۱۳۹۳ تیر ۱۰, سه‌شنبه

سپنتا ٬ مردی تخد یر شده

مردی تخدیر شده؛ با شعارهای انقلابی 1348
دکتر سپنتا؛  چرا نوشته های زمان زده ای می نویسی که یک آدمی که ترا نشناسد شاید فکر کند که یکی از «کهنه پیخ» های سوریه  یا عراق استی؟!
گزارشنامه افعانستان : هر از چند گاه که بازار قدرت و معامله سرد می شود، سپنتا به یاد شعار های گذشته می افتد. درنقش یک ائدیالوگ کلاسیک ظاهر شده وگمان می زند که هنوز دوران پسا«استعمار» و سبک وسنگین کردن شعارهای کیلویی است! فراموش می کند که روی چه تابه ی داغی ایستاده است. نبشته ای دست و پا بریده ای نگاشته است که معلوم نیست چه حقیقت والا و ناگفته ای را می خواهد به گوش زماه برساند.
از ورای سرهم بندی موارد هزاران بار گفته و بافته شده، نوعی عذاب وجدان رو می نماید.  این که درنابخشودنی ترین معامله ها غوطه ور شدی و هرآن چه از دستت پوره بود؛ با بهره وری از عامل قدرت مرتکب شدی، نخست به خودت جوابده هستی. شادمان باش که افغانستان بیچاره، تا زمانی که تو زنده باشی، چانس حسابگیری از تو، کریم خرم و شناعت سالاران «تنظیمی» را نخواهد داشت. ازین بابت، دست بالا داری. حالا از خود انگاره می پردازی که وی هنوز روشنفکر آرمان گرا و و تئوری پرداز آزادی خواه نسل انقلابی در افغانستان استی، خودت را گول میزنی. 
 کمترکسی را بتوان سراغ کرد که ادعا کند مرز بین انقلاب و ضد انقلاب، ضد انقلاب، روشنفکر وضد روشنفکر را  درین خراب سرا دریافته است. از روی اطلاعات  خویش می دانم که داروندار تو درجایگاه جناح دار ملی اندیشی، درمنجلاب پلید ترین آلوده گی های نوشته ناپذیر برای همیشه خفه شده است.  از جور روزگار، هنوز فرصت تدقیق دراحوال ترا ندارم. ببینم آینده بر چه منوال مروت یا بی مروتی خواهد کرد. 
 انحرافات وناراستی های شخصیت تو را تا زمانی که مجبور نشوم؛ به قلم نمی آورم. پیش از اسکان تو به ارگ، مفاد صحبت ها و نظرات کاملاً ارتجاعی ترا از طریق محافل مختلف جمع آوری کرده بودم. درمصاحبه های حضوری با تو، «تو»ی اصلی را می توانستم احساس کنم.  من در خصوص گرایش های ضد ملی و زنده گی شخصی تو، بررسی هایی داشتم. هر چند وقت زیاد مرا کار روی  موضوع دیگری گرفت، با آن هم تصویری بسنده از تو دراختیار دارم. چون به فردیت تو کاری ندارم. حساب من با شعار های کهنه و نقش دهشتناک سیاسی تو در مفاهمه با مافیای «تنظیمی» و اصحاب اپارتاید سنتی است که تو با آنان چه گونه دهان جوال گرفتی و کشور را تا رسیدن به دوزخ نا امیدی وبی باوری همراهی کرده ای. گاه رفتی در سرحد پاکستان خربطه ی دروغین جنگ پهن کردی و غیرمسئولانه دم از جنگ زدی، و آخرین بارهم در دقایق نود، به راه حل با پاکستان، درنقش مأمورمعذور، زبونانه ترین پیام سیاسی را تحویل نوازشریف دادی وچون پنجابی ها، تیم کنونی را آب رفته می انگارند، علی رغم توپره و توشه ات، دست خالی روانه ات کردند. ناگزیر همان خط ونشان کشی های کهنه را به آدرس پاکستان مکرر کردی.
آیا اصلح نیست که درین باره اول به مردم بنویسی؟ حالا نوشته های زمان زده ای می نویسی که یک آدمی که ترا نشناسد شاید فکر کند که فردی لفاظ هستی اهل سوریه یا عراق که فاژه کشیده، آن هم درسال های نود قرن بیست، مرقوماتی روی کاغذ آورده و  دنیای فانی را وداع گفته است.
چرا از آتش «نا آرامی» افغانستان که بیخ وبنیاد اسرار آن در دست شمایان است؛ برای به مردم مضطرب اطلاع نمی دهی؟ از آزمایشگاه حوزه دموکراسی به قلمروی قلم بزن که ده سال است از قِبل رنج های مردم آن، عیش می کنی و روی تخت روان از یک سو به دیگر سو می روی. درحالی که محور کشور من- آتشدان جنگ ودموکراسی، غدرو زرق امید های واهی- است و تو از بازیگران بازی های سیاه حساب می شوی، ترا به «خاورمیانه ی بزرگ» چه کار!؟ خاورمیانه پهلوانان عرصه خرد و قلم، بسیار دارد.
چطور که بعد ده سال، که کشور من دراوج تنش و بی اعتمادی و بی باوری صعود کرده است، از «خاورمیانه» گزمی کنی؟ میل داری عذاب وجدان خود را این گونه از خود دور کنی و انگاشت های شعور بلند جامعه را نسبت به خود گمراه کنی که از تو نپرسند که در گنداب پس پرده، چه ها شنیدی و چه ها گفتی و به  خلق نگفتی و پول وطیاره سواری را غنیمت دانستی؟
به دانشگاه کابل سری بزن. حاجت استادانش نیست؛ درخشان ترین چهره های جوان درعرصه تئوری وعرصه ی خرد، عمیق تر و سالم از تو می اندیشند. عقب مانی که شاخ و دم ندارد! تو از خود نمی توانی فرار کنی. از تیررس داوری اجتماعی وتاریخ که هرگز گم نخواهی شد. مقاله ات را خواندم که درکمال کذابیت سعی کرده ای درنقش پروفیسر درمانده ای از نوع دهه آخر قرن بیست ظاهر شوی و سیمای یک اندرزگو به خود بگیری و چیزهایی را دو باره نشخوار کنی که نسل نو از شنیدنش عوق می زند. نسل نو را دست گم گرفته ای سپنتا خان!
من نفهمیدم که چرا با تکرار نوشته ها و اطلاعات قبلاً جویده شده، دو باره به بازگویی به شدت پراکنده و معمولی مسایل روی بیاوری و به خیال خودت به مخاطبان نشان دهی که هرچند نا خواسته دردام قدرت و معامله های سیاه گیر افتاده ای؛ دراصل، هوای اندیشه پراکنی و تدریس داری؛ نافهمیده به نسلی که خیلی بیشتر از تو دارای مطالعات مسایل روزمره و تاریخ است، مزاحمت می کنی.
اپورتونیست هایی که نه به جنبش انقلابی ایمان دارند و نه جزبره ی وفاداری به اعتقاد برای دموکراسی، کم نیستند؛ مگر تو از جای بدی شروع کرده ای ودرآخرین فصل معامله ها وکساد بازار قدرت، خیال بسته ای که شعور نسل روشنفکر گمان نبرد که در دهلیز های سیاه مافیا برسرت چه رفت و بردیگران چه آوردی.
من از خوانش آن چه نوشته ی بیات وبی حاصل و هزار بار گفته شده و نوشته شده، بهت زده نشدم، اما از حس حقیقی بیچاره شدن تو درشگفت ماندم. لااقل اگرمروتی داری، به احساسات مردم خودت، پاسخ صادقانه بده. از اوضاعی بنویس که تو وتیم مافیا مسبب آن هستید؛ از بن بست در پروسه ی نخستین تجربه ی انتخابات حرف وحدیث جاری کن. همه ی این ها را دربغل جیب گذاشته، آمده ای از شرق میانه و بازی نو محافظه کاران گز می کنی! میخواهی چه بگویی؟ من که تا آخر نفهیدم منظورت چیست و درین برهه ی حساس تاریخی، چرا نه از خود و قلمرو مسئولیت هایت، بل، از کش وگیرهای دیگران کلیاتی را سرهم کرده ای که چی شود؟
تو اول بگو که درین سال ها، شاهد چه سیاه کاری های عبرت انگیز درتاریخ افغانستان بوده ای. ازین بگو که چه حال افتاد روزگار را که یک باره گذارت از محافل منزوی و بی حاصل، به محور قدرت مافیایی درکابل افتاد که درنتیجه آن، اکنون مشاهده می کنیم که  تمام دست آورد های حاصل عرق ریزی جامعه ی جهانی و فنا شدن جان های بسیار؛ درآستانه ی بربادی است و چشم انداز تیره ای به وجود آمده است. هیچ کسی انتظار ندارد که از خاورمیانه و استعمار و... ها ذهن مخاطبان حساس را خسته کنی. هریکی از آن ها خوب بلد است که درین موارد هرچه خواسته باشد، در گوگل به پویش می پردازد و بهترین تئوری ها از قلم خردورزان دست اول را می تواند بخواند.
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر


م

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر