گرایی و تبار گرایی است.
بیزاری مردم از ترور و وحشت، نارضایتی و دلسردی شهروندان از سیاست های قومی و تباری و همچنان استمرار فساد در دولت، شکل گیری حوزه سومی را محتمل ساخته است.
حوزه ای که ضد ترور، ضد قومگرایی و در حمایت از پلورالیزم سیاسی و اجتماعی است و روند ملت شدن را تقویت می کند. این حوزه جدید امکان سازمان یافتن و قدرت گرفتن در آینده افغانستان را بالقوه دارا است. بی بی سی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر