۱۳۹۳ آذر ۱۷, دوشنبه

گفت وشنود با عبدالحمید اسیر « قندی اقا »


·

به صحـرا: گـرد مجنونی، به کـوه: آواز فـرهادی

[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

گفت و شنودی با استاد محمد عبدالحمید اسیر (قندی آغا)


واپسین روزهای پاییز 1990 بود و آهسته آهسته انگشت گذاری روی "سـباوون" (ماهنامه انجمن گزارشگران افغانستان/ کابل) بیشتر میشد. میگفتند "چهل شماره چاپ شده و هنوز بیشتر عکس هنرپیشه ها و آوازخوانان و سوژه های کلیشه را به نمایش میگذارند."

گردانندگان (دکتور ظاهر طنین و آصف معروف) نشستی با کارمندان و همکاران راه انداختند و در جستجوی چاره شدند. از میان چندین پیشنهاد برای بهبود شماره های رویدست و آینده، دکتور طنین "گفتگوی ویژه با محمد عبدالحمید اسیر "قندی آغا" را پسندید و از من (سـیاه سنگ) خواست آن را آماده سازم.
میدانستم یافتن قندی آغا دشوار نیست، زیرا دروازه اش همواره باز میبود. دزدیدن وقتش برای گفت و شنود و گرفتن گزارش دشوار مینمود. به هر رو، او پذیرفت و برای ریکارد آواز و عکسبرداری نیز چراغ سبز نشان داد.
فردای آن روز شمین گل (عکاس) و من با کمره و تیپ ریکاردر به خانه اش رفتیم و از روشنای نیمروز تا تاریکی شام از دیدار و گفته هایش بهره ها بردیم.
یک روز پوره به کار بود تا آنچه روی نوار برداشته بودیم، بر رخ کاغذ آید و به تایپست سپرده شود. دو هفته پس از آن، گفت و شنود زیرین – با کمترین ویراستاری از زبان گفتار به شیوه نوشتار – در شماره های 41 و 42"سباوون"/ جنوری و فبروری 1991 بازتاب یافت:
[][][]
هنگامی که امیر عبدالرحمان بر سریر نشست، برخی از سران مردم بدخشان با اتهام "مخاصمه"، به اسارت گرفته شدند. در جمع اسیران جوان سلحشور و آزادمنشی بود: کم حرف، انزوا پسند، تسلیم ناپذیر و توجه برانگیز. درباریان او را "عبدالقادر" صدا میزدند.
روزی امیر تصمیم گرفت که دشمنانش به دار بیاویزد. او به همین نیت، دست به کار شد. اسیران یکی یکی سوی مرگ رفتند و نوبت عبدالقادر رسید. امیر که چیزهایی از ذکاوت و فراست او شنیده بود، همینکه به چشمانش خیره شد، تغییر رای یافت و به درباریان فرمان داد: "عبدالقادر را نکشید."
سالها یکی پی دیگر آمدند و در ۱۳۳۵ هجری ماهتابی [1916] چهارمین فرزند در خانواده عبدالقادر چشم به جهان کشود و نامش را گذاشتند: "عبدالحمید"
سـیاه سنگ: اسـتاد عبدالحمید اسیر! خواهش است فشرده زندگی تان را حکایه کنید.
اسـتاد اسـیر: خلاصـه زندگینامه ام چنین میشـود: "کیم مـن؟ شخص نومیدی، سرشت عبر ت ایجادی --  به صحرا گرد مجنونی به کوه آواز فرهادی"

سـیاه سنگ: چگونه با بیدل آشنا شدید؟
اسـتاد: پیر روشـن ضمیری به نام خلیفه میر احمـد در محله فرزه کهدامن زندگی میکرد. او در عرفان و تصوف به مقامات بلند رسیده بود و همیشه در "حیرت محض" به سر میبرد. شبی شرف صحبتش نصیبم شد. پاسی از تاریکی گذشته بود، وی سر از جیب حیرانی برون آورد و فرمود: "فرزند! حضرت میرزا عبدالقادر بیدل را میشـناسی؟" گفتم: "نام مبارک شـان را شنیده ام." عارف عالی مقام مصـراعی را به آواز بلند برخواند:" تماشا مفت دیدنها، محبت رنگها دارد" و علاوه کرد: "روزی او را خواهی شناخت."
چندی بعد کابل آمدم و با دکتور امیر محمد اثیر گذرم افتاد به بازار کتابفروشی. آنجا همان مصراع در خاطرم گشت. بلافاصله، به دکان عبدالاحد مراجعه کردم و کلیات ابوالمعانی را هدیه نمودم. امروز [1990] پنجاه و نه سال از آن واقعه میگذرد.
در سالهای تبعید بر بالای تپه های ریگی گرمسیر، در سایه های درختان زیارت امیر بلند و در کپه های شب_باش مصروف مطالعه آثار حضرت بیدل میبودم. گاه که حرمان و رنج غربت گلویم را میفشرد، این بیت به من نوید ادامه زندگی میداد: قطره سامانیم اما موج دریای کرم/ دارد آغوشی که آسان میکند دشوارها
زمانی که به ریگهای داغ میدیدم، از شش جهت بیکسی و تنهایی را مشاهده میکردم و غیر از توکل به خداوند تعالی چاره نبود، این بیتهای بیدل جرس کاروان هوشیاری میگردید: چون ریگ روان در سفر دشت توکل / باید قدح آبله هم آب نگیرد
ولی تا امروز بیدل را نشناخته ام؛ زیرا خودش میفرماید: بیدل آهنگت شنیدیم و ترا نشناختیم/ ای ز فهم آنسو به گوش ما صدایی میرسی
سـیاه سنگ: انگیزه گرایش تان به این رشته چه بود؟
اسـتاد: زندگی مدام در تطور و نوسان است و نشیب و فراز فراوان دارد. آنچه از مکتب بیدل آموخته ام "بیزوالی فقر" است، زیرا: سایه را نیست آفت سیلاب / ناتوانی حصار را ماند
درویشی و صف حرص و هوا را شکستن شهامت میخواهد و گذشتن از دنیا و تعلقات دنیوی بی زور بازو ممکن نیست. از جوانی تا کنون رغبتی به جمع آوری متاع مادی نداشته ام. در حقیقت، اندوخته یی نبود تا از آن صرفنظر میکردم. به قول ابوالمعانی: چو به کام نیست دنیا، چه زنیم لاف ترکش؟ / نتوان کشید دامن ز غبار نانشسته
در ادبستان یاد عرفان و مردان حق بوریای فقر پسندیده تر است نه فرش قالین. در احوال سلف به خشکباره ساختن توصیه شده است. سیر در وادیهای تصوف عرفان تهجد میخواهد. وای برما که کاروان عمر میگذرد و هنوز پنبه غفلت در گوش داریم: یاد آن غفلت که از گرد متاع زندگی / عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیم
سـیاه سنگ: زندگی خموشانه، بیسر و صدا و دور از هیاهو را سپری میکنید. درین چه رازی نهفته است؟
اسـتاد: مراحل زندگی من درین مستزاد واضح میشود:
یک چند پی زینت و زیور گشتیم – در عهد شباب
یک چند پی دانش و دفتر گشتیم – از روی حساب
چون واقف ازین جهان ابتر گشتیم – نقشی ست بر آب
ترک همه کردیم و قلندر گشتیم – ما را دریاب
سـیاه سنگ: عرس چیست، چگونه به میان آمد و بنیانگذار آن که بود؟
اسـتاد: عرس مجازاً به تبجیل وفات متصوفین و عارفان اطلاق میگردد، زیرا چشم بستن از دار فانی و پیوستن به عالم بقا جای شادی است. تاریخ دقیق اولین عرس و نام بنیانگذارش به من واضح نیست، اما بیشتر در سلسلسه طریقه چشتیه رواج داشته است. همه ساله عرسهای خواجه خواجگان معین الدین حسن سنجری (رح)، حضرت بابا فرید شکر گنج و سایر بزرگان طریقت از طرف ارادتمندان و مخلصان برگزار میشوند.
گرفتن عرس مجوز طریقتی دارد نه شریعتی و از این جهت شیوه تبجیل به حالات هر عارف مربوط بوده و از هم متمایز میباشند؛ مثلاً در سالگرد وفات خواجه اجمیری ساز و آواز از ضروریات است. در عرس مبارک غوث ربانی شیخ عبدالقادر جیلانی قدس الله سره العزیز امتناع از ساز و آواز لازمی دانسته میشود. در طریقه هایی که ساز و آواز جا داده شده، سراینده و نوازنده باید آداب معین را مراعات کنند. مستمع نیز وجایبی دارد.
مع الاسف، امروز مشاهده میشود روشهایی که به راه و رسم صوفیانه صدمه میرسانند و رفته رفته از عرفان معجون مرکبی تجسم خواهند کرد. گمراه ساختن مردم خیانت بزرگ است. خداوند (ج) و محمد (ص) از فریبکاران بیزار اند. "این خلق دمی به ارجمندی نرسند/ چونین و چونان به چون و چندی نرسند/ هر چند هزار سایه با هم چسپند/ هرگز سر مویی به بلندی نرسند"
سـیاه سنگ: نخستین عرس بیدل و عرسهای پس از آن چه گاهنامه دارند؟
اسـتاد: به قول تذکره نگاران یک سال بعد از وفات ابوالمعانی ، شعرای شاهجهان آباد روز سوم صفر بر مرقدش گرد آمدند و محفل یادبود راه انداختند. یکی از حاضرین جسورانه آواز داد: "آیا حضرت میرزا از آمدن مان بر مزارش اطلاع دارد؟" دیگری دیوان قلمی را به تفال این مطلب کشود. هلهله برپا شد و اشک دامن بسیاری را نم زد، زیرا بیتی که در آغاز غزل قرار داشت، چنین بود: چه مقدار خون در عدم خورده باشم / که بر خاکم آیی و من مرده باشم
به گواهی کتب معتبر، تا قریب سی و پنج سال بعد از وفات ابوالمعانی، همه ساله بر مزارش عرس گرفته اند. بعد ازآن معلوماتی در دست نیست.
سـیاه سنگ: عرس بیدل در افغانستان چه سرگذشتی دارد؟
اسـتاد: این سنت مبارک چهل سال قبل [1950] در افغانستان رایج شد. اولین بار مرحوم هاشم شایق افندی به برگزاری عرس حضرت ابوالمعانی همت گماشت. در "سی مقاله" آمده است که دوازده نفر از دانشمندان اشتراک ورزیده بودند. به خاطرم است سالها پیش، وزارت معارف وقت نیز عرس حضرت میرزا را به راه انداخته بود، اما با تعصب یک عده افراد روبرو شد و از ادامه آن صرفنظر گردید.
در روزگارانی که تازه از تبعید برگشته بودم، کلبه فقیرانه خود را در باغ نواب شهر کهنه نظرگاه بیدل ساختم. شماری از فرهنگیان که متاسفانه امروز چراغ عمر شان خاموش است، مانند اسـتاد قربت، سید داوود الحسینی، مولوی صاحب خسـته، شایق هروی، سلیم خان راغی، اســتاد خلیلی و دیگران روزهای عرس حضور مییافتند. تنها شخصیت یادگار آن زمان محترم ضیاء قاریزاده است. در همین هوا سخن بیدل بزرگوار یادم آمد: تا چند دانه ما نازد به سخت جانی؟ / در یک دو روز دیگر بیرون آسیاییم
بعد از آن، اسـتاد فقید محمد حسین سرآهنگ محاقل ما را با غزلهای ناب ابوالمعانی لذت خاص میبخشید. نه او ماند و نه ما خواهیم ماند: اشک یک لحظه به مژگان بارست/ فرصت عمر همین مقدارست
خلاصه، روز تا روز علاقمندان بیدل بیشتر شدند. گرچه دل کلان بود، اتاق خوردی میکرد و محیط اجتماع برای دوستان و ارادتمندان بیدل بزرگوار را ضیق میساخت. در صحن حویلی بوریای فقر را پهن کردیم، خاکستر دیگـدان را افزودیم، با یاران یکدل که بیشتر از پنجصد تن میشدند، اولین بار به نام "عرس بیدل" گرد آمدیم و روز را با ایراد بیانیه ها و نوای موسیقی بیگاه کردیم.
در همان سال، عرس مولانا جلال الدین را هم برگزار ساختیم. این اولین قدم ما در راه محبت و حرمت به مولانا بود. سال دیگر، خانم فاضله یی با همکاری چند تن از دانشمندان عرس مولانا را برپا داشت و به تعقیب آن عرس حضرت حکیم سنایی از طرف ارادتمندان و مخلصان گرفته شد. به این ترتیب، دامنه عرس گرفتنها وسعت یافت.
در عرسهای اولی که راه انداخته بودیم بعضی از اشخاص نامطلوب که میخواستند از عرفان سود شخصی و سیاسی برند، با ما نزدیک شدند؛ اما به زودی آنها را دور ساختیم و کوشیدیم راه و رسم خود را عاری از هرگونه اغراض ادامه دهیم.
امسال عرس ابوالمعانی را به نحو دیگری برپا کردیم، زیرا فرق بارزی با سالهای قبل داشت. پس از تلاوت فرقان حمید، قرائت زندگینامه و یکی دو مقاله، غزلیات حضرت بیدل به تفال گذاشته شدند و از طرف گرداننده محفل عزیز مهجور یک غزل تحلیل و تشریح گردید. گرچه آمادگی قبلی وجود نداشت، بحث مفصلی درگرفت.
اگر زندگی وفا کند، در سالهای آینده به نحو شایسته تر در برگزاری عرس این شاعر و عارف بزرگ اقدام خواهیم کرد تا بر یکنواختیها خط بطلان کشیده شود. مهم این است که نباید تدویر همچو محافل به منظور کسب شهرت باشد. قلمرو عرفان از رنگ پذیری بیزار است، عوامفریبی را نمیپذیرد و سمت پرستی را مردود میداند.
سـیاه سنگ: دیریست حلقه درس بیدلی به دیدبانی شما دوام دارد.
اسـتاد: چندین سال قبل به اساس تقاضای دوستان، درخواست عزیز مهجور (پسرم) و همچنان علاقمندی خودم، با وصف آنکه شرایط سیاسی مساعد نبود و منع اجتماعات تاکید میشد؛ حلقه بیدل را در روزهای پنجشنبه ایجاد کردیم و با عزم راسخ به منظور فهمیدن شعر بیدل گرد هم نشستیم. این نشستها بلاوقفه دوام دارند.
در آغاز، با دانشمندانی که امروز یا در سرزمینهای بیگانه پراکنده شده یا جهان هستی را وداع گفته اند، جمع میشدیم و محفلی را سر و صورت میدادیم. سالها چنین بود. حالا شاگردان حلقه در حدود سی نفر هستند. تحصیلات رسمی آنها به درجات مختلف میرسند و در علاقمندی جهت فهم شعر بیدل و کسب دانش عرفانی مفکوره واحد دارند. اجتماع دوستان صفا دل بر بساط بیدل خالی از لطف و حال نیست.
ایجاد حلقه بیدلی گام استواری بود در عرصه فرهنگ. امروز تاثیرات و سرایت آن در جامعه مشهود است. در سال ۱۳۶۴ [1985] عزیز مهجور منحیث نماینده این حلقه در اولین سیمینار بین المللی بیدل در کتابخانه پوهنتون کابل با ایراد یک مقاله اشتراک کرد و موجودیت حلقه بیدل به استحضار مردم رسانده شد.
سال گذشته [1989] که در هندوستان به زیارت مرقد پر انوار ابوالمعانی مشرف گشتم، به شاگردان حلقه بیدل وظیفه سپردم هفته یکبار به منظور بیدل خوانی اجتماع نمایند و عرس ابوالمعانی را در روز معینه برگزار سازند.
خوشبختانه این آرزویم برآورده گردید، زیرا امسال عرس حضرت بیدل در هند و پاکستان نیز گرفته شد و پوسترهایش غرض اطمینان من به کابل ارسال گردیدند.
سـیاه سنگ: پیوند خود و بیدل را چگونه میبینید؟
اسـتاد: خودم دعوای فهم شعر بیدل را ندارم، ولی قریب شصت سال است که به مطالعه آثارش اشتغال دارم. حیف بود اگر حاصل تتبعات را از دوستداران حضرت بیدل مضایقه میکردم. روی این ملحوظ، کلبه فقیرانه ام را به مجالس عرفانی و ادبی اختصاص داده ام. اگر ما به قله های بلند دانش بیدل نرسیده ایم، شاید فردا دیگران برسند.
دانستن شعر بیدل ساده نیست. آنچه درین زمینه ضروری است، فهمیدن اصطلاحات مخصوص بیدل، داشتن آگاهی ادبی به سویه عالی، آموختن رموز عرفانی و تصوفی و فراگرفتن فلسفه و علوم دینی میباشد. در پهلوی اینها، اخلاص رسا در کار است. جمع آوری معلومات وقت و دقت میخواهد و طبعاً بر شایقین فهم شعر ابوالمعانی دشوار نخواهد بود. عاقبت، جوینده یابنده است: درین غفلت سرا عرفان ما هم تازگی دارد/ سراپا مغز دانش گشتن و چیزی نفهمیدن
سـیاه سنگ: از مولانا جلال الدین چه میگویید؟
اسـتاد: شخصیت علمی و عرفانی حضرت مولانا بسیار باعظمت است و سخن گفتن در باره اش جلال الدین محمد دوم میخواهد. مادر ایام دیگر دستمالی بر پیشانی چنان فرزندی نخواهد بست. سابق، فکر میکردم که در شعر حضرت بیدل دشواریها – هم از نگاه لفظ و هم از جهت معنی – زیاد اند، حالا به این عقیده هستم که پیچیدگی معنی در شعر مولانا بیشتر است. به طور مثال وی میفرماید:
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد / موسیی با موسیی در جنگ شد
هر که جز ماهی زآبش سیر شد / هرکه بیروزی ست، روزش دیر شد

یا صدها مثال دیگر که به سادگی نمیتوان به مفهوم اصلی آن پی برد. هنوز در خم اولین کوچه هم نیستیم. در باره افکار حضرت مولانا تا کنون تحقیقات کامل در سرزمین ما صورت نگرفته است. یکی دو کتاب و رساله به نامهای "از بلخ تا قونیه"، "نی نامه" از اسـتاد مرحوم خلیلی، درین اواخر اثری با عنوان "نردبان آسمان" از فاضل گرامی واصف باختری و چند رساله و مقاله دیگر به نظر میخورد. البته، در ایران خدمات شادروان اسـتاد فروزانفر قابل یادآوری است.
در باره ایجاد حلقه های تازه درسی مولانا نظر خوشبینانه دارم. امیدوارم انجمن نوتاسیس دوستداران مولانا بتواند مصدر خدمات خوبی درین راه گردد و جوانان به صورت لازم از اندیشه های حضرت بزرگوار بهره گیرند.
شش سال میشود انجمن غیررسمی مثنوی خوانی را هر دوشنبه دایر میکنیم. نحوه کار مانند حلقه بیدل در روزهای پنجشنبه چنین است: هر اشتراک کننده نظرش را در زمینه تحقیق و تشریح یک بیت مثنوی ارایه میدارد، آنچه با حقیقت قرین آید، مورد قبول واقع میشود و بعد به بیت دیگر مراجعه میگردد. به اینصورت، در شش سال سه دفتر مثنوی راه مطالعه کرده ایم. گفتارها یادداشت شده اند و شاید روزی بتوانند شرح مختصری بر مثنوی مولانای بزرگ شوند.
سـیاه سنگ: پیام پایان این گفت و شنود چه خواهد بود؟
اسـتاد: کوشش میکنیم خود را بفهمانیم. از هر دهنی که سخن معقول بشنویم، آن را میپذیریم. افسوس که پای شوق از رفتار مانده است. ورنه، به هر دری که در آن زمزمه علم و عرفان است، میرویم و چاشنی فیض میگیریم.
دروازه کلبه ما به روی جوانان و دانشجویان باز است. پهره داری نیست که مانع گردد. رگ گردن را به خاکساری و عاجزی سودا کرده ایم و با خودبینی بدبینی داریم.
[][]
کابل/ دسمبر 1990

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر