۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

یاد داشت های سمیر تنها در باره ای جنگ جلال اباد

خاطرات قهرمانان واقعی افغان زمین!

{ وطن یا کفن } {سرورکوو سنگر نه ورکوو}

{ 18 حوت 1392} که برابر بود با بیست وپنجمین سالکرد 1367 جنگ جلال آباد }
به یادبود از جانبازی ها، شهدای گلگون کفن، معلولین، معیوبین و قهرمانان جنگ جلال اباد:

امید وارم که هر افغان وطنپرست این تجاوز پاکستان و بادارانش امریکا، انگلیس، عربها ونوکران جنایتکار خائن (مجاهدین وطن فروش) را بالای شهر همیشه بهار جلال اباد فراموش نکنند وجان فشانی ها و ایثار گری های ان فرزندان دلیر و شجاع قوای مسلح افغانستان که در مقابل این تجاوز اشکارا پاکستان و بادارانش و نوکرانشان ازخود دلیری شجاعت ومردانگی نشان دادند و جانهای شرین خودرا فدای وطن ناموس وتمایت ارضی کشور کردند ومعلول ومعیوب و ناپدید شدند فراموش نکنیم وهمچنان تاریخ { 18 حوت } را روز دفاع مقدس مسعما نمایم تا باشد این خاطره برای نسلهای اینده ما در ذهن شان برای همیشه جاویدان بماند.
هموطنان شریف، دوستان عزیز و رفقای بزرگوارخواستم تا یکبار دیگر خاطرات فراموش ناشدنی خودرا از همرزمان وهمسنگران خود و شهدای گلگون کفن راه آزادی ومردانگی واز آن معلولین که یکی اش خودم میباشم و از قهرمانی های افسران وسربازان و اعضای حزب وطن که در سال {1367} در مقابل متجاوزین ودشمنان افغانستان وتجاوز علنی فرقه های { 11 و 18 } اردو و {ای ایس ای} پاکستان و نوکرهای اجیر، خائن و وطنفروش مجاهدین بشمول متخصصین امریکایی . انگلیسی وعربهای { سوریه یی . سودانی . مصری . سعودی و الجزایری } سینهء خود را سپر نموده بودند- با شما شریک سازم.

خوب بیاد دارم که زمانی نیروهای ارتش شوروی وقت افغانستان را بر اساس سعی وتلاشهای قهرمان ملی شهید داکتر نجیب الله و طبق فیصله ژینو افغانستان را ترک میکردند، از طرف سر قوماندان اعلی قوای مسلح جمهوری افغانستان اعلام اظهارات درجه یک وحالت اضطرار شد وتمام جزوتامهای قوای مسلح اعم ازجزوتامهای وزارتهای امنیت دولتی، دفاع، امور داخله، کمیته های حزبی، سپاه انقلاب وسازمانهای اجتماعی حالت آماده باش و دفاع از تمامیت ارضی و نوامیس ملی را بخود گرفتند.

بتاریخ {10 حوت 1367} ساعت { 12/20 دقیقه } شب بود که زنگ الارم بصدا در آمد و من آن زمان در یکی از کندک های گارد خاص به صفت مدیر امنیت وظیفه داشتم، باشنیدن صدای زنگ الارم همه از خواب برخواسته چون همه در حالت آماده باش بودیم هیچ کس حق نداشت که لباس وکفشهای خودرا از بدن وپاهایشان بیرون کشد، همه کندک ها با عجله بطرف میدان جم نظام و معاینه قطعه بطور منظم وبشکل کندک وار در یک صف منظم ایستاده بودیم که قوماندان لوا آمد و سخنرانی نمود و در بین سخنرانی اش ابراز تاسف خوردا از حمله بالای شهر جلال آباد توسط دشمنان مردم ودولت افغانستان اعلام کرد وبعدآ به سخنرانی خود پایان داد وتمام سربازان را بطرف کندک هایشان قومانده کرد بجز از کندک ما که یجای خود ماند وبعدآ برای ما هدایت داده شد که تمام افسران وسربازان با سلاح و تجهیزات مجهز شوند و بطرف جلال آباد حرکت کنید. همه افسران وسربازان به بسیار شوق وعلاقه خودرا برای جنگ مجهز و آماده ساختیم وساعت {5} صبح با دو عراده موتر کاماز شش تیره که جهت انتقال ما آماده شده بود حرکت کردیم و در تنگی پلچرخی با سایر قطار قوتهای نظامی همه منتظر قومانده حرکت بودیم البته یاد آور شوم که این قطار شامل تمام جزوتامهای قوای مسلح از قبیل گارد خاص که ما بودیم مربوط وزارت امنیت دولتی بود، وزرات دفاع، وزرات امور داخله، کمیته های حزبی ولایتی، سپاهیان انقلاب و قطار معملو از مهامات، روغنیات و اعاشوی شامل بودند. همه منتظر قومانده بودیم و آن زمان در رآس قطار ما آصف دلاور لوی درستیز وزارت دفاع بود وهمه منتظر او بودیم تا اینکه آمد ودستور حرکت را داد. حوالی ساعت { 7} صبح قطار به بطرف جلال آباد حرکت کرد وزمانیکه به سروبی رسیدیم برای تمام جزوتامها دستور داده شد که از تنگی ابریشم یعنی پل استحکام اول بنام پوسته { 25 } که قبلآ روسها آنرا بطور مستحکم واساسی اعمار کرده بودند بعدا بدست مجاهدین وحامیانشان در امده بود، بشکل پراکنده بگذرید. چرا که از آن استقامت دشمن بالای قطار انداخت می نماید. خلاصه بشکل پراکنده از تنگی ابریشم گذشتیم حوالی ساعت { 5 } عصر بود که به شهر همیشه بهار جلال آباد رسیدیم. سرک وجاده های همیشه بهار شهر جلال آباد آن جمع جوش قبلی خود را از دست داده بود، جاده ها خالی وبسیار خلوت و جز از صدای فیر مرمی وراکت وتوپخانه چیزی دیگری شنیده نمیشد. قطار به شهر داخل شده و همه پراکنده شدند بعضی بطرف کمیته ولایتی و یک تعداد بطرف قوماندانی امنیه پولیس و یک تعداد ریاست امنیت ملی ویک تعداد بطرف فارم اده و بطرف میدان هوایی و موتر های معملو از معمر وروغنیات واعاشه در درونته توقف کردند و ما بکلی تنها ماندیم که کجا برویم و بطرف ولسولی کامه روان شدیم در نزدیکی یک قریه هنوز نرسیده بودیم که یک مرد از اهالی قریه بطرف ما از مسافه دور اشاره مینمود ما متوجه این مرد نبودیم که این مرد چی میگفت بلاخره نزدیک شدم متوجه شدیم که حتما کدام خطری متوجه ما است وآن مرد بطرف ما اشاره میکند که بر گردید و من به دریور امر توقف را دادم که مرد را صدا کن ومرد نزدیک آمد برایم گفت که "شما را به خدا زود از این منطقه بروید شما کجا میروید شما میدانید که در عقب قریه دشمن است." من از مرد قریه پرسیدم که تعداد دشمن به چند نفر میرسد در جوابم گفت در حدود { 500 } نفر شاید هم بیشتر باشند همه شان پاکستانی افغانی وعرب هستند چون تعداد ما به شمول { 52 } نفر افسر وسرباز بود، بطرف شهر برگشتیم ومرد به زود ترین فرست خودرا از نزد ما دور کرد. زمانیکه برگشتیم دشمن بطرف ما انداخت را شروع کردند و ما خودرا به مرکز شهر رساندیم در حالیکه گارنیزیون شهری را دیدیم واز او پرسیدیم که قرار گاه جبهه جنگ کجاست وما مربوط گارد خاص هستیم و انها برای ما گفتند که شما باید به میدان هوایی بروید و ما بطرف میدان هوایی حرکت کردیم وبه میدان هوایی که رسیدیم از طرف قواماندانی جبهه جنگ برای ما دستور داد که در یکی از تعمیرها وبلداژهای که روسها اعمار کرده بودن قرار گاه گرفتیم و داخل بلنداژها شدیم وتمام تجهیزات ومهمات را تخلیه کردیم .
و بتاریخ { 18 حوت بود که از طرف قوماندانی جبهه جنگ که در راس آصف دلاور . مانوکی منگل و نبی اعظیمی و دیگران بودند قومانده شد که باید { 30 } نفر افسر وسرباز با لوای {2 } که در راس جنرال دین محمد خان شهید معاون اول لوای دو که بعدا در سال {1369} در ولایت خوست بدست سربازان خاین ملی جنرال دوستم به شهادت رسید، بطرف خوشگنبد در یک حمله است که باید بروید، چون مدیر های امنیت اجازه نداشتند که در چنین شرایط قرارگاه را ترک کنند و باید ریس ارکان کندک همراه با قوماندان تولی میروفتند. من به رئیس ارکان کندک گفتم شما در قرار گاه باشید من بجای شما میروم و رئیس ارکان برایم گفت که طبق قومانده، مدیر امنیت باید در قرار گاه باشد من زیاد اسرار کردم که من میروم و بلاخره موفق شدم که باید بروم. بشمول خودم { 30 } نفر سرباز از کندک ما و {33 } نفر افسر وسرباز از لوای { 2 } بشمول دین محمد خان شهید و {2 } افسرش به ساعت { 2 بعد از ظهر} بود که به استقامت محل قومانده شده یعنی خوشکنبد حرکت کردیم و در ساحه که ما باید به دشمن ضربه وارد میکردیم متاسفانه که دوپوسته مربوط کندک قومی در مسیر راه ما بود توسط دشمن خریداری شده بود ودشمن نیروهای خودرا در آن پوسته ها جابجا کرده بودند وپرچم دولت افغانستان را تاکتیتکی نصب کرده بودند وما هم در حالت نابلدی بانها احوال پرسی نمودیم که تعدادشان در حدود {150} نفر میرسید من که متوجه وضعیت آنها شدم برای دین محمد خان گفتم که معاون صاحب همین مردمان بنظر من مشکوک میایند اما دین محمد خان حرف مرا رد کرد که اینها کندک قومی هستند من دیدم که ایشان حرفهای مرا ردکرد من با سربازانم در فاصله {100} متری شان با یکتن از افسران لوای {2} که { داود خان } نام داشت و { 10 } سرباز از لوای {2} قرار گرفتیم و وضعیت را از فاصله { 100 } متری یا بیشتر زیر کنترول داریم من به داود خان افسر لوای {2} میگویم که همین مردمان اشرار هستند خودت چی نظر داری در همین گپ بودیم که یکبار با نعره الله اکبر حمله را اغاز کردند وما چون فاصله زیاد داشتیم و عاجل موضیع گرفتیم و به آنها جواب دندان شکن وتلفات زیادی وارد کردیم واز ساعت {3 بجه بعد از ظهر الی ساعت { 6 بجه شام } جنگیدیم و در نتیجه دشمن پا به فرار گذاشتند که در این جنگ از کندک ما دوسرباز شهید ویک سرباز زخمی شد و لوای {2} { 5 } سرباز شهید و { 7 } سرباز زخمی دادند و از دشمن { 8 } زخمی و { 13} کشته برجا ماند و { 14} اسیرگرفتیم و دوباره به قرار گاه برگشتیم وزخمی ها وشهیدان را به شفا خانه انتقال دادیم وزحمی های دشمن واسیران ان را به ریاست امنیت دولتی تسلیم کردیم.

بتاریخ { 20 حوت} کندک ما مانند سایر جزوتامها و قطعات قوای مسلح اردو و گارد خاص و څارندوی در ساحات مختلف جابجا شده بودیم در جناح چپ میدان هوایی قریه {خوشگنبد }نیروهای قوماندانی عمومی گارد خاص که در راس جنرال رحمت الله روفی بود قرار داشت و دفاع میکرد اما قسمت بزرگ این ساحه که جناح چپ ان به دریای { کامه } بود بدست مجاهدین وحامیان شان بود وبخش کوچک آن فقد {500 } متر از سرک قیر میدان هوایی فاصله داشت خط فاصل میان نیروهای اردو ومجاهدین وحامیان شان را دراین استقامت میداد. نیروهای لوای { 37 کماندو } ولوای {8 } سرحدی استقامت جنوب میدان هوایی یعنی استقامت { ثمرخیل } را که از میدان هوایی {300 } متر فاصله داشت ودر واقع خط اساسی مدافعه را تشکیل میداد دفاع میکرد ودر غرب میدان هوایی به فاصله { 400 } متر شهرک کوچکی که از جنوب به سوی شمال بود خط بیشترین قوت های اردو و گارد یعنی پوسته های ما که در راس خودم بودم قرار داشت و در همین مسیر لوای { 4 } گارد و لوای زرهدار {15 } و غند قومی جوزجان مربوط دگرمن رسول { مشهور به رسول بی خدا } بود.

یکی از خاطرات من وتمام همسنگرانم و رزمنده گان دفاع مقدس وطن این بود که در ماه جوزا { 1368} قطعات وجزوتامهای قوای مسلح به کمبود مهمات مواجعه شده بود، هم از توپچی و هم از پیاده یعنی پرسونل قوای مسلح اما اگردشمن میدانست که ما به کمبود مهمات دچار شدیم در این صورت یک حمله هجومی بالای ما میکرد و ما تلفات زیادی را متحمل میشدیم چون توپچی که مدافعه ما بود و جنرال { عبدالرزاق } در راس اش قرار داشت نیز با کمبود مهمات مواجعه شده بود و با چند چرخبال نمیشد که اکمالات برای همگی صورت گیرد در حین زمان در فاصله های نزدیک با دشمن قرار داشتیم که حتا یکدیگر را با چشم می دیدیم. باوجود اینکه با کمبود مهمات روبرو بودیم هرگاه دشمن تعرض میکرد با انهم نیروهای دلیر وشجاع حملات دشمن را دفع وجواب دندان شکن میدادند
.
یکی از غم انگیز ترین خاطره من اینست که در ما حوزا { 1368 } که با کمبود مهمات روبرو شده بویدم و در جریان این جنگ جلال آباد قطار مهمات از کابل به جهت جلال اباد بتاریخ { 21 جوزا 1368} در حرکت بود که متاسفانه با حمله و انسداد در تنگی ابریشم از طرف مجاهدین و حامیانشان عربها وپاکستانی ها روبرو شده بودند. در حمله که در تنگی ابریشم صورت گرفت مجاهدین خائن و بادارانش توانستند همین قطار اکمالاتی نظامی وملکی رابه اتش بکشند نظامی وملکی به خاطر اینکه در عقب این قطار کاروان موتر های ملکی در حرکت بود موتر های مینی بوس مسافربری وموتر های لاری وباربری که معملواز اموال تجارتی تجاران را به شهر جلال آباد ولغمان و دیگر ولایات شرقی کشور انتقال میدادند مجاهدین خائن، وهابی ها و پاکستانی ها بر علاوه نظامیان افراد ملکی اعم از {کودکان . دختران. زنان وپیرمردان } را نیز به شهادت رساندند وداغ ننگ دیگری بر دامن پرخون شان به جا گذاشتد. تلفات وضایعات قطار اکمالاتی مذکور ازاین قرار بود . اسیر { 269 } تن از اهالی ملکی شامل { کودکان وزنان } که مبارزان راه خدا یعنی مجاهدین وحامیانشان از جمله این اسیران چندین تن شانرا به کوه بالا کرده وبالای آنان تجاوز های دسته جمعی کردند وحتی اطفال شانرا به دریا انداختند، در این رویداد چندین خانم هنگام بالا رفتن بطرف کوه در نصف راه ولادت کردند و مجاهدین طفل نوزاد شانرا از کوه پائین پرتاب کردند. در بین اسیران { 87 } نظامی و جمله { 356 } تن شهید که { 58} تن شهید از اهالی ملکی شامل کودکان وزنان { 56 } تن از جمله نظامیان، جمله { 104 } تن زخمی که {54 } تن از جمله اهالی ملکی شامل { اطفال و زنان } و { 48 } تن پرسونل نظامی، جمله {102 } تن لادرک {21 } تن از اهالی ملکی شامل { کودکان واطفال } و { 36 } تن از نظامیان، خلاصه در کل تلفات انسانی در حمله وحشیانه مجاهدین و حامیانشان پاکستانی ها وعربها به { 646 } تن هم از ملکی ونظامی میرسید و ضایعات وسایط و موتر های لوژستیکی وسایط حریق شده { 125 } عراده شامل تانک ها . زرهیپوش ها، تانکرهای معملو از ممر وسرویس های مینوبس ملکی، ولاری های با اجناس تجارتی که در نتیجه این حمله تباه کننده اشرار خاین وبادارانشان پاکستانی ها وعربهای وهابی تنها در تنگی ابریشم ولسوالی سروبی صورت گرفته بود، از بین رفت.

در جنگ جلال آباد در حملات تهاجمی که ما انجام میدادیم تعدادی زیادی از افراد دشمن را اسیر می گرفتیم که در بین اسیران عربهای الجزایری، سودانی، مصری، سعودی و ملیشه های پاکستانی وجود می داشت. خاطره های تلخ از جنگ جلال آباد زیاد است که برایتان حکایت وتحریر کنم .بدین ترتیب وضع چندان هم انطوریکه در مرکز پنداشته میشد دلخواه نبود هر لحظه یکه میگذشت سوال مرگ وزندگی یک کتله اعظیمی از انسانها و ملیونها انسان که چشم براه صلح وامنیت در کابل و جلال اباد بودند.

نزد خود بعید میدانستم، سربازان همه متاثر شده بودند میگفتند که به اندازه کافی مهمات نداریم چی خواهیم کرد ومن که هم در دل خود بسیار ترس داشتیم نه از اینکه مارا دشمن میکشد از مرگ هراس نداشتم هراس ما از این بود که بیگانه گان و نوکران مردم بی گناه را از بین میبرند.
وبا خود میگفتم که سربازان راست میگویند و حق بجانب هستند اگر دشمن بالای پوسته های ما مثل سابق یورش کنند چون قبلا مهمات داشتیم هروز حمله میکردند مهمات داشتیم به انها جواب دندان شکن میدادیم وتلفات نیز برانها وارد می کردیم واما اگر حالا یورش کنند همه مارا زنده می گیرند و میکشند. اما بدون شک کسانیکه بخاطر وطن و نوامیس ملی، عزت کشورش در مقابل متجاوزین می جنگند خداوند با آنهاست ومن هم در ذهنم همین حرف را هر وقت خطور می کردم وراست هم بود وبه سربازان خودم مورال میدادم که ما وشما بخاطر وطن چون مادر ما است با متجاوزین می جنگیم پیروزی از آن ما وشماست وما و شما بخاطر دفاع از تمامیت ارضی کشور وحفظ نوامیس ملی، عزت، شرف، سربلندی، آزادی، شرف وحیثت ملی افغانستان عزیز وغیرت مردم کشور خود می جنگیم و باز ما وشما با عربها وپاکستانی ها و نوکرانشان اشرار که در خاک مقدس کشور ما تجاوز کردند جنگ میکنیم وتا آخرین قطره خون خود از وطن عزیز خود دفاع میکنیم شعار رهبر ما داکتر صاحب نجیب وما { وطن یا کفن} است سر میدهیم سنگر نمیدهیم چشم و امید مردم افغانستان وخصوصا مردم شریف جلال اباد وکابل ما و شما هستیم یا پیروزی یا مرگ! اگر در این راه همه ما وشما کشته شویم همه مردم کشور به ما شما افتخار میکنند وشهید راه وطن وازادی میشویم وهر شهید راه وطن مهمان خداوند است و خلا صه هروز این جمله را به سربازان خود تکرار می کردم وبه انها مورال میدادم وزمانیکه من به سربازان خود این حرفهارا میگفتم باز میرفتم در یک گوشه یی گریه میکردم بخاطریکه بطرف هرکدام شان میدیدم که چی جوانهای نازنین هستند هرکدام شان 20 و25ساله بودند وخودم نیز 19 ساله بودم وطرف آنها میدیدیم و رنج میبردم.
خوب بیادم است که بتاریخ { 28 جوزا 1368 } حوالی ساعت { 9 بجه صبح } بود که جنرال صاحب روفی معاون اول گارد خاص در پوسته ما امد وداخل بلنداژ نشست وچند دقیقه یی در مورد پیشبرد وظایف افسران وسربازان وقهرمانی های جزوتامهای گارد خاص از شجاعت ومردانگی همه انها تشکری وقدردانی کرد و بعدآ گفت که جبهه شرق به منظوری سر قوماندانی قوای اعلی مسلح جمهوری افغانستان به خودت یک ترفیع فوق العاده از رتبه جکتورنی به رتبه نظامی جگرنی ویک مدال ستاره در جه {4} را پشنهاد کرده و منظور گردیده است ومیخواهم که برایتان اعطا نمایم ومن که بطرف سربازانم نگاه کردم یکبار گریه ام گرفت وجنرال روفی صاحب مرا در اغوش گرفت برایم گفتند جوان توبسیار دلاور شجاع هستی چرا گریه میکنی من در جوابشان گفتم که رفیق روفی صاحب من از ترس وهراس از دشمن ویا از مرگ ویا از جنگ گریه نمی کنم مرا بخاطر این سربازان گریه گرفت من از خون وشجاعت ودلیری وفداکاری این جوانان است که مستحق ترفیع ومدال شدم واز روفی صاحب خواهیش کردم وگفتم که من این ترفیع را نمیخواهم بجای همین تر فیع برای سربازانم مکافات نقدی بدهید بخدا روفی صاحب لحظه معکس کرد وبعدا برای من هدایت داد که لست تمام سربازان را برای من در محل قرارگاه عمومی جبهه جنگ بیارید واین مکافات تنها برای سربازان ما نبود برای همه سربازان قوای مسلح پیشهاد شده بود .
بلاخره در جنگ جلال اباد بالای مجاهدین وحامیان شان با تلفات که هم از طرف هوایی و راکتی و پیاده وارد شده بود رهبران نظامی وملکی وجنرالان پاکستانی وعربهای وهابی دیگر توان جنگ های چریکی وجنگ گریز را نداشتند و به شکست مواجعه شده بودند وتلفات که پاکستانی ها دیده بودند وهمچنان عربهای وهابی از میدان نبرد روزانه فرار میکردند ودشمن به شکست مواجعه شد .

دوستان خاطره ها از جنگ جلال اباد بکلی زیاد است اما من بسیار بطور خلاصه برایتان تحریر کردم .
امید وارم که خسته نشوید با خوانش این حکایه وسر گذشت من .
درود بر روان تمام شهدای راه وطن وازادی ودفاع از تمامیت ارضی کشور عزیز ما افغانستان .

{ سمیر .. تنها }

شنبه { 18 حوت 1392 } برابراست با { 8 مارچ 2014 } میلادی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر