سوسیالیسم از رویا تا واقعیت – خانلر کوشکی

مفهوم سوسیالیسم از اواخر قرن ۱۸ در تقابل با سرمایه داری وارد ادبیات سیاسی شد. مارکس و انگلس این مفهوم را غنای تئوریک بخشیدند. از آن زمان این مفهوم الهام بخش جنبش های آزادی بخش و مبارزان راه رهایی انسان بوده است. کتاب ها و مقالات بی شمار در این مورد نوشته شده و برداشت های مختلف چه از لحاظ مفهوم و چه از نظر راه های دست یابی به آن به عنوان بدیل سرمایه داری مطرح شده است.
در آثار کلاسیک مارکسیستی نمی توان تعریفی دقیق و روشن ازاین مفهوم یافت و مارکس نیز خود آن را روشن نساخت . او اشاراتی در مانیفست حزب کمونیست و برنامه گوتا دارد و واژه جامعه جدید را نیز بکار می برد. از نقد مارکس بر سرمایه داری و اشاره به ضعف ها و ناتوانی های این نظام و همچنین نقاط قوت آن می توان عناصر اصلی نظام بدیل و ارزش های حاکم بر آن را تشخیص داد.
این نوشته سعی داری این مفهوم را به کمک مقوله فلسفی کلیت درک کند. عناصر و اجزا اصلی و کارکرد این عناصر و پیوستگی آن ها و چگونگی شدن و عینیت یافتن این مفهوم را بشناسد.
سوسیالیسم بدیلی است برای رهای انسان از اسارت تاریخی در اشکال مختلف. رسیدن انسان به آغاز شکوفای خود و زیست در جامعه ای که انسان های آزاد آن را اداره می کنند. جامعه ای با ارزش هایی چون آزادی ، برابری ، عدالت ، دمکراسی و عاری از سلطه انسان بر انسان. دست یابی به چنان حدی از تولید ماد ی که رهایی انسان از اجبار به کار برای زنده ماندن را ممکن کند.
این یک کلیت است با عناصر و ارزش هایی که در زمان حاضر یا وجود ندارند و یا شکل ناقص و بسیار ضعیفی از آن ها وجود دارند و از نوع آرمانی بسیار دور هستند. این بدیل با هر نامی بر آن سوسیالیسم و یا جامعه جدید در مسیری طولانی شکل می گیرد با گام های آهسته و در هر گام کامل و کامل تر می شود. در این زمان نمی توانیم تصویر روشن و همه جانبه ای از آن ارئه دهیم و جزئیات آن را در همه زمینه ها روشن کنیم .
با آنچه که می دانیم و تجربه کرده ایم و با آرزوها و رویاهایی که داریم مفهومی از ان ساخته ایم . مفهومی که در آسمان ها نیست ، زمینی وزاییده تاریخ زیست انسان ها است. هر لحظه حال و آینده لحظه ای از ان کل است که در راه شدن است. بویی از آن گلستان بی کران با هزاران گل را با خود دارد .
در مفهوم هگلی می توان گفت آن بدیل همان روح جهان در غایت خود است، روح تاریخی حامل آگاهی که در حرکت است و هر لحظه در حال شدن ، غنی شدن و نوشدن . مارکس این روح را در نیروهای تولید دید که در پی رهایی از بندهای مناسبات تولیدی کهنه و رسیدن انسان به مرحله شکوفایی است.
سال هاست که این ایده و این مفهوم بر زندکی ما با همه سختی ، ناکامی ، جنگ ، شرارت ، فقر و ناامیدی روشنایی افکنده است. همین ایده است که تلاش های انسان ها را در این راه سخت و طولانی معنا می کند. هر نسل سهمی در زمینه سازی و رفع موانع تحقق این ایده را دارد.
ما تنها برای ماندن و بقا زندگی نمی کنیم ، برای آزادی نیز زندگی می کنیم و هر لحظه در پی آزادی هستیم. با هزاران ریسمان مرئی و نامرئی در بند هستیم ، با هر تلاشی بندی را پاره میکنیم ، لباس کهنه را از تن خود دور می اندازیم و لباسی نو می پوشیم ، هر روز نو می شویم.
در این مسیر تنها شرایط زیست و رفاه بهتر نمی شود. انسان مدرن با همه پیشرفت های شگفت انگیز و پایه گذاری ارزشهای اساسی در خور آن ایده ولی هنوز آلوده است به کشتن هم نوع ، غارت ، سلطه بر دیگران و ویران کردن طبیعت. روح و روان این انسان از این آلوده گیها باید پاک شود تا شایسته زیست در آن جامعه جدید شود.
خلاقیت و نوآوری انسان تا کنون در حوزه فنآوری و ابزار بوده است ، آن هم با هدف خاص نظام تولیدی یعنی سود و انباشت. این خلاقیت باید به عرصه مناسبات انسان ها با هم و رابطه با طبیعت جهت گیری کند. تا هر روز شاهد گشودن راه های نو برای هم زیستی ، باور یکدیگر ، دوستی با طبیعت و نفی سلطه انسان بر انسان باشیم.
رویا پروری نیست ، حتی اگر هم باشد دست یافتنی است. انسان رویای پرواز داشت آنقدر در رویا پرواز کرد تا عاقبت به آن رسید. رویای زندگی در جامعه ای که به جای رنج کاری عشق به کار و به جای نفرت و تبعیض عشق انسان ها به هم و مهر حاکم باشد شدنی است و سرنوشت انسان است.
هر رویا واقعیتی در زندگی ما دارد. هم اکنون تولید انبوه شدنی است ، کاهش ساعت کار شدنی است . بشر آنقدر می تواند تولید کند که ننگ فقر و گرسنگی از دامان بشر محو شود و کسی رنج کار فقط برای زنده ماندن نداشته باشد. این ها رویا نیست ، انسان امروزی توان عملی کردن این ها را دارد، آنچه مانع است نظامی است که سلطه گری را پیشه کرده است.
امروزه وسایل ارتباطی گسترش وسیعی یافته است. هر تلفن همراه همه را به هم وصل می کند. اطلاعات و آگاهی با سرعت در اختیار همه قرار می گیرد. این ها همزیستی انسان ها را قوام می بخشد. افکار عمومی جهانی بیدار شده است و حضور خود را در مبارزه بر علیه جنگ نشان می دهد. نطفه یک نیروی جهانی برای صلح. این ها لحظه هایی در راه رسیدن به آن ایده است.
سوسیالیسم یک مفهوم کلی است. خودش به عنوان یک واقعیت نمی تواند فعلیت یابد مگر اینکه اجزا و عناصر اصلی و سازنده ان هر یک حضور داشته باشند. عناصر بنیادی سوسیالیسم چیست؟ قبل از هر چیز اقتصادی پویا و رشد یافته که بتواند نیازهای اولیه انسان را بر اورده کند. انسان از هر ترسی که در تاریخ هستی اش همواره همراه او بوده است برای همیشه رها شود. ترس از نداشتن سرپناه ، ترس از مریضی و ناتوانی درمان ، ترس از بیکاری ، ترس از جنگ و ویرانی ، ترس از فریاد زدن بر علیه ظلمی که بر او می رود و هزاران ترس و دلهره دائمی دیگر. این احساس شوم باید از ذهن انسان محو شود . این انسان باید آزاد باشد و رها از هرسلطه ای . کسی خود رابرتر از دیگری نداند و برابری انسان ها مورد مناقشه نباشد. همه از امکانات و فرصت های لازم برای رشد خود برخوردار باشند. عدالت گسترده باشد. خود تصمیم گیرنده زیستن و سرنوشت خود باشد.
همه این عناصر اصلی به یک زمینه وسیع و عمیق دمکراسی همچون فضای حیات و زیست اجتماعی نیاز دارد. این زمینه است که کلیه عناصر اصلی سوسیالیسم را در پیوند با هم قرار می دهد و یک کلیت را می سازد. آن زمان است که مفهوم سوسیالیسم به صورت خاص در یک شکل مشخص فعلیت می یابد و اولین نوع خود را پدیدار می سازد و در مسیر تکامل خود قرار می گیرد.
هر یک از عناصر بنیادی سوسیالیسم به صورت مجرد و خاص هستی ندارند و نمی توانند کارکرد ایده ال خود را داشته باشند. آن ها همه گی در پیوند با هم و در یک کلیت هم کارکرد خاص خود را دارند و هم کلیت سوسیالیسم را عینیت می بخشند. رابطه این عناصر با کل رابطه انفعالی نیست . رابطه آن ها رابطه سازنده است.
نمی توان هیچ یک از این عناصر را بر دیگری ترجیح داد ، یکی را به دلیل شرایط نادیده گرفت و یا یکی را فدای دیگری کرد. راه رسیدن بسیار طولانی و ناهموار است ، انسان در هر گام آجری بر یکی از ستون های اصلی می گذارد تا آن بنای عظیم را بر پا کند. این بنای عظیم را نمی توان یکباره ساخت ، مواد و مصالح آن در طی زمان پرورده می شود و شکل می گیرد.
بار همه این مصالح و ارزش ها بر دوش انسان ها و خرد جمعی است . جمعی که بر بستری از توانایی ها و اختیار در شکل دادن به هستی خود حرکت می کند.
انسان تاریخی سازنده نیز در طی زمان مهارت کسب می کند ، هم خود را می سازد و هم معمارنظم نو می شود. این همان لحظه وحدت سوژه و ابژه ، عین و ذهن و کار فکری و کار یدی است.
نیروی محرک رشد و غنی شدن عناصر اصلی جامعه جدید و کلیت یابی آن ها ، همان نیروی اصلی تکامل جامعه یعنی بر خورد تضادها و تلاش جامعه و انسان در گذار از این تضاد هاست. تضاد هایی که در هر مرحله به صورتی خود را در مقابل بشر قرار می دهند. گذار بشر از برده داری و رفع تبعیض رنگین پوستان دست آورد برجسته یکی دو قرن اخیر است. امروزه عفریت جنگ دامان بشریت را گرفته و تخریب محیط زیست هستی انسان را مشکل کرده است .
انسان رها شده از ترس و ناامنی به روحی لطیف پر از مهر و عشق به هم نوع خود و طبیعت دست می یابد. شاعر می شود و زیبای های بی کران هستی که نسل های قبل فرصت دیدن ان ها را نداشتند او می بیند و لذت می برد. انسان نو زاییده می شود.
آنچه تجربه شد و بخش بزرگی از بشریت را چشم انتظار نگاه داشت این کلیت پیچیده را ندید و صبوری و هوشیاری برداشتن گام های کوتاه را نداشت. از جان گذشتگانی که رهایی را در لحظه دیدند و تمام نیروی خود را در ایجاد زمینه های تولید و تکنولوژی صرف کردند. در این مورد بسیار موفق بودند ولی همه ستون های مورد نیاز را ندیدند ، اراده اشان برپایی آن بنا بر یک ستون بود، آرزویی نشدنی و آن بنا برپا نشد.
آنچه رخ داد تجربه شد .هم اکنون تجربه نویی مدت ها در حرکت و تلاشی آگاهانه و صبورانه است . در حال پی ریزی زمینه های مادی هستند . تجربه ای امیدوار کننده ؛ و امید است که این تجربه همه عناصر لازم در بر پایی کاخ آرزوی بشریت را ببیند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر