۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

خاطرات زنان از جهادالنکاح

  • خاطرات زنانی که از جهاد النکاح بازگشته اند +18
    ‏کلیپ : اعتراف چند تن از زنان سوری که از جهاد النکاح برگشته‌اند

    ***********

    تجاوز همزمان چند مرد به یک زن به بهانه فتوای جهاد النکاح.
    ببنید که پیروان سقیفه برای پیروز شدن در جنگ با بشار اسد ، از چه روش‌هایی استفاده می‌کنند.

    برای دوستانی که نمی توانند تمام کلیپ را دانلود و تماشا کنند، متن کلیپ را خدمت شان تقدیم می‌کنیم .

    ***********

    ارهابی :
    یک سال قبل با شخصی به نام بشار عواض ملاقات کردم و از من خواست که داوطلبانه وارد ارتش بشوم تا اینکه از آنان اسلحه بگیرم و با نظام بجنگم، من وارد ارتش شدم تا اسلحه بگیرم، اسلحه گرفتم پس مرخصی گرفتم و برگشتم و وارد گردان سیف الاسلام به فرماندهی بشار عواض شدم که تابع تیپ صغور الشام جبهۀ النصره به فرماندهی محمود بشار علی ، بشار عواض ابوعبدو آمد و به من گفت که تو سه همسر داری؟ گفتم بله یکی مطلقه و دوتا را نفقه می‌دهم و از من خواست که یکی از همسرانم را بیارم تا جهاد نکاح انجام دهد.
    ارهابی:
    به من گفت فرزندم این جهاد در راه خداست و شما وارد بهشت می‌شوید و این جنگجویان اینجا کسی را ندارند نه همسری نه چیزی اصلاً هیچ کس را ندارند، من با همسرم فاطمه تماس گرفتم...
    فاطمه:
    به من گفت فاطمه بیا در اتاقی در فلان باغ ولی پسرت را با خودت نیار،
    گفتم باشه، من را سوار موتور کرد و به باغ رفتیم...
    ارهابی:
    وقتی به باغ رسیدیم
    فاطمه:
    بشار عواض که ابوعبدو به او می‌گفتند را دیدم که آنجا نشسته بود مردی بلند قد با چشمان آبی و ریشی بلند و کچل بود، به من گفت دوست داری در جهاد نکاح شرکت کنی؟ گفتم یعنی چطوری؟ من نمی‌دانستم جهاد النکاح چیه، اولین بار در عمرم بود که می‌شنیدم،
    فاطمه:
    گفت یعنی دوست داری با چند نفر همبستر بشی؟ گفتم یعنی چطور؟ گفت یعنی با آنها ارتباط جنسی برقرار کنی، باشه به خاطر چشمات چرا نه، من این موضوع را به مسخره گرفتم.
    ارهابی:
    به من گفت فرزندم این جهاد در راه خداست و اینها کسی را اینجا ندارند و زن و بچه را رها کردند.
    فاطمه:
    چای آورد نخوردم قهوه آورد نخوردم غذا آورد نخوردم، من متوجه شدم که در دام افتادم نیم ساعت در آنجا نشستم دیگر شوهرم را ندیدم پنج هزار به او داد
    ارهابی:
    من همسرم را رها کردم و رفتم
    فاطمه:
    تا ساعت یازده شب نشستم ، شش مرد را وارد اتاق کرد، چشمها و دستهایم را بست و یک سیلی به من زد و من را روی تخت خواب گذاشت، به من گفت شش نفر نزد تو هستند و همه می‌خواهند با تو ازدواج کنند و این فتوائی است که شیخ به آن فتوا داده است.
    فاطمه:
    این جهاد در راه خداست و اینها خانه‌هایشان را رها کردند و از تو و فرزندت و وطن دفاع می‌کنند و فکر نکنی که اینها تروریست هستند، به او گفتم چرا؟ یک سیلی به من زد، ساکت شدم و نتوانستم حرف بزنم، به من گفت یک کلمه دیگه حرف بزنی زندگی تو و فرزندت تمام می‌شه، گفتم: زندگیم با این ظلم همینطوری هم تمام شده، و خیلی زشته برای تو یک فشنگ بزن و من را خلاصم کن، گفت حرفی نباشه و شروع کرد به من دشنام دادن، من ساکت شدم، چشمها و دستهایم را باز کرد شش نفر را دیدم سه نفر را برد بیرون و سه نفر را نزد من گذاشت، به یکی از آنها گفت دستت را بده و گفت قبول کری؟ گفت قبول کردم ، گفت موکله خودم را به ازدواج تو درآوردم بر سنت خدا و رسولش و سوره حمد را خواند و دو ساعت با من همبستر شد بعد از آن دو ساعت یک نفر دیگر آورد و هر دو ساعت یک نفر را می‌آورد تا ساعت یازده شب
    ارهابی:
    ساعت یازده شب خارج شد دیدم عصبانی است، به او گفتم چی شده فاطمه چرا عصبانی هستی چی بر سرت آمده؟
    فاطمه:
    گفتم تو مردی هستی که از خدا نمی‌ترسی من نمی‌دانستم چه اتفاقی قرار بود بیفتد و دیگه جواب نداد
    ارهابی:
    گفت من را رها کن و تو مردی هستی که لیاقت من را نداری و من دیگر تو را نمی‌خوام و از تو بدم می‌آید و می‌خوام از تو جدا بشم و دیگر تو را نمی‌خواهم
    فاطمه:
    بعد از بیست روز با او(شوهرم) تماس گرفتم، گفتم کجائی؟ گفت توی فلان باغ هستم، گفتم می‌خواهم بیام پیشت.
    ارهابی:
    همسرم گفت من دارم میام پیشت در باغ نزد بشار عواض
    فاطمه:
    نزد او رفتم
    ارهابی:
    به بشار عواض گفتم فاطمه می‌خواهد برگردد
    فاطمه:
    قضیه تکرار شد چهار نفر را آورد و گفت یک نفر را باید انتخاب کنی
    ارهابی:
    گفتم ای بشار... گفت: فرزندم همه این جهاد در راه خداست و شما وارد بهشت می‌شوید و کار حرامی ‌نیست و همه آن حلال است
    فاطمه:
    یک نفر را انتخاب کردم
    ارهابی:
    این پیمان نظامی و بر سنت خدا و پیامبر است
    فاطمه:
    بعد از نیم ساعت به خالد(شوهرش) پنج هزار لیره داد و رفت، به من گفت یک نفر را انتخاب کن، یک نفر به نام معتز انتخاب کردم قد بلد و خوش قیافه ریش کمی داشت و سبیلش را تراشیده بود و روی گونه‌اش خال داشت دو ساعت با من همبستر شد بعد به مرا طلاق داد و گفت تو طالق طالق طالق هستی، دومی وارد شد اسمش احمد بود ریش بلند داشت و خوش تیپ و قد کوتاه بود و در صورتش زخمی بود
    ارهابی:
    هر دو ساعت شیخ خمیس علی صالح و بشار عواض همسرم را به عقد یکی در می‌آورد بعد او طلاقش می‌داد و به عقد یکی دیگر درمی‌آوردند
    فاطمه:
    بعد از آن دو نفر، دوتای دیگر را آورد و گفت این دوتا اجباری است
    ارهابی:
    هر پنج هزار لیره قیمت همسرم را به من داد، قیمت همسرم
    زن جهاد النکاحی2:
    سیزده است که سال ازدواج کردم ولی از نظر روحی و جسمی راحت نبودم، به بازار میوه رفتم، شخصی به نام ابوذیاب را دیدم گفت دوست دارم با شما آشنا شوم گفتم من موافقم، گفت من مدت زیادی است که از شما خوشم می‌آید، مرا دعوت کرد که به خانه‌اش بروم و من هم رفتم، اولین بار که نزد او رفتم نشستم نگاه کردم ده اسلحه تیر بار دیدم و یک پرچم دیدم گفتم این چیه؟ گفت این تابع جبهه النصره است و من فرمانده گروهان اسود التوحید هستم ، بهش گفتم که من اینطوری می‌ترسم، گفت نترس تو با فرمانده گروهان هستی و من دوستت دارم و الآن می‌خواهم تو را عقد کنم، بهش گفتم من می‌خواهم برم امروز حالم خوب نیست دو سه روز دیگه میام، بعد از دو سه روز دیگه نزد او آمدم گفتم من موافقم که مرا عقد کنی
    فریال:
    شیخ ایاد اعوجان ابونزیر را آورد و مرا عقد کرد و دستهایم را اینگونه گذاشت و یک پارچه روی آن انداخت و سوره حمد را خواند و شیخ ایاد بیرون رفت، بعد دو رکعت نماز خواند و با من ازدواج کرد و کمی با هم نشستیم و بعد به خانه خودم رفتم، البته هر چند مدت نزد او می‌رفتم هر هفته یک بار دوبار سه بار نزد او می‌آمدم، به من گفت فریال می‌خواهم موضوعی را بهت بگم، گفتم چیه؟ گفت دوست داری با ما کار کنی؟ گفتم من چکار باید بکنم؟ گفت می‌خواهم با ما کار کنی همانگونه که من تو را عقد کردم در دین می‌خواهم تو را به عقد کسانی دیگر دربیارم گفتم نه من موافق نیستم تو مرا شکه کردی باین روشی که امروز به من عرضه کردی، گفت وارد بهشت می‌شوی و مستقیم با این کار وارد بهشت می‌شوی
    فریال:
    بهش گفتم باید فکر کنم، گفت هر جور راحتی، با او نشستم بعد به خانه‌ام برگشتم و فکر کردم و فکر کردم که مستقیم وارد بهشت می‌شوم و با او کار می‌کنم فکر کردم و گفتم با او کار می‌کنم بر علیه دشمنانم و وارد بهشت می‌شوم، نزد او آمدم و گفتم من موافقم و می‌خوام با شما کار کنم، شخصی را آورد به نام شیخ ایاد اعوجان ابونزیر و من را به ازدواج او درآورد، و دستهایشان را اینگونه قرار دادند و سوره حمد را خواندند و با من ازدواج کرد و به او گفت وقتی از کنار او خارج شدی باید طلاقش بدی، البته خواست از مقعد به من دخول کند من راضی نشدم، بعد از نیم ساعت یا چهل و پنج دقیقه با من همبستر شد و وقتی خارج شد ایاد مرا طلاق داد، نیم ساعت استراحت کردم بعد شخص دیگری آمد البته بعد از حمام رفتنم شخصی به نام علی عقد مرا با او خواند و بهش گفت هر وقت کارت تمام شد و رفتی بیرون طلاقش میدی، باز نیم ساعت با من همبستر شد و رفت بیرون من هم رفتم حمام، بعد شخضی به نام محمد حسین را وارد کرد و مرا به عقد او درآورد و به همان صورت قبلی با من همبستر شد و مرا طلاق داد
    فریال:
    بعد من از نزد او خارج شدم در هنگام خروج شوهرم مرا دیده بود، وقتی رفتم خانه احساس کردم شوهرم ناراحت و پریشان است، به او گفتم فیصل چی شده ؟ گفت چیزی نیست، گفتم باید بگی چی شده که تو اینقدر ناراحتی، گفت تو نزد ابوذیاب چکار می‌کردی؟ گفتم من نزد ابوذیاب نبودم، گفت به من دروغ نگو، تو نزد ابوذیاب بودی آنجا چکار می‌کردی؟ گفتم من با ابوذیاب کار می‌کنم، گفت چکار می‌کنی؟ گفتم جهاد النکاج
    فریال:
    گفت چطوری این کار را کردی؟ گفتم دیدم شوهرم بی تفاوت است و چیزی به من نمی‌گوید، بعد از مدتی رفتم نزد ابوذیاب، به او سلام کردم و با او نشستم، آمد و گفت شیخ ایاد می‌خواهد بر تو وارد شود، گفتم امروز نه فردا، رفتم فردا باز آمدم گفتم موافقم، گفت باشه شیخ ایاد مرا عقد کرد و به همان صورت دستهاش را روی هم گذاشت و دو رکعت نماز خواند و با من همبستر شد بعد مرا طلاق داد، شیخ ایاد کارش را تمام کرد و خارج شد، و من هم از قرارگاه خارج شدم، ولی من در آنجا زنان و دختران زیادی را دیده بودم، به نزد ابوذیاب رفتم و گفتم این زنان و دختران نزد شما چکار می‌کنند این به این معنی است که تو داری مرا مسخره می‌کنی، و نزد تو اینهمه زن و دختر هست که تو با آنها ازدواج می‌کنی و لذت جنسی می‌بری، گفت نه دیوانه این زن و دخنرها برای من نیستند بلکه برای جوانان هستند چون که این جوانان زنهایشان از آنها دور هستند
    فریال:
    گفتم باشه ولی این فکر من را سردرگم کرده گفتم بیا بنشین می‌خواهم با تو حرف بزنم گفتم این دخترانی که نزد شما هستند چگونه همراه آهنا جهاد می‌کنید، گفت شیخ مفتی این فتوا را داده است
    فریال:
    مفتی شیخ ایاد اعوجان ابونزیر این فتوا را داده است که از عقب به با این دختران همبستر بشوند، گفتم ولی این عجیب است اینها دختر هستند، گفت به اندازه کافی فهمیدی، گفتم زنا چی؟ گفت برای چند نفر
    فریال:
    اعصاب من خراب شد گففتم می‌خواهم بروم خانه، رفتم خانه خودم، البته از منطقیه زبینه خارج شدم و یک خانه جاره کردم و ساکن شدم، و پیش ابوذیاب رفت و آمد می‌کردم،
    سارا العلو یکی از نمونه‌های مجاهدات نکاح است که درسهای خاصی از بزرگان گروه القاعده گرفت، قبل از وقایع سوریه و در زمان جنگ و تشکیل جبهه النصره از او استفاده می‌کردند
    سارا:
    در ابتداء به عضویت گروه القاعده درآمدم از کلاس دهم، در علوم دینی در مسجد امام در شهر بوکمان مشغول تحصیل بودم، در مسجد شیخی بود به نام ابومحمد که از عراق می‌آمد و درسهای دینی مخصوص گروه القاعده به ما می‌داد و هر کسی که در گروه القاعده نباشد کافر به شمار می‌آمد
    .........
    سارا:
    در ابتداء ده‌تا دختر بودیم ولی بعد به ما پیوستند و گروه ما بزرگتر شد، بیشترین چیزی که انجام می‌داند جهاد النکاح بود و هر شخصی که جزء گروه القاعده بود با من ارتباط جنسی برقرار می‌کرد، اول با استفاده از آیات قرآنی تحریف شده و روایاتی از پیامبر صلی الله علیه و سلم که تحریف شده از کار درآمد و به ما دختران تابع گروه القاعده اجازه می‌داد که با هر شخصی از جبهه النصره یا از گروه القاعده ارتباط جنسی داشته باشیم، به ما گفتند که این کار بر ما واجب است چون در گروه القاعده هستیم ، بعد از آعاز اتفاقات در سوریه به دختران درسهای دینی می‌دادم و آنها را ترغیب می‌کردم و می‌دیدم که اینها بدون وضو وارد مسجد می‌شدند و نماز می‌خواندند و بدون وضو قرآن می‌خواندند من با اینها همکاری داشتم اسلحه برای آنها بردم و گروهان از دختران و پسران جوان تشکیل می‌شد، دختران را من وارد گروه کردم، اولین بار احمد از من خواست که با من جهاد نکاح انجام دهد و این فتوائی بود که بر ما واجب می‌کرد که با هر شخصی از جبهه النصره جهاد نکاح و ارتباط جنسی برقرار کنیم و بعد از او با برادرش همبستر شدم و با اشخاصی که خارجی بودند و سوری نبودند نیز جهاد نکاح انجام دادم دو نفر از لیبی، شخصی از تونس، شخصی از مغرب، شخصی از مصر، شخصی از ترکیه، شخصی فرانسوی، شخصی از عربستان، شخصی از قطر، و هر کسی که با ما همبستر می‌شد از او پول می‌گرفتیم، اگر کسی بود که اسلحه بر نمی‌داشت و به جنگ نظام نمی‌رفت با او همبستر نمی‌شدیم یا اینکه کسی باشد که پول بدهد به جبهه النصره، و هر کسی که با ما همبستر می‌شد از این کار فیلم می‌گرفت و ما را تهدید می‌کرد که اگر به کسی بگویید ما فیلم را پخش می‌کنیم، با موبایل و با دوربینهای دیجیتال فیلم می‌گرفتند تا ما به کسی کارهای آنها را نگوییم، بعضی‌ها در موبایل بعضی در لبتاب این فیلمها را نگه می‌داشتند، با گردان صحابه در شام کار کردم، اسلحه منتقل کردم و در جنگ میدانی مشارکت داشتم و ماشینهای مواد منفجره منتقل کردم
    سارا:
    هر شیخ و هر فرمانده گردانی سخن از جهاد نکاح می‌زد
    ارهابی مصطفی:
    در منطقه جبل الزید شیخی به نام شیخ حسین که مفتی است وجود دارد، شیخ حسین یک خواهر و برادر را می‌آورد و بر هر دو تکبیر می‌گوید و فتوا به جواز همبستر شدنشان می‌دهد اینها تابع جبهه النصره هستند، همه جبهه النصره در حلب و در جبهه کردها و در همه مناطق این را حلال می‌دانند، و هر چیزی که باشد موتور یا ماشین و زن و غیره، دستش را می‌گذارد روی آن و سه بار می‌گوید الله اکبر الله اکبر الله اکبر، پس برای او حلال می‌شد
    ارهابی مصعب مصطفی:
    چیزی که من با چشم دیدم این بود که اگر زنی زبیا می‌دیدند دور او جمع می‌شدند و بر او تکبیر می‌گفتند و با او همبستر می‌شدند، در تیپ التوحید تابع جبهه النصره یک قضیه‌ای اتفاق افتاد و یک شیخی را سر بریدند یکی از شیشان سر او را برید، این شیشانی به سراغ زن شیخی از منطقه کستن رفت و بر او تکبیر گفت و با او همبستر شد، وقتی شیخ نزد زنش آمد دید که شیشانی با زنش همبستر شده است، شیخ گفت چرا این کار را کردی؟ شیشانی گفت من بر زنت تکبیر گفتم و برای من حلال شده است، شیخ او را رها کرد و خارج شد و به سراغ زن شیشانی رفت و سه بار تکبیر بر او گفت و با او همبستر شد، شیشانی آمد و به شیخ گفت چکار می‌کنی؟ شیخ گفت تو بر زن من تکبیر گفتی من هم بر زن تو تکبیر گفتم، شیشانی گفت برای تو جایز نیست که بر زن من تکبیر بگوئی، فقط من می‌تونم بر زن تو تکبیر بگویم، شیخ گفت چرا مگر خدائی که از او پیروی می‌کنید غیر از خدای ماست، بعد شیشانی سر شیخ را از تنش جدا کرد، و من خیلی از این موضوع ترسیدم، و ترسیدم که بر زنم تکبیر بگویند و برای آنها حلال شود، و برای آنها حلال شود.
    ارهابی مصطفی:
    یک قضیه‌ای در حلب اتفاق افتاد، دخترانی که با ما آمده بودند از حلب بودند، شیشانی در خیابان دختری دید خواست بر آن تکبیر بگوید، مادر دختر سه بار تکبیر گفت و اعلام کرد که دختر من خواهر تو شد، البته اینها ازدواج را برای یکی دو ساعت می‌خواهند.
    فریال:
    من احساس حالت عاشقانه داشتم و چیزهای وسوسه انگیز و قشنگی بود که باعث می‌شد من به این کار تن بدهم
    ارهابی:
    یک چیزی(فتوائی) به ما گفته بودند که ما آن را باور داشتیم
    ارهابی مصطفی:
    حتی اگر مردی بخواهد اعتراضی کند که چرا با زن من همبستر شدید، بر خود آن مرد تکبیر می‌گوفتند و با او لواط می‌کردند و به او تجاوز جنسی می‌شد، یعنی هیچ مشکلی با این قضیه ندارند،
    فریال:
    گفتم من ازدواج کردم و نمی‌خواهم دوباره ازدواج کنم، گفت نه باید دوباره ازدواج کنی این جهاد در راه خداست، گفتم ولی عقلم این را قبول نمی‌کند، گفت این کار ساده‌ای است و باید انجام شود
    ارهابی:
    به من گفت فرزندم این جهاد در راه خداست و قراردادی نظامی است
    فریال :
    نمی‌دانم چطور با عقلم بازی کرد، گفت این جهاد در راه خداست و حرام نیست که دوباره ازدواج کنی، اینگونه مرا به این مسیر کشید
    ارهابی مصطفی:
    این راهی است که از آن زن لذت جنسی ببرد
    فریال:
    این مسئله اصلاً با عقل من جور در نمی‌آید
    ارهابی مصطفی:
    کسی که بخواهد وارد جیش الحر شود حتی اگر هفت ساله باشد برای آنها مشکلی ندارد فقط بشود که به او تجاوز جنسی کرد کفایت می‌کند، مسابقه بود بر اینکه هرکس که زودتر بر آنها تکبیر بگوید تا یک ساعت یا دو ساعت برای او حلال شود
    بعد از این حذف بشود..........

    *************
    بلی ، نتیجه دوری از اهل بیت علیهم السلام همین است و بس .

    ************
    زیر نویس و تدوین : برنامه کلمه طیبه.‏
    Dauer: 19:45
    Gefällt mir · · · vor 4 Stunden ·

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر