
واحسرتا چگـــــونه ز هستي بدر شديم
دور از صفا ومهر تو گوهي به شر شديم
دور از صفا ومهر تو گوهي به شر شديم
عفــــريت آز فقـــــر خرد در زمين جان
دامي فگند به عقل ، به ديد ديگر شديم
دامي فگند به عقل ، به ديد ديگر شديم
آتش گرفت اين چمنستان آر زو
اندر پلان غير، كه ما هم نظر شديم
اندر پلان غير، كه ما هم نظر شديم
خدعه نشست روي حقيقت به آب وتاب
بيگانه وار يكي به ديگر حمله ور شديم
بيگانه وار يكي به ديگر حمله ور شديم
آن يك گرفت به فيض كرامات ذوالجلال
ديگر به قعر دوزخ يوم البتر شديم
ديگر به قعر دوزخ يوم البتر شديم
دشمن بشست صفحه ي تاريخ و حكمتم
اكنون خوش ايم كه از ستمش با خبر شديم
اكنون خوش ايم كه از ستمش با خبر شديم
صد ها هزار اهل خرد با دريغ و درد
از زادگاه روانه ي شهر ديگر شديم
از زادگاه روانه ي شهر ديگر شديم
بس سال ها كه رنج كشيديم به معرفت
اكنون غريب بي وطن و بي هنر شديم
اكنون غريب بي وطن و بي هنر شديم
در غربت حزين نبود صبر و هم قرار
در سو گ هر عزيز وطن چشم تر شديم
در سو گ هر عزيز وطن چشم تر شديم
آخر چه شد كه مام وطن پر زاشك و آه
زخمي ز چشم بد بيفتاد و نظر شديم
زخمي ز چشم بد بيفتاد و نظر شديم
هر روز در ديار من است جنگ و انتحار
بي مادر و برادر و هم بي پدر شديم
بي مادر و برادر و هم بي پدر شديم
اكنون رسيده فرصت عقل وزمان كار
چون از شناخت و اصل نطر با خبر شديم
چون از شناخت و اصل نطر با خبر شديم
اندر طريق امن و فضاي برابري
مرهم گذار زخم وطن بيشتر شويم
مرهم گذار زخم وطن بيشتر شويم
با چشم باز قلب پر از مهر و شور عشق
چون عاشقان براي وطن همسفر شويم
چون عاشقان براي وطن همسفر شويم
باشد كه باز بلبل شيواي مر غزار
خواند سرود مهر ، همه نوحه گر شويم
خواند سرود مهر ، همه نوحه گر شويم
سازيم دو باره از دل وجان مأمن عزيز
با سوز جان به كعبه ي دل همسفر شويم
با سوز جان به كعبه ي دل همسفر شويم
قديره واسوخت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر