۱۳۹۲ اسفند ۲۶, دوشنبه

جنگ ها در غرب کابل

غروب آخر

گفتگو با احد بهادری 
اشاره: در قره‌باغ غزنی، متولد شده است. شش‌ماهه بوده که به کابل منتقل می‌شود و از کابل به ایران مهاجر می‌شود. در ایران به درس‌های حوزه‌ای مشغول می‌شود. جوزای هفتادویک به کابل آمده و به‌عنوان خبرنگار، خبرگزاری حزب وحدت، در کابل فعالیت خود را شروع می‌کند. فعالیت‌ مستمرش، به‌عنوان خبرنگار، زمینة تماس بیشتری با بابه مزاری فراهم می‌شود. این تماس هم او را شیفتة بابه مزاری می‌کند و هم بابه شیفتة او می‌شود. در دوران مقاومت غرب کابل، تا آخر در کنار بابه می‌ماند.
۲۰ سنبله ۱۳۷۳، با یک گروهی از محصلان به آذر بایی‌جان می‌رود و از آنجا، در تاریخ ۱۰ حوت، ۱۳۷۳، به کابل بر می‌گردد. از معدود کسانی است که حادثة سقوط غرب کابل را با جزئیات خبر دارد. بعد از سقوط به آذربایجان بر می‌گردد و از آنجا پس از دو ماه به جرمنی می‌رود و بعد از یک‌سال ماندن در جرمنی، راهی انگلیس می‌شود. از آن زمان تاکنون مقیم انگلیس است.
احد بهادری رازهای مگوی بسیار دارد. جعبة سیاه مقاومت غرب کابل است. شاهد جوان و زندة ماجراهای بسیار بوده است. با روحیة سنگین و آرامش، دنیایی از اندوه این سرزمین را با خود حمل می‌کند. نگاهی سربه‌زیر دارد، انگار آنچه در سینه دارد بر او سنگینی می‌کند.
فرصت اندکی برای ثبت خاطرات او بود. اما همین مقدار هم، اولین بار است که با این جزئیات مطرح می‌شود. امید که این فرصت ادامه یابد و روزنامة جامعة باز، جزئیات و رازهای بیشتر این حادثة تلخ تاریخی را ثبت، ضبط و سپس منتشر کند. از او، هم به خاطر مصاحبه و هم به‌خاطر رازداری و حمل دشوارترین لحظه‌های تاریخ یک جامعه، بسیار سپاسگزاریم.
- شما یکی از نزدیک‌ترین یاران شهید مزاری بودید. آشنایی شما با ایشان از کی و چگونه آغاز شد و چه شد که شما این همه به شهید مزاری نزدیک شدید، تا جایی که تا آخرین لحظه‌های سقوط غرب کابل همراه ایشان بودید؟
جوزاى ١٣٧١ از ایران به کابل برگشتم، قبل از اینکه خانه بروم با دو تن از همسفرانم که یکى از آنها آقاى محب‌الاسلام از نویسندگان نشریه‌هاى افغانستانى در ایران بود، به دیدن بابه‌مزارى در علوم اجتماعى مقر حزب وحدت رفتیم. آفتاب تازه غروب کرده بود که مقابل دفتر بابه رسیدیم. بابه در حال خارج‌شدن از دفتر بود. پس از احوال‌پر‌سى با ما دوباره به دفترش برگشت. حدود ١۵ دقیقه صحبت‌هاى تعارفى داشتیم. محب‌الاسلام آدرس دقیق منزل دوستانش را نداشت، بنا شد شب مهمان بابه باشد. من اجازه خواستم بروم منزل خودم. بابه پرسید چند سال است از خانه دور هستى؟ جواب دادم ۶ سال. بابه گفت حالا تاریک شده است، یک شب دیگر را هم مى‌شود از خانه دور باشى، فردا برو.
چند روز بعد دوباره به علوم اجتماعى برگشتم و در کمیسیون فرهنگى حزب وحدت به عنوان خبرنگار کارم را شروع کردم. بر اساس طبیعت کارم بابه‌مزارى را بیشتر مواقع مى‌دیدم. شیوة رفتار و اخلاق بابه هم به گونه‌اى بود که با حفظ اوتوریتة مدیریت و رهبرى، با آدم‌هاى اطرافش ساده و صمیمى بود، شبیه یک بابة خانواده. در خانه‌اش هرگز احساس بیگانگى نمى‌کردیم. نه‌تنها ما که سیاستمداران و نظامیان و مردم عادى نیز در برخورد با بابه احساس بیگانگى نمى‌کردند. بابه شخصیتی از خود تبارز مى‌داد که بود. هرگز احساس اینکه تلاش کنیم باطن بابه را بخوانیم به ما دست نمى‌داد. درست مثل آب، زلال و مثل آیینه، پاک بود. بابه به همة اطرافیان خود میدان مى‌داد تا براى کار‌کردن آنچه در توان دارند، تبارز دهند؛ نه‌تنها نمى‌ترسید از اینکه اطرافیان کوچکش بزرگ شوند و قد بکشند، بلکه با تمام توان از آنان حمایت مى‌کرد؛ به همین خاطر کمتر کسى در آن زمان آدم بى‌کار و عاطل و باطل بود. احساس مى‌کردیم تمام غرب کابل براى مقاومت ایستاده‌اند و زن و مرد و پیر و جوان خود را در مقاومت سهیم مى‌دانستند. من هم یکى از آنان بودم، اما به دلایلی بیشتر اوقات در کنار بابه بودم؛ و خوشى‌ها و غم‌ها و غصه‌هاى بابه را از نزدیک شاهد بودم. از لحاظ عاطفى نیز سخت وابسته بودم. واقعاً احساس مى‌کردم در کنار بابه‌ام هستم.
- روایت‌های مختلف، اما نسبتاً غیردقیقی نسبت به آخرین دور حوادث غرب کابل که منجر به سقوط غرب کابل شد، وجود دارد. با توجه به اینکه شما، از نزدیک در جریان بودید، چه شد که مقاومت غرب کابل سقوط کرد و تصویر و روایت بابه نسبت به این سقوط چگونه بود؟
قبل از اینکه مشخصاً به دلیل سقوط مقاومت غرب کابل اشاره کنم، مى‌خواهم به صورت خلاصه به اتفاقات روز‌هاى آخر مقاومت غرب کابل بپردازم. قبل از اینکه غرب کابل به دست طالبان بیفتد و سپس شوراى نظار، اتحاد و متحدینش، طالبان را شکست داده و غرب کابل را تصرف کنند، بین حزب وحدت و شوراى نظار و متحدینش پنج روز جنگ سنگین جریان داشت؛ یعنى دو روز جنگ شدید در تمام خطوط تماس و سه روز دیگر در حالت جنگ و نبرد‌هاى پراکنده.
با تمام تلاش‌‌هایى که حزب وحدت براى جلوگیرى از درگیرى با شوراى نظار انجام داد، شوراى نظار صبح ١۵ حوت ١٣٧٣ از همة خطوط تماس حملات خود را بالاى مواضع حزب وحدت شروع کرد. چون حزب وحدت از قبل اطلاع یافته بود شوراى نظار قصد حمله را دارد، آمادگى خوبى براى دفاع گرفته بود. امنیت شوراى نظار و کسانى که از حزب وحدت و حرکت اسلامى در کنار شوراى نظار قرار داشتند، بر اساس گزارش‌هاى استخباراتى که داشتند برنامه‌ریزى کرده بودند که در ظرف ٨ ساعت خطوط مقدم حزب وحدت را در‌هم مى‌شکنند و در ظرف ١۶ ساعت تمام غرب کابل تصفیه مى‌شود. اما با وجود اینکه شوراى نظار و متحدینش تمام توان نظامى خود را براى درهم‌شکستن حزب وحدت انجام داد، در روز اول جنگ حتا یک سنگر حزب وحدت درهم نشکست. روز دوم نیز شوراى نظار نتوانست در هیچ جبهه‌اى پیشروى کند.
روز سوم نیز جنگ به صورت پراکنده در جبهات جریان داشت. در روز سوم و چهارم جنگ حزب وحدت و شوراى نظار با فرستادن هیئت‌هایى در چهار‌آسیاب تلاش مى‌کردند طالبان را به نفع خود وارد نبرد علیه جبهه مخالف کنند. مثلا حزب وحدت با متجاوز‌خواندن شوراى نظار و بر‌حق بودن دفاع خود کوشش مى‌کرد طالبان را علیه شوراى نظار تحریک کند و شوراى نظار تلاش داشت تا با حربه‌هاى مذهبى طالبان را وارد جنگ با حزب وحدت سازد. غروب روز چهارم طالبان نیرو‌هاى خود را از چهارآسیاب به حرکت آورده و از سمت ریشخور به سمت ده‌دانا و دارالامان در قطار بزرگى از موتر‌ها به راه افتادند؛ هم حزب وحدت و هم شوراى نظار حرکت قطار نظامى طالبان را زیر نظر داشتند، چون مشخص نبود که طالبان به سمت حزب وحدت خواهند رفت یا شوراى نظار. مخابرة شوراى نظار توسط حزب وحدت کشف شده بود و ٢۴ ساعت شنود مى‌شد. همراه بابه‌مزارى در اتاق مخابره بودیم. در لحظة حرکت قطار طالبان، خود احمدشاه مسعود پشت مخابره بود. از قراین صحبت‌کردنش مشخص بود که بر روى کوه تلویزیون موقعیت دارد. فرد ارتباطى شوراى نظار لحظه به لحظه موقعیت قطار طالبان را گزارش مى‌داد، تا اینکه طالبان حرکت خود را به سمت ده‌دانا و سنگر‌هاى شوراى نظار مشخص کردند.
اولین سنگر شوراى نظار در عقب سفارت شورى در مخابره مى‌گفت ما طالبان را مى‌بینیم احتمالا به سمت ما خواهند آمد. لحظاتى بعد طالبان بر سنگر‌هاى شوراى نظار حمله کردند. شوراى نظار که قبلا آمادگى حملة طالبان را داشت، موقعیت طالبان را زیر ضربات سنگین توپخانه قرار داد. نیم ساعت درگیرى شد و طالبان از تعرض و ادامة حمله بازماندند. حوالى ساعت ده شب نیرو‌هاى طالبان به سمت لواى سه که مقر قول ‌اردو و قواى توپچى حزب وحدت بود، حرکت کردند و تا حدود ساعت ١٢ شب توپچى حزب وحدت را بدون درگیرى اشغال کردند. پس از تماس‌هاى هیئت حزب وحدت با ملا بورجان، طالبان دوباره به قراگاه‌هاى خود برگشتند. صبح روز پنجم تمامى غرب کابل در آرامش کامل به سر مى‌برد. نزدیکى‌هاى ظهر قوماندان دادَى از نظامیان غند ٢ تحت قوماندانى شفیع از قصر دارالامان مخابروى تماس گرفت که طالبان بیرون قصر آمده‌اند و از ما مى‌خواهند تا سلاح‌هاى خود را تسلیم کنیم. درخواست هدایت از طرف بابه‌مزارى داشت، بابه دستور داد سلاحتان را به هیچ کسن ندهید. اگر درگیرى کردند، شما هم بزنید.
درگیرى در قصر دارالامان شروع شد. بابه دستور داد مقدارى از نیرو‌هاى کمکى به دارالامان فرستاده شود. حدود دو ساعت درگیرى شد. گزارش آمد که نیرو‌ها مقاومت نمى‌توانند و طالبان قصر را اشغال کردند. طالبان از سمت ده‌دانا و سفارت شورى نیز با حزب وحدت درگیر شده و وارد مناطق تحت کنترل حزب وحدت شدند. مقاومت در برابر طالبان نتیجه نداد و بابه به تمامى نیرو‌هاى حزب وحدت دستور داد از درگیرى با طالبان خود‌دارى کرده، اجازه دهند طالبان در سنگر‌هاى حزب وحدت و در برابر شوراى نظار مستقر شوند. تا نیمه‌هاى شب طالبان در تمامى خطوط حزب وحدت مستقر شدند. شوراى نظار قبل از ظهر حملات خود را بالاى طالبان شروع کرد و سنگر‌هایى را که در سه روز جنگ نتوانسته بود شکست دهد، در ظرف حدود دو ساعت شکست و طالبان شروع به فرار کردند. سنگر‌هاى مقاومت غرب کابل توسط شوراى نظار درهم نشکست. طالبان سنگر‌ها را اشغال کردند و پس از آن شوراى نظار با شکست‌دادن طالبان غرب کابل را تصرف کرد.
اما دلایل سقوط مقاومت غرب کابل در برابر طالبان: ١- سه روز جنگ با شوراى نظار و شهید و زخمى‌شدن تعداد زیادى از نیرو‌هاى حزب وحدت و انتقال‌یافتن نیرو‌هاى کمکى از پشت جبهه به خطوط مقدم و نبود نیروى کافى در خطوط تماس با طالبان. ٢- اغفال شدن بابه‌مزارى در برابر نیت طالبان که نتیجة گزارش‌هاى مسئولین سیاسى و نظامى حزب وحدت بود. همة مسئولین حزب وحدت که در تماس با هیئت رهبرى طالبان در قندهار و منابع دیپلوماتیک مرتبط با افغانستان بودند، تا آخرین لحظه براى بابه‌مزارى گزارش مى‌دادند که طالبان با هزاره‌ها و حزب وحدت به هیچ صورت خصومت ندارند و شرایط عادلانة حزب وحدت را درک مى‌کنند. بابه‌مزارى هم باور یافته بود که طالبان با حزب وحدت از در خصومت وارد نخواهند شد. ٣- گزارش‌ها و تبلیغات نظامى طالبان به گونه‌اى در درون حزب وحدت طرح شده بود که از آنان نیروى غیر قابل شکست تصویر مى‌کردند، مثلا گزارشى را که آقاى‌هاشمى قوماندان قول اردوى حزب وحدت از طالبان به دست آورده بود و مى‌گفت گزارش دقیقى است، از این قرار بود: در میدان شهر دیده شده است که طالبان سنگرى را با نوع ناشناخته‌اى از راکت زده‌اند که از آن سنگر فقط خاکستر باقى مانده است. در ریشخور در بین نیرو‌هاى طالبان دو نفر دیده شده‌اند که لباس و کلاه پیلوتى بر سر و تن داشته‌اند و چشمان‌شان سبز بوده‌اند. ۴- تعداد زیادى از مسئولین سیاسى و نظامى حزب وحدت از کابل خارج شده بودند، مثلا از ١۶٠ نفر اعضاى شوراى مرکزى حزب وحدت ١۶ عضو در کابل باقى مانده بودند. ۵- پنج‌صد نفر از نیرو‌هاى زبده و جنگى حزب وحدت که اکثرا از نیرو‌هاى غند ٢ مربوط قوماندان شفیع بودند در غزنى مانده بودند. ۶- در مقابل شوراى نظار انگیزة بالایی براى دفاع وجود داشت تا از تکرار فاجعه‌ای شبیه فاجعة افشار جلوگیرى صورت گیرد؛ اما در مقابل طالبان با توجه به برخورد خوب آنان با مردم عادى تا آن زمان این انگیزه وجود نداشت. بعلاوه ترس از اینکه اگر بیشتر با طالبان درگیرى صورت بگیرد، زمینه براى شکسته‌شدن خطوط توسط شوراى نظار فراهم خواهد شد. ٧- این دید وجود داشت که طالبان با توانایى نظامى‌اى که دارند به آسانى شکست نمى‌خورند.
- شما تا آخرین لحظه‌های قبل از اسارت بابه‌مزاری با او بودید. در آخرین لحظه‌ها، به لحاظ روحی ایشان در چه وضعی بود؟
مرسوم بود که در روز‌هاى عید بابه‌مزارى در یکى از مساجد و یا روى حیاط خانه‌اش از مردم پذیرایى مى‌کرد و گروپ‌هایى از اعضاى شوراى مرکزى را با هدایایى، معمولا پول نقد به مقدار پنج یا ده‌هزار افغانى، به خانه‌هاى شهدا مى‌فرستاد تا عید را از طرف بابه‌مزارى تبریک بگویند و پول نقد را به عنوان عیدى به فرزندان و یا بستگان شهدا بدهند. آخرین جنگ با شوراى نظار دقیقاً روز چهارم عید فطر شروع شد و چون بابه‌مزارى از حملة شوراى نظار مطلع بود، فقط دو روز را براى عید‌کردن با مردم اختصاص داد. و به دلیل اینکه تعداد کمى از اعضاى شوراى مرکزى در کابل حضور داشتند، در این عید به خانواده‌هاى شهدا نیز سر زده نشد. من در جنگ ٢٣ سنبله در کابل نبودم، انجنیر شیر‌حسین (‌آته محمد‌حسین‌) در همان جنگ شهید شده بود، ولى نتوانسته بودم سر مزارش در گلزار شهداى قلعة شهاده بروم. همین موضوع باعث شد تا از بابه‌مزارى خواهش کنم که به دلیل نفرستادن اعضاى شوراى مرکزى به خانه‌هاى شهدا، از گلزار شهدا دیدن کند. بابه نیز سید‌على را خواست و گفت پس از ختم دید و بازدید با مردم، به گلزار شهدا خواهیم رفت. همراه با حدود بیست موتر از نظامیان و اعضاى شوراى مرکزى حزب وحدت به طرف گلزار شهدا حرکت کردیم، بابه‌مزارى از سمت شرقى وارد گلزار شهدا شد. اولین باری بود که بابه‌مزارى بر سر مزار شهدا مى‌آمد، لحظه‌اى ایستاد و مزار شهدا را از نظر گذراند؛ بعد آهسته شروع به حرکت کرد و از میان مزار‌ها به سمت غرب گلزار شهدا روان شد. مزارى مى‌ایستاد و مشخصات شهید را که معمولا بر بیرق سبز رنگى نوشته مى‌شد، مى‌‌خواند. بابه معمولا چابک و استوار راه مى‌رفت و گام‌هاى بلند بر‌مى‌داشت، اما بر مزار شهدا احساس مى‌کردم پا‌هایش را به سنگینى مى‌کشد، و رنگ صورتش روشن‌تر شده و اندوه عمیق در نگاهش به خوبى دیده مى‌شد. در آخرین روز مقاومت غرب کابل، ساعت حدود ٢ بعد‌از‌ظهر فاصلة نیرو‌هاى شوراى نظار با خانه‌اى که بابه‌مزارى در آن مستقر بود به ٧٠٠ تا ٨٠٠ متر مى‌رسید. شوراى نظار در اطراف پل سرخ، کارته سه رسیده بودند. در یک موتر همراه بابه‌مزارى به سمت دارالامان حرکت کردیم. در طول راه، مردم که قسمت عمده‌ای از آنان زنان و اطفال بودند، مانند سیل به سمت دارالامان و چهار‌آسیاب در حال فرار بودند. حالت روحى بابه شبیه همان حالتى که در گلزار شهدا دیده بودم، شده بود. رنگ صورتش روشن‌تر شده بود و اندوه در چشمانش به خوبى دیده مى‌شد، شاید بابه یکى از سخت‌ترین لحظات زندگى‌اش را در طول همین راه تجربه کرده باشد. اما در موضع‌گیرى سیاسى خود تا آخرین لحظه استوار و با‌ایمان باقى ماند و این حالت روحى‌اش تأثیرى بر تصمیم و اراده‌اش نداشت. در طول راه برادر سید محمد‌حسین رزمجو که مى‌گفت نامه‌اى از سفارت ایران براى بابه‌مزارى دارد به ما اضافه شد. وقتى در قلعة عباسقلى‌خان رسیدیم، سید‌على نامه را براى بابه خواند. نامه به صورت تحقیر‌آمیزى نوشته شده بود. یکى از مواردى که در نامه آمده بود، این بود که آیا وقت آن نرسیده است که با شوراى نظار صلح کنید؟! آیا وقت آن نرسیده است مشکلاتتان را با آقاى اکبرى و بخش دیگر حزب وحدت که با شما مخالفت دارند، حل کنید؟! بابه‌مزارى با همان صلابت و ایمانى که همیشه در صحبت‌هایش داشت از سید‌على خواست تا جواب نامة سفارت ایران را بنویسد؛ دربارة آتش‌بس با شوراى نظار گفت: آقاى رزمجو نمایندة ما در مرکز شهر است؛ مى‌توانید با او در مورد آتش‌بس و صلح با شوراى نظار مذاکره کنید. در مورد آقاى اکبرى و سایر کسانى که با او رفته‌اند، ما آنان را خائنین ملى مردم خود مى‌دانیم و هیچ‌گونه راه بازگشتى در بین مردم ما ندارند جز اینکه حاضر به محاکمه شوند.
-در مورد ماجرای اسارت بابه نیز روایت‌های مختلفی وجود دارد. باتوجه به آنچه گفتید، ماجرای اسارت بابه چگونه اتفاق افتاد؟ آیا بابه در حال خروج از کابل بود، یا از خود محدودة غرب کابل به اسارت گرفته شد، یا آنکه برای مذاکره با طالبان به چهار آسیاب رفته بود و طالبان در آنجا ایشان را به اسارت گرفتند؟
در خانة مقصودی، بابه مزاری سه نامه نوشت. نامة اول در جواب نامة سفارت ایران، که توسط برادر رزمجو فرستاده شد. نامة دوم، عنوانی ملابورجان بود که از مقصودی خواست به طالبان برساند. مقصودی وقتی نامه را گرفت، گفت که موتر ندارم و به شکلی می‌خواست با موتری که من به سمت کارته سه آمدم، به سوی طالبان برود. اما وقتی که من با موتر آمدم، مقصودی گفت، پس خوب است، من با بایسکل می‌روم. بابه مزاری گفت، که قصر دار الامان زیاد دور نیست و می‌توانی با بایسکل بروی. نامة سوم را عنوانی مردم نوشت. در این نامه از مردم خواسته شده بود که با سنگربندی بر سر کوچه‌ها و مقاومت در برابر شورای نظار و اتحاد، مانع از ورود آن‌ها به مناطق مسکونی شود.
نامة سوم را از من خواست که به مسجد سفید و سایر مساجد برای مردم بخوانم. بابه مزاری از قیوم خواست که مرا تا مسجد سفید برساند. وقتی روی حویلی برآمدم، قیوم گفت اگر من بروم، سیدعلی و بابه تنها می‌ماند. قیوم رفت تا یکی دیگری پیدا کند تا من را برساند. بعد از لحظه‌ای برگشت، و گفت که موتر آماده است و من به طرف مسجد سفید حرکت کنم. دریور، یکی از نظامیان حزب وحدت بود. ما وقتی به سمت قصر دارالامان حرکت کردیم، موتروان خیلی دلش نمی‌خواست به سمت مسجد سفید بیاید. چرا که همة مردم به سمت دارالامان در حال حرکت بود. من اما اصرار کردم که نامه را حتماً باید برسانم. وقتی موتر در سرک عمومی‌مقابل قصر دارالامان رسید، اخلاصی، ابراهیمی، حاجی سفر و بادیگارد حاجی‌ سفر، در حال حرکت به سوی دوغ‌آباد می‌رفتند. وقتی مرا دیدند، هرچهار نفر سوار موتر شدند. اخلاصی به موتروان دستور داد که به سمت قلعة عباس‌قلی خان برویم. خیلی دیر شده است. باید برای استاد مزاری کاری بکنیم. اما به محض اینکه موتر در سرک خامه وارد شد، خاموش شد و دیگر روشن نشد. همگی از موتر پیاده شدیم. خانه‌ای که بابه در آن قرار داشت، خانة سفیدرنگی بود. من به اخلاصی خانة بابه را نشان دادم ومن خودم پیاده طرف مسجد سفید آمدم. من سرانجام خودم را به مسجد سفید رساندم. به خادم مسجد گفتم بلندگوی مسجد را روشن کن. بلندگو را روشن کرد و من پیام بابه را از بلندگو خواندم. چند جنازه در حیاط مسجد بود. هیچ‌کس به پیام واکنش نشان نداد.
از آنجا به همان خانه‌ای که شب قبل در آنجا بودم، رفتم. یک میل اسلحه از آنجا گرفتم و رفتم طرف سرک پل سرخ. سرکوچة مسجد سفید نیروهای حزب وحدت بود اما کارته سه به دست شورای نظار سقوط کرده بود. در کارته سه کسی با خانواده زندگی نمی‌کرد و همگی با فامیل برآمده بودند. تا نزدیکی‌های غروب با نیروهای شورای نظار درگیری داشتیم. از قوماندان‌ها فقط یک جنرال فهیمی‌حضور داشت؛ فهیمی‌دره‌صوفی، با یک میل راکت. بعد از غروب شورای نظار به سمت کارته سه، عقب‌نشینی کردند.
نزدیک‌های غروب از سه راه علاءالدین مردم تردد می‌کردند. برخی‌ها می‌گفتند که نیروهای شورای نظار است. عده‌ای دیگر معتقد بودند که شورای نظار جرأت ندارد، که وارد این مناطق شود. در همان زمان دیدم که دو هیلی‌کوپتر از مسیر ده‌مزنگ به سمت دارالامان رفت. تصورم این بود که آن‌ها محل سکونت شهید مزاری را پیدا کرده‌اند. به همین دلیل، به فهیمی‌دره‌صوف گفتم که این نیروها را شما سرپرستی کنید، من به سمت دارالامان می‌روم، تا گزارش خط مقدم جبهه را برسانم. وقتی به سمت مسجد می‌رفتم، یکی با عجله و ترس آمد گفت، نیروهای انوری و اکبری وارد کوچة مسجد سفید شده‌اند. این‌ها همان نیروهایی بودند که از سه راه‌ علاءالدین آمده بودند. به همان، خاطر من به خانة خالة قیوم رفتم که با کمک خالة قیوم خود را به دارالامان برسانم. به او گفتم که اگر مرا بگیرند، شما بروید قلعة عباس‌قلی‌خان گزارش را به بابه برسان. خالة قیوم، زنی در حدود ۵۰ – ۶۰ ساله بود. با علاقه‌مندی قبول کرد و با هم به سمت دارالامان رفتیم. موقعی که مقابل مسجد سفید رسیدم، هوا تاریک شده بود و نیروهای انوری بایک تانک تایردار آمده بود و از مردم می‌خواست که اسلحة شان را تحویل دهند و مردم را تهدید می‌کرد که اگر اسلحه را تحویل ندهند، مسؤولیت‌اش با خودشان است.
آن‌ها متوجه من نشد و من از آنجا رد شدم. وقتی به خانة مقصودی رسیدیم. وقتی دروازه را تک تک کردم‌، پسر برادر مقصودی، در را باز کرد. پرسیدم که بابه کجاست. به آرامی‌و به‌صورت درگوشی گفت همین‌جاست بیا. داخل که رفتم رفتم به اطاقی که بابه مزاری روز همان‌جا بود. اطاق خالی خالی بود. در آنجا پسر برادر مقصودی گفت. پس از این که تو رفتی، اخلاصی، ابراهیمی‌و حاجی سفر آمدند و بعد از لحظاتی، با رهبرشهید از خانه برآمدند و به طرف چهار آسیاب حرکت کردند.
شب را همانجا ماندم و فردا صبحش، با پسر برادر مقصودی رفتیم به چهارآسیاب. پسربرادر مقصودی به امید یافتن مقصودی و من به امید اینکه بابه مزاری را پیدا کنم. چون فکر می‌کردیم که بابه مزاری برای مذاکره با طالبان آنجا آمده است. اما وقتی وارد بازار چار آسیاب شدیم، همه می‌گفتند که بابه مزاری و شفیع را طالبان دستگیر کرده‌اند. بعد دیدم که بودن ما در چارآسیاب بی‌فایده است، من طرف لوگر رفتم. یکی از سیدهای خوشی لوگر که با حزب وحدت ارتباط داشت و برای حزب وحدت سلاح و مهمات تهیه می‌کرد، خانة او رفتم و فردایش به طرف پاکستان حرکت کردم. سر مرز پاکستان بودم که رادیو بی‌بی‌سی اعلان کرد که بابه شهید شد. من هرگز باور نکردم. احساس می‌کردم که این خبر دروغ است.
بعدها اما قیوم گفت، زمانی که اخلاصی، ابراهیمی‌و حاجی سفر آمدند، تصمیم گرفتند که از کابل خارج شوند. همگی به طرف قصر دارالامان آمدیم. در مقابل قصر دارالامان به گروپ‌های سه چهار نفری تقسیم شدیم که خیلی جلب توجه نکند. من پیشتر از بابه مزاری حرکت می‌کردم. پیش قصر دارالامان رسیده بودیم که یک موتر فلکس واگون بقه‌ای، نزدیک من ایستاد کرد. دیدم که یکی از آشنا‌هاست که در عقب موتر زن و فرزندانش است. خودش سر جلو بود و برادرش در کنارش بود. از او خواستم که به جای من بابه مزاری را که در عقب من روان بود، سوار کند. برادر او از موتر پیاده شد. بابه مزاری اول سوار شد و سیدعلی بعد از بابه سوار شد. چون چوکی موتر کوچک‌ است، سیدعلی به شکلی نشسته بود که پشتش به طرف دروازه بود.
بعد اینها رفتند و در اولین پوستة طالبان، در دوغ‌آباد، طالبان موتر را متوقف کردند و بابه مزاری را شناسایی کرده و از موتر پیاده کردند. این بود ماجرای اسارت.
- تشکر از شما که وقت خود را در اختیار روزنامه قرار دادید.
اشتراک گذاري با دوستان :



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر