نقدی براثر معروف توماس هابس ،Thomas Hobbes- (تولد 1588-مرگ 1679 ) با عنوان : لویتان ، (Léviathan ) اثر فنا ناپذیر فیلسوف معروف انگلستان به قلم : کاظم رنجبر ، دکتر در جامعه شناسی سیاسی .Kazem.randjbar@yahoo.frبخش :سوم .پیشگفتار :توماس هابس ، دار اثر معروف خود : لویتان ، که ترجمه آن در زبان فرانسه با مقدمه و وتفسیر مترجم 780 صفحه می باشد ، اولین فصل این کتاب را در 169 صفحه ، به ماهیت روحی و روانی ، اجتماعی انسان اختصاص داده است ، به عبارت دیگر در حدود یک پنجم این اثر معروف در فلسفه سیاسی را به ماهیت روحی و راونی انسان ، این موجود صاحب روح و راون ، و اندیشه و تقکر اختصاص داده است ، لذا لازم و ضروری است ، که برای آشنائی با اندیشه های فلسفی توماس هابس در رابطه با انسان ، و جوامع انسانی ، نظام های حکومتی که انسان ها در طول تاریخ حیات خود زندگی کرده اند و امروز زندگی می کنند ، لحظه روی این موضوع ، یعنی : انسان از منظر روحی و روانی و رفتاری ، از دید توماس هابس مکث بکنیم ، و دقیق بشویم بر این اصل ، که توماس هابس ، انسان را چگونه می بیند ؟ خوشبختانه این اثر وزین و با ارزش توماس هابس ، یعنی : لویتان ، در ایران توسط آقای دکتر حسین بشیریه ، ترجمه شده و توسط انتشارات نی چاپ و در اختیار خوانند گان ایرانی قرار گرفته است . در این بخش بطور مختصر بر گرفته از فصل سیزدهم کتاب لویتان ، در رابطه با : وضع طبیعی آدمیان و سعادت یا تیره روزی آنها در آن وضع ،از ترجمه آقای دکتر بشیریه ، نمونه می آوریم ، تا از این طریق ، برای خوانندگان ایکه با متون فلسفه ، خصوصا با فلسقه سیاسی ، معاصر آشنائی ندارند ، زمینه فکری لازم فراهم شود ، تا به این اصل و نتیجه تحلیلی برسیم ، که چرا ، انگلستان ، و بخشی از کشسورهای اروپائی ، در استقرار نظام حکومتی دموکراتیک موفق شدند، و در مقابل ، هنوز اکثریت جوامع بشری امروز ، تحت سلطه نظام های استبدادی ، فاسد ، و جنایتکار ، زندگی می کنند ، و هرگز حقوق و کرامت انسانی این ملت ها ، مورد احترام حکومتگران فاسد و مستبد ، قرار نمی گیرند؟ ژوزف دو ماستر فیلسوف و حقوق دان قرن 19 فرانسه سخن معروفی دارد ، که می گوید : هر ملتی ، لیاقت حکومتی را دارد ، که بر آن ملت حکومت می کند . فصل سیزدهم –از کتاب : لویتان .ترجمه از دکتر حسین بشریه .در باب وضع طبیعی آدمیان و سعادت یا تیره روزی آنها در آن وضع. آدمیان به حکم طبیعت برابرند . طبیعت آد میان را از نظر قوای بدنی و فکری آنچنان برابر ساخته است که، گرچه گاه کسی را می توان یافت که از نظر بدنی نیرومند تر و از حیث فکری باهوش تر از دیگری باشد ، اما با این حال وقتی همه آنها با هم در نظر گرفته می شوند ، تفاوت میان ایشان آنقدر قابل ملاحظه نیست که بر اساس آن کسی بتواند مدعی امتیازی برای خودش گردد، درحالیکه دیگری نتواند به همان میزان ادعای چنین امتیازی داشته باشد . زیرا از نظر قدرت جسمانی ، ناتوان ترین کس به اندازه کافی نیرومند است تا نیرومندترین کس را یا از طریق توطئه نهائی و یا از طریق تبانی با کسان دیگری که همراه با او در معرض خطر واحدی قرار داشته باشند، بکشد.از نظر قوای فکری (قطع نظر از دانش های مبتنی بر کلام و به ویژه مهارت دستیابی به قواعد عام و خطا ناپذیر که علم خوانده می شود ، و اندکی از مردمان آن هم اندکی از چیزها از آن برخوردارند ، زیرا قوه ای جبلی نیست که مادر زاد باشد و یا – مانند دور اندیشی –قوه ای نیست که وقتی در طلب چیز دیگری باشیم خود بخود بدست آید .) در مقایسه با قدرت جسمانی برابری بیشتری در میان آدمیان مشاهده می کنیم. . زیرا دور اندیشی همان تجربه است و افراد در طی مدت زمان برابری ، تجربه یکسان و برابری در اموری بدست می آورند که به یک میزان آنرا تجربه کرده باشند . آنچه احتمالا موجب میگردد تا آدمیان برابری خود را از این لحاظ نپذ یرند ، تنها تصور خود پسندانه ُ آنها در باره دانائی و درایت خودشان است ، و تقریبا همه آدمیان گمان می کنند که نسبت به عوام الناس دارای درجه ً بالاتری از عقل ، درایت هستند : یعنی نسبت به همه آدمیان به استثنای خودشان ، و شمار اندک دیگری که به واسطه شهرت شان و یا به دلیل موافقتشان با نظر ایشان مورد تائید باشند.زیرا طبیعت آدمیان چنان است که هر قدر هم دیگران را با ذوق تر ، بلیغ تر و داناتر از خود بدانند، باز هم اغلب مردم را به اندازهً خود داناتر نمی شمارند ، زیرا عقل و درایت خود را از نزدیک مشاهده می کنند، و عقل و خردمندی دیگران را از دور . اما همین خود ثابت می کند که آدمیان از حیث عقل و درایت نه نا برابر ، بلکه برابرند، زیرا معمولا در اثبات توزیع عادلانه و برابر هر چیزی هیچ دلیلی بهتر از این نیست که هرکس از سهم خویش خرسند باشد. هابس در این فصل از اثر معورف خود لویتان ، در رابطه با لزوم ضروری وجود سازمانی بنام : دولت ، در راستای اداره جامعه متکی بر قوانین حکومتی ، چنین ادامه می دهد:«...» همچنین آدمیان وقتی قدرتی در کار نباشد که آنها را در حال ترس و احترام کامل نسبت به یکدیگر نگه دارد ، از معاشرت و مصاحبت یکد یگر لذتی نمی برند (بلکه بر عکس بسیار ناراحت می شوند ) . زیرا هرکسی می خواهد که دوستش برای او به همان میزان ارج و قدر قائل شود، که خود او برای خویشتن قائل است :واگر نشانه ای از تحقیر یا اهانت نسبت به خود مشاهده کند ، طبیعتاٌ می کوشد تا جائی که شهامت دارد از طریق آسیب رساندن به کسانی که او را خوار می شمارند ، آنها را وادار کند که برای وی قدر و ارزش بیشتری قائل شوند ، و ضمناً در س عبرتی هم به دیگران بدهد (و چنان شهامتی در بین کسانی که تابع هیچ قدرت عمومی نباشند تا آنها را در حالت صلح و آرامش نگه دارد تا بدان پایه است که میتوانند یک دیگر را نابود بکنند ). توماس هابس اضافه می کند : بنا بر این در نهاد آدمی سه علت اصلی برای کشمکش و منازعه وجود دارد . نخست رقابت ، دوم ترس ، سوم عزت و افتخار .علت اول آد میان را برای کسب سود ، علت دوم برای کسب امنیت ، و علت سوم برای کسب امتیاز و شهرت به تعدی وا میدارد . گروه نخست [سود جویان ] زور و خشونت بکار می برند تا بر دیگران و نیز بر زنان و نیز فرزندان و احشام ایشان سروری پیدا کنند ، علت دوم معطوف به دفاع و حراست [از دست آورد ها ] است و گروه سوم بخاطر چیز های بی اهمیت و بی ارزش مثلا بر سر حرف یا لبخندی یا عقیده متفاوتی و یا تحقیری که مستقیما در حق شخص خودشان ، یا بل واسطه در حق خویشان ، دوستان ، ملت ، حرفه ،و یا نام و نشان شان روا داشته شود ، به تجاوز و تعدی متوسل می گردند .( ماخذ:*)به عقیده توماس هابس « غریزه حفظ خویش » یک امر ساده و لحظه ای و موقتی نیست . زندگی آدمی لحظه ئی مجال نفس کشیدن و اندک فرصت استراحت نمی دهد .و هرگز نمی توان مثلا یک مرتبه و در یک موقع مناسب تامین زندگی را نمود و آنچه را که برای حیات لازم است فراهم کرد و یکباره فارغ نشست. بلکه حیات عبارت است از فعالیت های متوالی و استمراری و بدون وقفه برای تهیه وسائلی که بجهت ادامه حیات ضرورت دارد. بعلاوه وسائل تامین و امنیت زندگی امری است متزلزل و ناپایدارو غیر مشخص و لذا تعدیل در امیال نمی تواند حدی برای مبارزه ً زندگی و تقلای حیاتی معین نموده آنرا محدود کند . میل به حصول امنیت که حاجت اساسی و واقعی طبیعت انسان است از تمام جهات عملی از میل به نیل به قدرت غیر قابل تفکیک است . زیرا میل به قدرت وسیله تحصیل وسائلی است برای لذات و خیر های آینده و تامین آتیهً هر فرد ، وهردرجه از تامین و امنیت که فرد بدان نائل شود محتاج است که آنرا نیز بیمه و تامین کند. وچون به درجه تامین در تامین رسید ، باز می خواهد آن حالت را نیز تامین نماید و این میسر نیست مگر با ازدیاد قدرت بهمان نسبت و از اینجا :رابطه قدرت با امنیت و تامین معلوم و آشکار می گردد که میل به کسب قدرت با میل به حصول امنیت از یک دیگر قابل تفتیک نیستند . توماس هابس در این باب در فصل 11 لویتنان چنین می نویسد :« به عقیده من در طبیعت تمام افراد بشر یک تمایل عمومی موجود می باشد و آن عبارت است :از میل دائمی و استمراری و بی آرام به تحصیل قدرت مافوق قدرت که تنها با مرگ خاتمه می پذیرد و بس . و سبب این علاقه همیشه آن نیست که انسان امیدوار است که لذات و مسراتی را که بدست آورده در تملک خویش دارد، افزون سازدو لذت را به منتها ی درجه شدت رساندو نیز سبب آن نیست که انسان نمیتواند قانع به قدرتی در حد اعتدال گردد، بلکه سبب آن است که انسان نمی تواند مطمون شود که قدرت و وسائلی را که برای زندگی خوش و مسرت بخش تحصیل کرده و در تملک دارد بدون تحصیل قدرت بیشتری میتواند حفظ نماید . »بنا بر این عقیده هابس :« احتیاج بشر به امنیت معادل است با احتیاج بی پایان وی به قدرت از هر قبیل ، اعم از ثروت یا مقام ، یا شهرت ، یا احترام ، و آنچه که بتواند ضمحلال غیر قابل اجتناب انسان را که در آخر هم قطعا نصیب تمام افراد می شود دفع کند ، و لا اقل قدری آن اضمحلال و سقوط حتمی الوقع را بتاخیر اندازد . این وسائل دو قسم اند . بعضی بوسیله حس لامسه یا سایر حواس پنجگانه قابل درک می باشند مانند : امول ، پول و منافع ، و بعضی غیر قابل لمس هستند ، مانند : افتخار ، شهرت ، ولی ارزش هر دو از لحاظ فلسفی فوق یکی است .»هابس پس از این محاسبه محرکات انسانی وارد بحث در حالت انسان در خارج از جامعه شده و می گوید :« محرک هر فرد بشر تنها تصوراتی است که تماس با امنیت یا قدرت آن فرد دارد و سایر افراد را از این نقطه نظر می سنجد. یعنی ارزش سایر افراد در نظر وی منوط است به اینکه چگونه و تا چه درجه موئثر در هدف فوق باشند که آیا به امنیت و قدرت وی کمک می کنند یا مضر بدان هستندو چون افراد بشر تقریبا از لحاظ قوت و مکر و حیله و زیرکی مساوی می باشند ، لذا هیچکس نمیتواند ایمن باشد . و تا هنگامیکه یک قدرت عرفی برای نظم و اداره ً رفتار ایشان وجود نداشته باشد ، حالت و رابطه بین ایشان عبارت خواهد بود از :جنگ هر فرد بر علیه تمام افراد دیگر . اما وجود چنین حالتی مخالف با هر نوع تمدن یعنی مباین با شهر نشینی و زندگی بایکدیگر است . و در این صورت نه صنعت ، نه دریانوردی، نه کشاورزی ، و نه ساختمان ، نه هنر و نه ادبیات وجود خواهد داشت و حیات انسان عبارت خواهد شد از انفراد ، تجرد ، فقر ، ظلم ، و زندگی وی بدین سبب کوتاه خواهد بود . و نیز در این صورت نه صوابی خواهد بود نه خطائی ، نه عدالت نه بی عدالتی . زیرا در این صورت قانون و زندگی عبارت خواهد بود از آنچه که تنها هر فرد می تواند بدست آورد و تنها تا هنگامی که قادر به حفظ آن است .»هابس ظاهرا معتقد است که حیات وحشیان تقریبا چنین بوده ولی به دقت تاریخی در تحقیق صحت یا عدم صحت این امر اهمیت نداده و چون قصد وی از ذکر این نکته بحث و تحلیل مطلب بوده است نه ذکر تاری یا حقیقت تاریخی . . ماخذ (2)حفظ نفس از نظر عقلیادامه دارد ......به قلم کاظم رنجبر . پاریس 12 نوامبر 2014.11.12 اقتباس با ذکر نام و ماخذ ، کاملا آزاد است .-ماخد در زبان فارسی . -لویتان به قلم توماس هابس – ترجمه دکتر حسین بشیریه – نشر نی چاپ هشتم تهران 1392.- تاریخ فلسفه سیاسی. کتاب سوم . به قلم : دکتر بهاالدین پازارگاد –تهران مرداد ماه 1336.- در زبان فرانسه : Une histoire de l’État en Europe Pouvoir, justice et droit du Moyen Âge à nos jours Jean PicqAnnée : 2009
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر