نتوان گفتسخن از عشق تو با باد صبا نتوان گفت | راز سربسته بهر بیسروپا نتوا ن گفت |
آنچه از موی پریشان تو دیدیم بخواب | ماجراییست که با باد صبا نتوان گفت |
ماجرای شب هجر تو نگوییم بتو | سخن از درد بامید دوا نتوان گفت |
با که گویم که چها دیدم از آن چشم سیاه | آنچه در عشق تو رفتست بها نتوان گفت |
آخر ای خواب بیا،تا بتو گویم غم دل | داستان غم دل را همه جا نتوان گفت |
آنچه بخشید خدا دلبری و حسن ترا | داستانیست که با خلق خدا نتوان گفت |
هرچه گویند ز تو جای سخن هست هنوز | در سراپای وجود تو چها نتوان گفت |
انچه دیدیم و شنیدیم بسر منزل یار | کس ندانست نفیسی،که چرا نتوان گفت .سعید نفیسی |
۱۳۹۴ فروردین ۲۳, یکشنبه
نتوان گفت ؛ از سعید نفیسی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر