تاریخ را در ناگفته ها جستجو نماییم :
خاطرات دگروال اسد الله رشیدی
به نظر میرسد جستجو کردن ناگفته های تاریخی برای درج در اوراق تاریخ تا سرحد یک دین از ارزش بر خوردار است . بویژه خاطرات و مبارزات علیه پدیده جنگ افرین جهاد افغانی با همه گستردگی ان یک امانت مردم و تاریخ است که بایستی بعنوان یک تجربه که طی حدود پنج دهه تخم مرگ پاشیده است نا گفته نماند .
میدانیم وقتی دوران کهولت فرا میرسد ادمی از اینده دلگیر می شود و همیشه به گذشته فکر میکند در چنین روندی در کشور ما بویژه نظامی ها که از سال ۱۳۵۸خ تا ۷۱ خ درگیر دفع و طرد جهادی ها ی که لگام شان در دست پاکستان و ایران و غرب بود خاطرات و حکایات فراوانی در ذهن دارند دراینجا از دگروال اسد الله خان رشیدی یاد میکنیم که طی سالهای ۵۷ تا ۱۳۶۲خ در فرقه ۱۴ غزنی بحیث قوماندان تولی ، کندک و لوا و سپس بحیث سر معلم کافدره تاکتیک عمومی کورس تعلیمی چهار اسیاب ایفای خدمت نموده اند خاطراتی زیادی برای گفتن به اوراق تاریخ دارند که برای صاحب این قلم نگاشته اند در اینجا چند خاطره ان بعد از ویراستاری می اوره می شود :
خاطره نخست :
نجات تورست های خارجی از تجاوز مجاهدین حرکت اسلامی مربوط شیخ اصف محسنی و فرمانده سید حسین انوری ـ
سال ۱۳۵۸ خ با رویداد های گسترده اش در ذهنم تلالویی ویژه دارد اوانیکه بحیث قوماندان کندک لوای ۶۵ میکانیزه فرقه ۱۴ غزنی که وضع الجیش ان در ولسوالی مقر بود اشتغال داشتم ، باری فرماندهی لوا با توضیح وضعیت محاربوی هدایت داد ، که یک گروپ حدود صد نفری اشرار در دو شب گذشته از پاکستان وارد کشور گردیده میخواهند بالای پوسته های امنینی مربوط لوای ما که در تپه های راست و چپ مسییر شاهراه غزنی ، کندهار حابجا اند حمله نموده انها را اشغال و سپس با نفوذ به داخل قراء و قصبات شاهراه را قطع نموده سپس قرارگاه لوا را مورد تهاجم قرار دهند .
به کندک ما وظیفه سپرد که شماری از وسایط مملو از مهمات و مواد لوژستیکی و تعدادی سربازان تازه نفس را جهت اکمال به مناطق و مواضع پوسته ها رسانده و با بررسی احضارات محاربوی پسته ها ، به انها مساعدت های لازم را ارایه بداریم .
اواسط ماه ثور سال ۵۸ خ بود ، مطابق معمول خورشید از ما به بعد تر بیدار شده بود ، در حالی به سمت وظیفه اماده حرکت شده بودیم که باران نیمه شبی طبیعت را شسته و نسیم گوارایی پگاهی و زمرد سبزه ها و یاقوت لاله ها به دشت و دمن منظره چشم نوازی بخشیده بود .
قبل از اغاز حرکت به سمت وظیفه دو بلوک ارکاب شده به زرهپوش ها را بدو جناح مسیر حرکت قطعه ما توظیف کردم تا امنیت قطار را از هر دو جناح تحت مواظبت داشته و تامین نمایند .
حدود یک ساعت از حرکت ما گذ شته بود که بلوک دوم از جناح چپ گذارش داد که در مسافه حدود دو کیلو متری در کمرگاه صخره یی کوهپایه یک موتر مینی بس بمشاهده میرسد چه هدایت میدهید ؟. با اخذ پیام قوماندان بلوک گفتم شما منطقه را تحت ترصد قرار داده در بیشه یی منتظر ما بمانید تا ما نزد شما برسیم ، هرگاه دشمن مشاهده شد انرا تحت ضربات اتش قرار داده بسوی هدف تقرب نمایید تا معلوم شود مینی بس چرا انجا متوقف و راکیبین ان کجا هستند .
هنگامیکه که به نزدیک مینی بس رسیدیم ، سرباز مخابره ما سید عظیم که او از هرات بود گفت این موتر تورست های خارجی است که از هرات امده است و توسط رهزنان جهادی به اینجا اورده شده است در همین اثنا خانمی از میاه صخره ای از کوه به بیرون جهید بسوی ما امد سرباز سیدعظیم که زبان انگلیسی اش نسبت بما خوب تر بود از او پرسید شما اینجا چه کار میکنید خانم که خسته و بیحال جلوه میکرد گفت: ما سیزده نفر هستیم از جمله شش خانم ، مینی بس ما را تفنگ داران مجاهد در مسیر سرک متوقف نموده اینجا اورده اند و درمغاره ی که با دست انجا را نشان میداد محبوس نموده اند ، من پرسیدم حا لا انها کجا هستند ؟ گفت به مجرد که صدای موتر ها و زرهپو ش های شما را شنیدند فرار کردند .
و قتی بداخل مغاره قدم گذاشتیم ، به یک فضای سنگین و خفقان اور که نفس ادم بند می امد وارد شده بودیم انجا سکوت نا هنجاری حکمفرما بود چهره های رنگ باخته و چشم های مضطرب با هیجان ترس که دست ها و پاهای بعضی شان بسته بود زله و کوفته در میان مغاره مملو از سنگریزه ها هراسان و اندوهگین نشسته بودند در چهره های رنگ باخته و فروغ چشمهای زیبا و خسته بانوان اضطراب سنگینی بمشاهده میرسید ، زان میانه یک بانوی با جسم ستبر که جذابیت اندامش زیر پیراهن اش مستورگردیده و دستمال برنگ مرجانی بر تراش گردنش حلقه بسته و طره های گیسوی اشفته اش مرغوله وار اویزان بود بزبان انگلیسی پرسید ؟ شما کی هستید ، ایا افراد حکومتی هستید، هرکه باشید بما کمک نمایید ما را از اینجا بیرون بیاورید .
مصیبت اصلی بالای بانوان جوان نازل شده بود همه شان بگونه شرم اوری مغایر همه ء ارزش های انسانی و وطنی مورد تجاوز جنسی دسته جمعی قرار گرفته ، کلاله های زلفان طلایی در اطراف صورت های رنگ باخته شان اویخته ، همه زهر تجاوز را چشیده همه خسته و بیمار جلوه می کردند . کمره های عکاسی و فلم برداری و پولهای انها را گرفته بودند ، ما انها را سوار مینی بس نموده حرکت دادیم ، انها فکر کرده بودند که از دست یک گروه تبهکار وحشی نجات یافته بدست گروه دیگر که معلوم نیست کجا منتقل می شوند گرفتار امده اند ، ما انها را مستقیمن به شفاخانه منتقل نمودیم دوکتوران همه را بستری نموده تحت مراقیبت و مداوا قرار دادند پنج روز بعد حال شان یکمقدار بهبود یافته ، از سیما ووجنات شان اثار ترس و هراس زایل گردیده بود ، حین رخصت گردیدن بخاطر تلاش های انجام شده بخاطر نجات و مداوای شان ابراز تشکر نموده ممنونیت بجا می اوردند ، در فرجام تازه فهمیده بودند که این همه مصارف شفاخانه برایشان مجانی بوده و از انها کسی پولی مطالبه نمیکند ، این مسله نیز با عث خرسندی شان گردیده ، پیوسته تشکر می نمودند . پیش از اینکه شفاخانه را ترک دهند معاون سیاسی قطعه ما انجا سر رسید و خطاب به انها گفت دولت سویدن یعنی حکومت شما همین گروهای تند رو مذهبی ، رهزن و جنایت کار را ، که شما اعمال زشت و غیر انسانی شانرا دیدید پیوسته کمک و مساعدت میکند که بر افغانستان مسلط گردند ، پیام ما را برای حکومت تان برسانید که شما دارید با تیشه بپای خود می زنید ما با ورداریم این گروهای افراطی روزی علیه شما شمشیر خواهند کشید ، و در جاده های سویدن و غرب خون خواهند ریخت ، بر حزر باشید از کمک شان دست بردارید » .
ما انها را ذریعه یک نامه به قوماندانی فرقه۱۴ غزنی که قوماندان در ان برهه دگرمن جعفر سرتیر بود فرستادیم . این گروه مجاهد مربوط شیخ اصف محسنی و سید حسین انوری بود که فرمانده شان شیخ وثوقی بوده است
خاطره دو : کشتار و اره نمودن پیکر هشتصد تن اسیران توسط فرمانده ملا کاکا از حزب اسلامی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر