- دوستان عزیز را به قرایت این نوشته دعوت می کنم.
س. ح. روغ
12/11/2014
« ...پس شما همه چیز را خراب می کنید...
آخر انسان باید یک چیزی هــــم بسازد؟ »
...
"پدران و پسران"
تورگنیف
«به جینوساید پشتون ها پایان دهید!»
«موری رُخصت راکوه ځُم دِرڅخه»
اخیراً مارش هایی در پشتونخوا صورت گرفتند، تحت شعار « به جینوساید و کشتار دسته جمعی پشتون ها خاتمه بدهید ! »
کی در قتل عام پشتون ها کدام نفعی دارد؟؟ آیا طی سرتا سر این 45 سال، قبیله بانی این جنگ بوده است؛ و یا قبیله قربانی این جنگ بوده است؟؟
کوشش های نو برای استقرار صلح پایدار در افغانستان و دعوت دکتور غنی از طالبان، سوال های نو در رابطه با مناسبت قبیله با صلح را به پیش می کشد.
در همین رابطه اخیراً روشفکر سرشناس افغان جناب دکتور ملک ستیز نوشت:
«درافغانستان، دوگونه نهادمدنی شکل گرفته است.گونۀ سنتی جامعۀ مدنی،همان گروه های اجتماعی قبیلهیی هستند......گونۀ دیگرجامعۀ مدنی، جامعۀ مدنی شهروندباور است ...این دوکانون جامعۀ مدنی درافغانستان،باهم درگیریهای فراوانی دارند. یکی جامعۀ سنتی و دیگری جامعۀ مدرن را نمایندهگی میکند.....»
آیا قبیله، و یا قوم، را می توان و یا ضرورت دارد که به دور انداخت؟؟
آیا این جنگ، جنگ قبیله است؟؟ آیا پیوستن به صلح، ننگ قبیله است؟؟
آیا جنگ مداران و انتحاری های طالبی و القاعده یی و داعشی، مُعَرِّف قبیله هستند؟؟
حشمت کرزی این انتحاری ها را کسانی دانست که خانۀ پشتون ها را آتش زده اند؛ و قَسَم کرد که این موزیان را از کاغوش قبیله بیرون اندازد؛ و اما انتحاری آن قدر دور نبود که نتواند زیان خود را در آغوش حشمت نگون اندازد!
حشمت کرزی بدون تردید به مانند یک قهرمان رفت؛ قهرمانی بدون تردید مایه ای از مصلحت همگانی در خود نهفته دارد.
اینجا چی می گذرد؟؟
قهرمانان این میدا نِ ماتم کیانند؟؟
دکتورغنی آنجا که می گوید ما افغانان از خون خسته شده ایم؛ آیا وی برعلیه قبیله سخن می گوید؟؟
قبیله علیه کی می جنگد؟؟
آیا قبیله را می توان از جنگ جدا کرد ؟؟
آیا شعار صلح، یک شعار له و یا برعلیه قبیله است؟؟
آیا شعار صلح میدان سیاسی را قبیله یی می سازد؟؟
•
در نهاد شناسی و در روان شناسی قبیله، چی نهان و چی روان است؟؟
•
یکبار دیگر به شعر شاعر سرشناس افغان باری جهانی بر می گردیم.
باری جهانی در شعر بلند «موری رخصت را کوه ځُم دِرڅخه» به همین نهاد شناسی و به همین روان شناسی ی نهانِ قبیله اشاره ها دارد؛
این شعر باری جهانی در همان سال2011 موضوع بگو مگو ها قرار گرفت؛
دوست من ناقد سرشناس افغان جناب دکتور ص. سیاه سنگ بر این شعر اعتراض کرد. محقق سرشناس افغان ولی نوری دوبار بر این شعر نقد نوشتند و این شعر را در سایت وزین افغان جرمن انلاین به نظر خواهی گذاشت و گفته شد که بیشتر خواننده گان با این شعر جهانی موافق نه بودند. خود باری جهانی در رابطه با این شعر در رادیو صدای امریکا سخن گفت؛ و دو نوشته هم در سایت افغان جرمن انلاین نشر کرد.
و اما آن بگو مگو، هم، مطابق به معمول ما، بی نتیجه خوابید. جنگ از ما چنان خون می ستاند، تا ما را در خواب می رباید.
•
نوشتۀ حاضر قبلاً و به تاریخ 02/10/2011 تهیه شده بود و اما در آن زمان از نشر آن صرف نظر شد؛ اینک انکشافات نو در وطن، نشر این نوشته را لازمی می سازد.
•
زمانی دوست فقید من اسحاق ننگیال شعری نوشت با عنوان «آس ».
ننگیال با آن «آس » خود یک انقلاب در شعر پشتو جولان داد؛ طرفه این که دنیای کوچک ادبی ما این انقلاب را اصلاً احساس نکرد؛ چندی گذشت وعبیدالله محک با یک نقد 20 صفحه یی در بارۀ شعر«آس» به دفتر روزنامۀ هیواد نزد من آمد؛ این نخستین اعتنای جدی به شعر آس را من بسیار جدی تر گرفتم و با محک در بارۀ اوضاع در شهرِ شعرِ ما بحث کردیم ؛ محک می گفت که چون شعر ننگیال به زبان پشتو است، از توجه بیرون مانده است؛ اگر این شعر به زبان دری می بود غوغا بر پا می کرد؛
از آن جریان بیشتر از 25 سال می گذرد؛ و اینک اما به یکباره یک شعر باری جهانی"غوغا" برپا کرده است؛ اگر
که این شعر به زبان پشتو است!
چی واقع شده است؟ آیا ما به تحولات مضمونی در شعر پشتو حساس تر شده ایم؟ و یا از موضع اوضاع، به آدرس شعر حواله صادر می کنیم؟
درین رابطه کم از کم دو تذکر:
یکی اینکه ابراز نظر پیرامون شعر، و سپس نقد شعر، یک کار بسیار تخصصی است؛ و از چار چوب ابراز نظر های متعارف به مراتب فراتر می رود؛ و درین میان بسیار مهم تر این که شعر را به بُزِ مردۀ بُزکشی های روزمره در میان خود مبدل نسازیم؛ بزرگواری نشان بدهیم و به شعر اجازه بدهیم تا شعر بماند؛
دو دگر اینکه بررسی و نقد شعر و ادب در کُل، و باز بررسی ونقد شعر و ادب پشتو در افغانستان آن چنان جوان است، که گویی هنوز اصلاً آغاز نیافته است؛ پس این کار را بد آغاز نکنیم؛
زبان و فرهنگ پشتو شاید یگانه میراث زندۀ فرهنگ اوستایی برای ما است؛ پاس داشتن این میراث دیرین، همانند پاسداری از همه میراث های بزرگ فرهنگ متکثرما، رسالت روشنفکر افغان است؛
•
شعر باری جهانی «موری رخصت راکوه ځم دِرڅخه»، و بحثی که پیرامون این شعر دایر شد، هر دو بیان می دارند که نهاد ها و روندهای اصلی جاری در قبیله از نظر ما پنهان مانده اند.
1-
موضوع شعر باری جهانی، و کم ازکم موضوع اصلی شعر، آن چیزی نیست که ابرازنظرهای ما ، با حساسیت، بسوی آن معطوف ساخته شده اند.
این شعر باری جهانی، یک شعر چند بُعدی است، و به لحاظ موضوعی اساساً یک شعر سیاسی نیست - بدانگونه که ما مفهوم شعر سیاسی را فهمیده ایم؛ یعنی این شعر نه از سیاست بحث می کند؛ ونه از«جریانات» ویا «اندیشه» های جاری «سیاسی» در کشور بحث می کند { حال منظور ما، ازین دو مفهوم ِ"جریانات" و "اندیشه های سیاسی" هر چی باشد}؛
تفسیر و نقد یک جانبۀ سیاسی ازین شعر، بدون تردید، خطاست.
این شعر، هیچ تمایلی را بیان نمی کند ، و به لحاظ ژانر، یک تراژیدی است؛ موضوع اصلی این تراژیدی اینست که قبیله، یکی از عنعنوی ترین اشکال تجمع خویشاوندی، به پرتگاه فروریختن لغزانیده شده است؛ قبیله بطور مرموزی نیروی درونی تداوم خود را از دست داده می رود و خمیده شده می رود. قبیله از خود تخلیه شده می رود.
این تراژیدی در قالب دیالوگ، یک قالب سابقه دار در شعر پشتو، "روایت" شده است؛
مفهوم "روایت"، در اینجا نیز، نسبت ِدر میان متن و تفسیر را به پیش می کشد. و اگر شعر جهانی تفسیر های ناهمگون برانگیخته است و یا بر خواهد انگیخت، این یک نقیصه درین شعر نیست، این از مشخصات تعریفی شعر {و به طریق اولی متن} است:
شعر نمی تواند روایت های گوناگون بر نیانگیزد. گو اینکه امروزه روز، این مشخصۀ پلورالیستی را مبنای نقد می دانند.
2 -
دیالوگ«موری رخصت راکوه»،یک بحث گسترده از تحول در نهاد شناسی و روانشناسی اجتماعی در یک خانوادۀ پشتون در دوران جنگ را به پیش می کشد؛
نخستین مشخصۀ این دیالوگ اینست که نشان می دهد سلسله مراتب در قبیلۀ پشتون برهم خورده است؛
پدر{آبا} که مرجعیت اصلی در سلسله مراتب عنعنوی قبیله است، اساساً مفقود است {در شعر مسکوت برگزار می شود}؛ پدر را جنگ با خود ربوده است؛ یعنی جنگ یک نسل کامل را روبیده است؛
و از اینجاست که مادر، در مقام مرجعیتِ قبیله ظاهر می شود؛ ظاهراً این کاملاً طبیعی می نماید:
- «پدر»؟ نیست!
«پدر» را جنگ با خود برده است!
- «ریش سفید»؟ نیست !
«ریش سفیدی» را جنگمداران "خلع ید"کرده اند تاخودرا جاگزین همه سلسله مراتب قبیله ساخته اند!
- «جرگه»؟ ویران شده است !
پس سخن در قبیله تحریف شده است!
خوب ظاهراً کاملاً طبیعی است که زمانی که همه نهادهای قبیله فرو ریخته اند، قبیله به خانواده تقلیل یافته است، و حق سخن در آن به مادر رسیده است.و اما مادر درمیدان عمومی قبیله ظاهر می شود؛ پس چگونه است که دقیقاً درمیدان عمومی قبیله مادر، زن، حق سخن یافته است؟ آن هم در احوال تسلط خشن بنیادگرایی؟
به نظر می رسد مهم ترین مایه ایکه درین شعر باری جهانی باید همه جانبه موشگافی می شد، همین مایه بوده است؛ چنین می نماید که ما به این عنصر ساختاری این شعر بی اعتنا بوده ایم؛ و حتی آن را ندیده ایم.
وقتی همه نهاد های قبیله فرو ریخته اند به یکباره مادر در مقام عقبدار اصلی قبیله ظاهر شده است؛ چگونه؟
این حقیقت به یک بحث بسیار عمیق می کشاند که نشان می دهد زن، مادر، همواره یک نهاد دایماً موجود در قبیله بوده است، و در اثر تحولات تاریخی متأخری که بر قبیله تحمیل شده اند، این نهاد از نظر ما پنهان شده است.
قبیلۀ پشتون در اثر این تحولات تاریخی بوده که «مرد – مکان» شده است؛
و اما شعر باری جهانی نشان می دهد که در گذشتۀ دور قبیلۀ پشتون « مرد – مکان » و یا صرفاً « مرد – مکان » نبوده است؛ قبیلۀ پشتون «مادر - مکان» هم بوده است؛ مادر هم یک نهاد قبیله است؛ زن از اعضای ثابت و برابر حقوق میدان عمومی قبیله بوده است؛
این نهاد {مادر} ازنظر ما پوشانیده شده است و درتحلیل قبیله، ما دچار این غفلت شده ایم که مرجعیت مادر در قبیله را منظور نمی کنیم.
وبرعلاوه جنگ طولانی باعث شده است که هماهنگی درمیان نسل ها،ودر تداوم نسل ها،که یکی از مهمترین نهادهای عطالت طولانی قبیله بوده است ، بر هم خورده است؛؛ اما اینک این موازنه بر هم خورده است و قبیله تحت اشغال "دین مداران" درآمده است؛
جوان از دایرۀ سلسله مراتب عنعنوی قبیله "خطا خورده است"؛
جوان دیگر نمیتواند در جای خالی پدر بایستد!
جوان دیگر مصلحت های قبیله را نه می بیند؛ نه می فهمد؛
"نظامِ خود- تنظیمی قبیله" درحال فرو ریختن است.
دومین مشخصۀ این دیالوگ این است که نشان می دهد امنیت عنعنوی زندگی در خانوادۀ پشتون برهم خورده است؛ دلهره و ترس از آینده حاکم شده است؛ و مادر که مرد خانه را از دست داده است،اینک هراس زده می بیند که آخرین امیدش، پسرش را هم جنگ از وی می رباید: بلای بی سرنوشتی دهن باز کرده است؛
سومین مشخصۀ این دیالوگ اینست که نشان میدهد مرجعیت در زنده گی قبیلوی نه تنها برهم خورده است؛ مرجعیت های اصلی در زنده گی قبیلوی نه تنها مفقود شده اند؛ بل مرجعیت در قبیله قربانی یک تعرض وتعارض خشن شده است.
ملای بنیادگرا جاگزین همه شخصیت ها و نهاد های مرجع در قبیله شده است؛ بدینسان موازنه وتناسب درمیان عنعنعۀ قبیله{پشتونولی}ازیکطرف، و "دین- مداران" ازطرف دیگر؛ به نفع "دینمداران" بر هم خورده است؛ این موازنه در میان پشتونولی و دین طی 10 قرن که قبیله دین اسلام را پذیرفت، برقرار بوده است؛ قبیله تحت اشغال "دین مداران" درآمده است؛ "دینمداران" ، یک ابزار صادر شده هستند که به وسیلۀ آنان باید قبیله فروپاشانیده شود؛
قبیله اسیر و گروگان گرفته شده است؛
چارمین مشخصۀ این دیالوگ اینست که نشان میدهدکه معضل تنها این نیست که "دینمداران" قبیله را اشغال کرده اند، بل اینست که یک تحریف و دستبرد منظم در نظام عقیدتی مردم درجریان است؛ و دین عنعنوی مردم، به وسیلۀ یک افسون و افسانه{ملاجان کیسی کولی} که ملای بنیادگرا آن را به نام دین به همه تحویل می دهد،و تحمیل می کند، معاوضه شده می رود؛
«اسلام جهادی»، و«اسلام طالبی»، و«اسلام القاعده»، و«اسلام داعشی» صورت های تحریف شده از دین عنعنوی مردم ما هستند، که اینک بر سرنوشت ِ مردم مسلط ساخته شده اند.
عقاید عنعنوی مردم افغانستان ساده و مسالمت جویانه است؛عقاید عنعنوی مردم افغانستان نه درجریان های مکتبی جا داده شده میتوانند؛ ونه به جریان های مکتبی قابل تقلیل هستند؛ افغانان صلح میخواهند.
-3
این افسانه پردازی و افسونگری است که انتحاری شدن را توصیه می کند و در برابر آن زمین های جنت را به جوانان وعده می دهد{افسانه و افسونِ مرکب}؛
از نظر اینقلم، شاعر، مفهوم «انتحاری» را به عنوان یک «در آنجا هست!»، یک «مصیبت ِ در آنجا هست!» در شعر«روایت» کرده است؛ شاعر این مصیبت را نشان میدهد، آن را تأیید نه می کند. ، نه آن را تأیید می کند؛ نه به آن رهنمایی می کند؛
شعر اصولاً توصیه نه می کند؛ شعر، رهنمود نیست.
-4
قبیله در معرض نابود سازی قرار گرفته است؛ و این نیروی نابود کننده نه تنها از بیرون عمل می کند {بیگانه}، بلکه از درون عمل می کند {ملای بنیادگرای افسانه و افسون پرداز}؛
این اعتراض شاید بر جهانی وارد است که وی در شعر نقش ویرانگرملای بنیادگرا در قبیله را به دقت نمی شگافد و نقد نمی کند.
-5
عامل بیگانه {پِرَدی، فرنگ}، از عوامل انگیزندۀ این فاجعه است؛ جوان در احساسات خود برعلیه "پردی"، برنظام عنعنوی مشروعیت قبیلوی متکی است، که حراست از امنیت قبیله را در نفی و راندن و بیرون افگندن بیگانه می داند؛
قبیله «بیگانه ستیز» است؛ جنگ قبیله، بر علیه بیگانه است؛ این قانون قبیله است؛
ما باید دقیق بسازیم که آیا دوران «بیگانه ستیزی» در میان ما افغانان سپری شده است؟
-6
این اعتراض شاید بر جهانی وارد است که در شعر «رخصت راکوه» به دقت باز نمی کند که جوان که به یُمن غیرت قبیلوی وارد میدان شده است ، و«ناری»{ندا} بر می کشد، در عمل در دام افسون و افسانۀ دشمن درونی "از خود بیگانه" شده است؛
آمادگی پُر از رشادت جوان برای قربانی از وی دزدیده شده است؛ و در عمل بر علیه خودش و خانواده اش و قبیله بکار گرفته می شود؛
نیروی جوان، وارد میدان می شود، اما دیگر به رهایی نمی انجامد؛ به نابودی و به نابود سازی می انجامد؛
شاعر موفقانه همجواری {همسایه های مغرض و جنگ افروز} را وارد شعر می سازد؛ و اما دکتور ص.سیاهسنگ درین شماتت حق به جانب است که می گوید شاعر از خارجیان اشغالگر که این فاجعه را به بار آورده اند و تعمیق می بخشند به روشنی یاد و انتقاد نمی کند؛ انتقاد از عامل خارجی ازین نظر مهم است که به این «همجواریِ ی متعرض» خصوصیت گلوبال می بخشد.
قبیله با جهان مواجه است!
غیر قابل انکار است که این خارجیان، به منظور هدف قرار دادن افغانستان، قصداً و عمداً قبایل پشتون را هدف قرار داده اند؛
•
و اما در باب نظر بسیار جالب جناب دکتور م. ستیز کمترین چیزی که می توان گفت اینست که این نظر دقیقاً در وقت مناسب بیان شده است؛ در گروه فیسبوکی مباحثات ما همین اکنون بحث در بارۀ جامعۀ مدنی را گشوده ایم. از جناب دکتور ستیز صمیمانه دعوت می کنم درین میز بحث شرکت کنند و از نظریات شان همه را مستفید بسازند. ملک ستیز در این گروه مبحثات ادد است و می تواند آزادانه وارد بحث شود؛ هر روز جمعه ساعت 8 شام به وقت اروپا.
•
خوب.
به شعر اجازه بدهیم تا شعر باشد، و شعر بماند؛
شعر باری جهانی «موری رخصت راکوه ځم درڅخه»، یکی از والاترین آفریده های شعری باری جهانی است؛ بر این شعر می توان و می بایست شرح مبسوطی نوشت. برداشت اینقلم این است که این شعر بیانگر و یا منادی کدام نوع "فاشیزم" نیست.
•
خوب ؟
چی می کنیم؟
آیااجازه می دهیم که جنگ وجنگمداران همۀ همهمۀ زنده گی ما، و همۀ حق ما برای بقا، و همۀ حق کودکان ما برای آینده را بربایند؟؟ویا تدابیری می گیریم تا زمین در زیر پای «جنگمداران» تخلیه شود؟؟
ما ضرورت داریم که در نسبت میان قبیله و جنگ عمیق تر فکر کنیم؛ جنگ قبیله را فرو می پاشاند؛ قبیله در استقرار یک صلح پایدار ذی نفع است؛ ما باید قبیله رااز موضع جنگ بیرون بکشیم و در موضع صلح قرار بدهیم؛
چگونه شود که قبیله یکی از شاکله های اجماع افغانی شود؟؟؟
•
نگذاریم که با ما بازی کنند!
نگذاریم دیگران به جای ما بازی کنند!
بازی ها با ما را به پایان برسانیم !!
یک شعر نو بسراییم !!
۱۳۹۳ آبان ۲۲, پنجشنبه
داکتر روغ : به جینوساید پشتونها .........
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر