۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

من و گابریل گار سیا مارکز

 بمناسبت روز جهانی کتاب  

Nazela Najwa

نازیلا نجوا

اعتراف می‌کنم، خودم را کوچک می‌دانم وقتی از گابریل گارسیا مارکز حرف می‌زنم.
آن زمانی که رمان «صد سال تنهایی» به ‌دستم رسید، شاید اجازۀ رمان‌خوانی در این‌جا نبود. کلیدر محمود دولت آبادی را تازه تمام کرده بودم که صدسال تنهایی شب‌های مرا پر کرد. شب‌هایی که روزهایش هم برای ما شب بودند. وقتی رمان را، دوست ‌بی‌سوادِ بادانشی، که کتابخانه‌اش ‌میلیون‌ها افغانی ارزش داشت، به دستم می‌داد گفت: «امروز، رمانی از ناب‌ترین رمان‌نویس را برایت می‌دهم.»وقتی تعجبم را دید، ادامه داد: «می‌دانم برای شما قابل قبول نیست من این رمان را خوانده باشم، حاجی شب‌ها برای همه می‌خواند و من می‌شنیدم. من تمام جزئیات این رمان را به‌خاطر دارم.» و او مرا آن شب با نام گابریل گارسیا مارکز آشنا کرد. چقدر ممنون این دوستِ بی‌سوادِ بادانشم.
آن شب‌ها، از دشت‌ها و شب‌های کلیدر گذشتم و خودم را در اطراف دهکدۀ ماکوندو یافتم.‌ تا آن‌زمان حس می‌کردم برباد‌رفته، جزئی از ناب‌ترین رمان‌های غیر‌فارسی است؛ اما گابی در صدسال تنهایی مرا به زوایای دیگری برد. صدسال تنهایی، خاص بود. شاید وجود اورسولا‌ست که گابریل آن را دقیق خلق کرده بود. اورسولا تا مدتی قهرمان خواب‌های من‌ بود. چرا این‌زن در من نفوذ داشت؟ بعدها وقتی در مورد رمان‌نویسی خواندم، به ابهت و قدرت گابریل در خلق رمان پی‌بردم. آن سال‌ها، با اکراه صدسال تنهایی رادوباره به دوستم تسلیم کردم، اما گویی گابریل دهکدۀ ماکوندو و خانوادۀ بوئندو را در ذهن من حک کرده بود. دوستم  حق داشت گابریل را نویسندۀ ناب بخواند.
وقتی با داستان‌‌های کوتاه گابی آشنا شدم، موجودیت روح مادر بزرگ و پدربزرگش، سرهنگ،  را در داستان‌هایش حس کردم. مادربزرگ نابینا در داستان گل‌های سرخ کاغذی‌ و نقش اورسولا در صدسال تنهایی شباهت زیاد به مادر بزرگ نابینای گابی دارد. شاید گابریل قصه‌گویی و جزئیات‌پردازی در رمان‌اش را از وی آموخته است.
آن‌چه بیشتر مرا شیفتۀ داستان‌های گابریل ساخته، همین قصه‌گویی بدون قضاوت گابریل است. سرهنگ را در «کسی برای سرهنگ نامه نمی‌دهد»،  با همة بی‌بندوباری‌اش، جذاب معرفی می‌کند.
گابریل، حقوق‌خوانده‌ و روزنامه‌نگاری بود که در رمان‌هایش از همه‌چیز حرف می‌زد. گویی در مورد همه‌چیز می‌دانست. گابریل وقتی قصه خلق می‌کرد،  می‌دانست چه را ‌چگونه خلق کند و شکل دهد. جایی خوانده بودم که او را به شعبده‌بازی تشبیه می‌کردند که حتماً برگ برنده را در آستین دارد. صداقت گابریل را با خوانندگانش می‌ستایم. او در داستان‌هایش همه را به انتظار می‌گذاشت اما در خاتمه نوشدارو می‌داد.
شاید رمان‌نویس بیاید؛ اما گابریل گارسیا مارکز نمی‌آید. شاید قصه‌گوی سرهنگ بیاید؛ اما خالق سرهنگ هرگز نخواهد آمد. شاید هیچ‌کس به اندازۀ گابریل، سرهنگ‌ها را این‌قدر مهربان خلق نکند و شاید هیچ رمان‌نویسی سلسلۀ بوئندو را این‌گونه معرفی نکند. گابی، وقتی قصه می‌گفت، قصه می‌گفت و  به‌راحتی قصه می‌گفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر