۱۳۹۳ بهمن ۱۰, جمعه

نقد شخصی نویسی : دوکتور سید حمیدالله روغ



س.ح. روغ

27/01/2015

سیستانی گرامی "شخصی نویسی" نه کنید!

« یکی به لبِ دریا پایان شده؛
آن لبِ دیگرِ دریا، کسی نشسته بوده و ماهی می گرفته.
صدا کرده:
سلااام!!
- چی ی ی؟؟
سلاااام!

- چی ی ی ی؟؟

ماهی می گیری؟؟
- نی نی نی، مه ماهی می گیروم!!!
خوووو؟؟؟

خی مه خیال کدوم که تو ماهی می گیری!!!»

این که تذکر شتابزدۀ من در حاشیۀ بحثی که در ذیل نام "خراسان" دایر است، مورد عنایت جناب سیستانی قرار گرفته و جناب استاد لازمی دانسته اند که فوراً به این تذکر«پاسخ» بنویسند، این قلم را سرافراز ساخت.

تذکر «سیاهۀ هراسان بر سایۀ خراسان»، در پاسخ به هیچ کس و در پاسخ به هیچ نوشته ای تحریر نشده است؛ و جناب استاد سیستانی هم در این تذکر نام برده نشده اند.
این تذکر در حاشیۀ یک بحثی تحریر شده است که دیریست بر وجدان ما افغانان سنگینی می کند؛ و این تذکر نه تنها از روی دلخوشی و یا برای دلخوش ساختن کسی نوشته نشده ، بل منظور این قلم این بوده است که این استادان گرامی ما بالآخره توجه کنند که چند نفری که، نَفَسَک زنان و عرق ریزان، برای شکار مگس در تاریکی شمشیر می زنند، "جنگ" آن عالیجنابان، نه تنها جنگِ مردمِ ما نیست؛ و نه تنها ما خوانندگان را بسیار ناخوش ساخته است؛ و بسیار به ستوه آورده است؛ بل بسیار بیشتر از این همه، در این گویا «مباحثات» هیچ چیز تازه ای مشهود نیست؛ و این عزتمندانِ و دانشمندان ما به یک تکرارِ بسیار تهوع آور مصاب هستند و تنها مهارتِ شان این است که چند تا کاغذ پارۀ مندرس را، یکی بر روی دیگری می پاشند، کاغذ هایی که حتی تاریخ ،هم، دیگر این کاغذ ها را از جغرافیای خود بیرون انداخته است . و این عزتمندانِ اما از شلگی شان کم نه شده است، و، گراری را از ناف بر آری، در تفتازانی "تَف"، و در جُرجانی "جُر" می پالند؛ و نام این کار را هم نه کم و نه زیاد، «مستند نوشتن» می گذارند؛ و قیافۀ حق به جانب شان را هم نه عسکر به "تانه" برده می تواند و نه مُسکر به شانه !!
اینان قهرمانان حتی یک مضحکه هم نیستند!!
«سیاهۀ» من یک اعتراض است؛و اعتراض این قلم اصلاً متوجه یک شخص و یا یک جناح این جنجال نا میمون و- با کمال پوزش- کاملاً و کاملاً غیرتاریخی و غیراکادیمیک، نیست؛ بل متوجه «هر دو لب دریا» است؛ که اگر گپ یگدیگر را می فهمند و یا نمی فهمند، دل شان، پردۀ گوش ما را دریدند؛ و بینی تاریخ را بریدند !!!
و اگر هریکی را به انگیزه های ریزوپاش و در مواردی اوباشِ - بازهم با کمال پوزش- خود شان واگذار کنیم؛ اما در این میان حساب استاد سیستانی کاملاً جدا است؛ زیرا در این رابطه بالای یگانه کسی که انتقاد بسیار اصولی و بسیارجدی وارد است، این کس شخصِ استاد سیستانی است؛
استاد سیستانی، که دارای القاب اکادیمیک در رشتۀ تأریخ هستند، نمی بایست که در این جنگ ناخونک ها و موی کنک ها و پرت کندن های چند نفری که به اسهالِ کلام و به اسهالِ قلم مصاب اند، شامل می شدند؛ نه تنها نمی بایست که حتی خلاصگیری می کردند؛ بل ایشان می باید که برپایۀ صلاحیتی که در رشتۀ تاریخ به ایشان امانت سپرده شده است، بی پایه بودن ِ خودِ این ادعا ها و منازعۀ بی مشارعۀ پیرامون آن ها را روشن می ساختند و بر پیشانی این پایک بازی زیر صندلی، صندل می کشیدند؛ و راه برونرفت از این بگومگوی هیچ مگوی را نشان می دادند؛ تا حق پامال شدۀ خواننده اعاده می شد؛ و حقِ نفس کشیدنِ خواننده، به خواننده بر گردانیده می شد.
در دنیایی که امروز حتی پاپ کلیسای کاتولیک رسماً اعلان می کند که بسیاری از کلیساییان دچار خشک مغزی و «حماقت- دیمینس» هستند، ما خوانندگان حق داریم به جناب استاد کاندید اکادیمیسین محمد اعظم سیستانی با صراحت قطعی اطلاع بدهیم که این چند نفر، ما خوانندگان را، و آگاهی عامۀ مردم ما را، به گروگان گرفته اند؛ این چند نفر فکر و وجدانِ مردمِ ما را ترور می کنند؛ و شما می باید به این گروگان گیری پایان می دادید؛ و باید و وظیفۀ تان است که پایان بدهید. واگر شما چینن نمی کنید، و چنین نکرده اید، پس این تنها مایۀ شکایت ما نیست؛ این مایۀ خجالتِ بسیار و بسیار عظیم همۀ ما است.
ما نمی گوییم که شما شجاعت نشان بدهید و به فاجعۀ 40 سالۀ یک مردمِ بیگناه، بمانندِ یک فاجعه بنگرید!
این انتظار از شما برآورده نیست!
ما می گوییم که شما به حال خود جفا نکنید؛ شما، بالآخره به راستی، از دانشمندان یک مردمی هستید که اگر یک دفعه هم شما به این مردم بزرگ راست بگویید، اگر دانشمند باشید ویا نباشید، برای ابد شما را بالای سر خود بر می دارند!

با دوست عزیز جناب سیستانی، این قلم بار نخست پس از نشر کتاب شان در بارۀ «مناسبات ارضی و آب در افغانستان» آشنا شدم و با ایشان در رابطه با این کتاب ملاقات داشته ام، محتملاً در اواسط سال 1363 در ادارۀ روزنامۀ هیواد. جناب سیستانی پیوسته به محلۀ مطبوعاتیان سر می زدند؛ و آمد و رفت ایشان در آن دهلیز ها و اتاق ها زبانزد بود؛
این کتاب استاد سیستانی نخستین ویگانه اثری است که یک افغان به پیروی ازنظریۀ مارکسیزم - لینینیزم و «فیودالیزومِ دیالکتیک » دربارۀ مناسبات اجتماعی واقتصادی درافغانستان نوشته است؛ این کتاب از جانب حاکمیت ح. د. خ. ا. و حامیان شان مورد تجلیل قرار گرفت و به استاد سیستانی «مکافات » به بار آورد و استاد سیستانی طی یک اقدام "فرهنگی" آن حاکمیت، شامل یک فهرست از سرشناسانِ همان حاکمیت، ملقب به القاب «کاندید اکادیمیسین» شدند.
شخصاً هیچ ممانعتی نمی بینیم که استاد سیستانی چنین القابی را نگهدارند، زیرا این یکی از «دستاورد» های بی سابقۀ دورۀ ما بود که به چند نفر یاد دادیم هوشت باشه که فیل و شتر خال بزنی، چون بر سرشانه ات یک لقب علمی پخال می زند؛ وانگهی جناب سیستانی، طوری که خود شان هم اشاره کرده اند، به رشتۀ تأریخ علاقمند و مشغول مانده اند. این قلم نوشته ها و رساله های جناب ایشان را با علاقه مرور کرده ام و اما اطلاعی ندارم که جناب سیستانی «تحقیق» هم کرده باشند.

جناب استاد سیستانی طی جوابیۀ شان به همان ناخوشی ساری که بالای این گویا «مباحثه» سایه افگنده است، لغزیده اند و از یک بحث اکادیمیک، یک " شخصی نویسی" جور کرده اند.
مرحوم استاد خلیل الله خلیلی که به حق و به مستحق بزرگترین شاعرسبک ِ کلاسیک درحوزۀ دری زبانِ قرن بیستم شناخته شده است، بجا شِکوَه کرده بود:
نالــه به دل شـد گــره، راهِ نیستان کجاست
سینه قفس شد به من، طرفِ بیابان کجاست
اینک سینه برای ما قفس شد وآب درچشم ما خشکید و ندیدیم که از این ردیف دانشمندانِ بسیار با عزتِ ما، بالآخره یک تن چون تهمتن به میدان بیاید و در بحث در بارۀ یک موضوع ، «موضوعی» باقی بماند.
سقوط به "شخصی نویسی" نشانۀ ناتوانی بسیار غم انگیز ما در مطبوعاتِ چند دهۀ اخیر است؛ و این ناتوانی ما دو بال دارد:
معلومدار که دیگران این شخصی سازی و دشنام گویی و اتهام زنی را به قصد و به عَمَد در میان ما رواج داده اند تا سخن را از ما دزدیده باشند؛
اما یک حقیقت مسلم را هم به روشنی ببینیم: خودِ اهل قلم ما ، خودِ دانشمندِ ما، هم، با این شخصی سازی ها ناتوانی رقتبار و چندش آور خود را در عرصۀ سخن ورزی می پوشاند؛ و جناب سیستانی که صد البته شایستۀ مقام یک کاندید اکادیمیسین هستند و صد شکر از یک سطحِ لازمِ فرهنگ شخصی و نوشتاری برخوردار هستند، معلوم نشد چه نیازی ایشان را به این "شخصی سازی" در نوشتن وادار می سازد.
به هر حال در حاشیۀ فرمایشات شخصی جناب سیستانی لازم است دو سه تذکر قید شود:
اول این که این قلم از لیسه عالی امانی (نجات) در سال ۱۳۵۰ ش. فارغ شده ام و نه از لیسۀ نادریه؛ استاد سیستانی «معلم» ما نه بوده اند و با جناب م. ا. سیستانی شناخت قبلی نداشته ام؛وطوری که دربالا نوشته آمد آشنایی نزدیک با جناب ایشان در آغاز دهه ۶۰ ش. دست داد.
این قلم به حیثیت معلمی جناب استاد سیستانی حرمت عمیق قایل هستم؛ وجناب سیستانی را یک شخص مهذب و پُر حاصل و یک دوست خوب می شمارم و به دوستی با جناب سیستانی ارج می گذارم.
دوم این که این قلم در سال ۱۳۵۹ ش. از فاکولته طب کابل فارغ شده ام و دیپلوم طب کابل رابدست دارم ؛ و پس از یک وقفۀ بسیار طولانی و طی یک امتحان بسیار مشکل در سال ۲۰۱۱ م یک بار دیگر در المان از رشتۀ طبابت امتحان داده ام و «آپروباسیون» آلمان را هم بدست آورده ام؛
و اگر که هیچ ندانستم که جناب سیستانی و امثال ایشان را به این گپ چی غرض؟؟؟ و هیچ ندانستم که این دیگه چه رقم خیله گی است؟؟؟
اما برای این که این عزتمندان ازین پس با زبانِ ناگندیده وبا گلونِ ناپندیده، بنویسند، خوب عیبی ندارد و نقل اپروباسیون آلمانی خود را در ضمیمه درج می کنم.
سوم این که من از پایان سال ۱۳۴۷ ش. که هنوز یک جوان خورد سال بودم، به سیاست پیوستم و به جناح پرچم ح. د. خ. ا. منسوب بوده ام. درسال ۱۳۶۹ ش. در کنگرۀ مؤسس حزب وطن، به حیث عضو شورای مرکزی حزب وطن انتخاب شده ام. در دهۀ 1980 در مطبوعات افغانستان کار کرده ام و مدیر مسوول روزنامه های «هیواد» /ارگان مرکزی دولت افغانستان/ و«پیام»/ارگان شورای مرکزی حزب وطن/؛ ونیزعضو هیآت پنج نفرۀ مؤسسِ «اخبار هفته» بوده ام، وچند مجلۀ نظری- سیاسی از زیر نظرِ من می گذشته است.
به جناب سیستانی عرض می کنم که همانگونه که من در این منسوبیت سیاسی خود، کدام دلیلی برای امتیاز ندیده ام و نمی بینم و به مسؤولیت خود واقف هستم؛ به همانگونه در این فرمایش جناب سیستانی هم کدام دلیلی برای امتیاز نمی بینم که مدعی شده اند گویا عضو هیچ حزبی نبوده اند و مطمین هستم که از این اظهار جناب ایشان راهی به سوی برایت گشوده نیست.
ما همه باید معترف باشیم که، همه به گونه ای، در حریقِ بزرگِ یک فاجعه ای دست داشته ایم که آتش آن را دیگران در وطن ما افروخته اند.
نوشته بودم که در تأریخ نگاری تأریخ نگر باشیم،
چنین است نگرش من.
نوشته بودم که مسؤولانه بنویسیم،
چنین است احساس مسؤولیت من.

واما یک سخن ، در این جوابیۀ جناب استاد سیستانی، را دقیق تر می سازیم:
- این که جناب استاد سیستانی فرموده اند:
«مارکوارت درکتاب ایرانشهر، هیچگاهی کابل را جزو خراسان نه شمرده واگر میشمرد، بدون تردید پوهاند حبییبی و{استاد} احمدعلی کهزاد بیش ازهر کسی دیگر ازان در نوشته های خود یاد می کردند، که نکرده اند.
حواله دادن چنین حکمی به موسی خورنی ارمنی درقرن پنجم میلادی مورد شک و تردید من است؛ و اگر ذکر هم کرده باشد، او از ارمنستان بوده و نه از کابل و خراسان، تا حرف اورا بپذیرم»
درین قول، جناب سیستانی به عیان بیان می دارند که خود شان تا کنون شرح مارکوارت بر رسالۀ "ارانشهر" را، که یک کتاب اساسی در باب تاریخ حوزۀ ما است، نه خوانده اند، و صرفاً به حوالۀ سایر محققین این کتاب را می شناسند؛
وبعد درین قول، جناب سیستانی به عیان بیان می دارند که حواله دادن بحث کابل/خراسان، به موسی خورنقی «مورد شک وتردید» جناب سیستانی است، چون موسی خورنقی از ارمنستان بوده، و به این دلیل جناب سیستانی نمی خواهند«حرف اورا بپذیرند»!
ضرور است که به قطع تصریح کنم که اینقلم به هیچوجه انتظار نه داشتم که یک کاندید اکادیمیسین در تاریخ، چنین سخنان آشفته ای ذیل یک بحث تاریخی بنویسند.

آن چه دراین رابطه مهم است این که پروفیسور مارکوارت در شرحی که بر موسی خورنقی می نویسد، در صفحۀ 38 هر چار "کوست ارانشهر" را به نام می آورد؛ و ذیل "کوست خراسان" می نویسد که این "کوست" شامل 26 شهر بوده است و خودش تاکید می کند که از این میان بطور انتخابی چند شهر را نام می برد؛ وی در این فهرست «شیرِ بامیکان» را هم قید می کند؛ و دربارۀ بامیکان در صص 92و 93 رسالۀ خود بحث می کند ؛ در این بحث توجه مارکوارت به تاریخِ بامیکان است و از توابع بامیکان ذکری نمی کند. ولی ما به حوالۀ همه منابع می دانیم که در آنزمان، کابل، از توابع بامیکان بوده است؛ و می دانیم که یعقوب لیث صفاری سیستانی از راه بامیان به کابل رسید و و فردعان سیستانی به هدایت یعقوب «بت های زرین و سیمین کابل را غارت کرد»/ کهزاد؛ افغانستان در پرتو تاریخ؛کابل 1346؛ص253و54/

پروفیسور مارکوارت باردیگر درکتاب معروف«وهرود و آرنگ»/ترجمۀ داوود منشی زاده؛ تهران 1368/ درتوضیح قیام نیزک بادغیسی برعلیه عرب، از کابل هم به تفصیل بحث می کند و می آورد که نیزک پس از آن که بادغیس را به عرب واگذاشت، به کابل و بلخ رسید؛ و در بلخ خاندان برمک را قتل کرد و بعد به تخارستان سفلی عقب نشست در قهستان کشته شد؛ و مارکوارت می آورد که یعقوبی در کتاب"بلدان"، نیزک را «مَلِک طرخان،مَلِک خراسان» می داند/ص114/ و مارکوارت دربارۀ اسطورۀ تاسیس«شاهیۀ کابل» که بیرونی می آورد، درصفحۀ 221 از کابلستان بحث می کند و کابل را پایتخت جنوبی کاپیسای کوشانی می داند ودر صفحۀ 284 می نویسد که «پادشاهی کابل» یا کاپیسا به معنای گستردۀ خود بسیار جنوبی تر تا حوالی گنداوا پیش می رفته» ؛ و اضافه می کند که «پیشانیسه»، به معادل مُلک پشه یی ها، در «کابلستان» است.
خوب. اینک اگر جناب کاندید اکادیمیسین سیستانی اصرار دارند که کابل بخشی از خراسان نه بوده است، پس مهربان شوند و در این رابطه اضافه کنند که تمدن کوشانی هم با خراسان ربطی نه داشته است.
تا دل ما بیچاره گان جمع شود و به هر مرجع ذیربط گواهی بدهیم که اینه صایب کاندید اکادیمیسینِ خود ما میگه که تمدن کوشانی شامل خراسان نه بوده است!
و اما در این باره که آیا مرحوم غبار و مرحوم حبیبی در میان کابل و خراسان نسبت برقرار کرده اند، و یا نه کرده اند؛ دراین باره به ذکر نمونۀ زیر بسنده میکنیم. مرحوم غبار درکتاب"جغرافیای تاریخی افغانستان"/نشرمیوند1384/ صص درمتن آمده/ می نویسد:

«تاریخ سیستان...تقسیمات چارگانه...هرچه حدّ شمال است، باخترگویند؛ هر چه حدّ جنوبست، نیمروز گویند؛ و میانه اندر به دو قسمت شود: هر چه شرق است،خراسان گویند؛ و هرچه مغرب است، ارانشهر/ص2/ ابن خرداد به...ارباع خراسان...شهرهای بست، رخج، کابل...را جزء این ارباع حساب می کند/ص6/ در کتاب اشکال العالم... ولایات ذیل را جزء خراسان ذکر می کند:... ولایت بامیان وبنجهیر و غزنی و کابل و غیره/ص7/ اصطخری ولایات...بامیان...را جزء خراسان و بلاد غوربند وسکاوند و کابل و لجرا و فروان وغزنه و بنجهیر را داخل عمل بامیان قید.../ص8/ ابن بطوطه می گوید:«به قصد شهر های خراسان از نهر جیحون گذشتم» و«آنگاه از سیر خودش در...لوگر، گندهارا، کابل...قصه می کند»/ص12/ در اوستا در ذیل اسامی 16 قطعۀ خاکی{خراسان} یکی هم از کابل با نام "وای کرت" یاد شده/ص72/ در دورۀ قبل و بعدالاسلام ولایت بلوچستان جزء اراکوزیا به حساب میرفت و در اغلب ازمنه مقدرات سیستان و کابل با اراکوزیا شریک بود/ص97/
خوب؟؟؟
به یاد می دهیم که جناب استاد کاندید اکادیمیسین سیستانی نوشته اند که کابل «هرگز» بخشی از خراسان نه بوده است!! و به یاد می دهیم که جناب سیستانی می نویسند: «نوشته های من همواره بر حقایق تکیه دارند؛ و نه بر ترفند!»

ازهمه عزیزان تمنا دارم که این قلم را از ادامۀ این بگومگوی اصلاً ناخوشایند، معذور بدارند.
پایان 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر