۱۳۹۴ مرداد ۸, پنجشنبه

.ملاقات یک خبر نگار با اخند ملا محمد عمر

همزمان با انتشار خبر مرگ ملا عمر در رسانه‌ها

روایت خبرنگاری که از نزدیک با «ملاعمر» دیدار کرد

«محمدحسین جعفریان» یکی از روزنامه‌نگاران و فعالان فرهنگی ایرانی و از جمله معدود خبرنگارانی است که از نزدیک «ملا عمر» را دیده است. اکنون در حالی که اخبار مربوط به کشته شدن ملاعمر در رسانه‌ها منتشر شده است و از طرف دیگر در آستانه 17 اسد و کشته شدن دیپلمات‌ها و خبرنگاران کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در مزار شریف هستیم، اطلاعات وی از سفر به افغانستان در زمان طالبان و مشاهده ملاعمر و شهید احمدشاه مسعود از نزدیک، جالب به نظر می‌رسد.

تاریخ انتشار : پنجشنبه ۸ اسد ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۰۳


«محمدحسین جعفریان» یکی از روزنامه‌نگاران و فعالان فرهنگی ایرانی و از جمله معدود خبرنگارانی است که از نزدیک «ملا عمر» را دیده است. اکنون در حالی که اخبار مربوط به کشته شدن ملاعمر در رسانه‌ها منتشر شده است و از طرف دیگر در آستانه 17 اسد و کشته شدن دیپلمات‌ها و خبرنگاران کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در مزار شریف هستیم، اطلاعات وی از سفر به افغانستان در زمان طالبان و مشاهده ملاعمر و شهید احمدشاه مسعود از نزدیک، جالب به نظر می‌رسد.
وی در مصاحبه به یکی از روزنامه‌های ایران، به بیان این خاطرات پرداخته است که در ذیل بخش‌های خلاصه‌شده این مصاحبه را مطالعه می‌کنید.

محمد حسین جعفریان خاطرات سفر خود به افغانستان و مشاهده ملا عمر در مسیر شاهراه قندهار-هرات را این چنین شروع می‌کند: «در اسفند (حوت) سال ۷۳ ما به مناطق تحت کنترل طالبان رفتيم. آن زمان شش ماه از تشکيل حکومت طالبان مي گذشت و ما در حال توليد مستندي با عنوان سفر به جمهوري طالبان بوديم. به همين مناسبت با چند نفر از مسئولان سرشناس افغاني که بعدها در بين طالبان صاحب مقامات مهمي شدند گفت وگو کرديم. در قندهار ديديم لقب اميرالمؤمنين را براي ملامحمد عمر به کار مي بردند و مي گفتند نمي شود وي را ديد. ضمن اينکه اجازه تصويربرداري در شهر هم به ما داده نشد. گفتند از حيث مذهبي درست نيست. به سختي گاهي تصويربرداري مي کرديم. وقتي کارمان تمام شد و  از قندهار به سمت هرات بر مي گشتيم در جاده ماشيني از روبه رو مي آمد که راهنما گفت: ماشين ملامحمد عمر است. ماشين آن طرف جاده نگه داشت و کسي از آن پياده شد، ما هم پياده شديم. راهنماي طالباني‌مان به او توضيح داد که اين دو نفر، خبرنگار ايراني هستند و مهمان ما بوده اند. او هم به فارسي خيلي بدي سوالاتي کرد. حدود پانزده دقيقه صحبت کرد و ما فقط صداي او را ضبط کرديم».
 * به  غير از شما چه خبرنگاراني در دنيا تاکنون ملامحمد عمر را ديده اند؟
بعدها وقتي دو خبرنگار از روزنامه ال‌پاييس کشور اسپانيا به تهران آمده بودند، اتفاقا به اين دليل که شنيده بودند که دو خبرنگار ايراني مدعي اند که ملامحمد عمر را ديدند آن ها عکسي را با خودشان آورده بودند و به ما نشان دادند و اين تصوير دقيقا همان آدمي بود که من و آقاي برجي (همکار جعفریان) در مسير بازگشت از قندهار او را ديديم.
 * گفت وگويتان با فرمانده طالبان چه بود؟  
** آن پانزده دقيقه بيشتر خوش و بش گذشت. ملا محمد عمر ابتدا از راهنما سؤال کرد آيا به اين دوستان ايراني ما رسيدگی کرده‌ايد؟ آنها جاي خوب و غذاي خوب داشته‌اند؟ بعد از ما سؤال کرد که به شما بد نگذشته است؟ شما را آزار نداده‌اند؟ و سؤالاتي از اين دست. بعد هم گفت حکومت افغانستان در حال حاضر دست طلبه‌هاست، اصلا فرصت سوال و جواب به ما داده نشد. چيزي که در آن لحظه براي ما جالب بود خود او بود به تعبير ما فيلم بردارها دقايقي طول کشيد که ما فوکوس کنيم که آيا اين آدم واقعا ملامحمد عمر است يا نه؟ نکته عجيبش هم اين بود که او خودش راننده بود يعني وقتي ماشين ايستاد يک ماشين دو کابين خالي که هيچ محافظي در آن نبود و اين آدم خودش پشت فرمان نشسته بود. راهنماي ما توضيح داد که اين عادي است و او با خودش محافظ نمي برد. قبلا هم وقتي ما دنبال ملامحمد حسن والي قندهار (استاندار قندهار) مي گشتيم که معاون ملا عمر و نفر دوم طالبان بود، در خيابان کسي را ديديم که پایچه‌هاي شلوار افغاني اش را بالا کشيده بود پياز و سيب زميني خريده بود که ما با او حرف زديم. از اين جهت هم خيلي عجيب نبود ولي در وهله اول وقتي ما اين آدم را ديديم، حيرت کرديم که آيا واقعا اين آدم ملامحمد عمر است که تنها پشت فرمان نشسته و از اين مسير خلوت دارد مي رود.
 * او فارسي حرف مي زد؟  
** بله. ولي فارسي را خيلي بد صحبت مي کرد. چون افغاني هايي که زبان مادريشان پشتو است و فارسي زبان دومشان محسوب مي شود فارسي را خيلي بد حرف مي زنند.
 * به لحاظ ظاهري رهبر طالبان چطور آدمي بود؟  
** از حيث ظاهري آدم چهارشانه و چاقي بود. پاي چپش و يک چشمش آسيب ديده بود که اتفاقا چشم چپش هم بود گويي که ترکش خورده بود. ريش بسيار انبوه و عمامه اي هم به سر داشت شبيه اغلب چهره هايي که از طالبان ديده ايم.
 * آقاي جعفريان اعتقادات ديني و اسلامي شما چقدر در حرفه خبرنگاري جنگي تان تأثير گذار بود. يعني شده جايي به خاطر باورهاي اسلامي از برخي از فرصت هاي طلايي خبرنگاري استفاده نکنيد؟  
*

* بارها اتفاق افتاده است، مثلا خاطره اي را براي شما نقل مي کنم. وقتي که آمريکايي ها بعد از ۱۱ سپتامبر به افغانستان حمله کردند ما به مزار شريف سفر کرديم در آنجا منطقه اي بود به نام قلاع جنگي که تعدادي اسير آنجا نگهداري مي شد. من با مسئول اردوگاه مصاحبه اي داشتم.
از سفرهاي قبلي هم که به افغانستان رفته بودم او را ديده بودم و مي شناختم. ايشان براي اينکه لطفي در حق من بکند با لهجه افغاني خودش گفت جعفريان بيا من يک گروه از اين اسرا را رها مي کنم تا فرار کنند بعد آن ها را به رگبار مي بندم و تو فيلم بگير. اين فرصت براي خبرنگار جنگي خيلي وسوسه برانگيز است و خبرنگاراني هستند که دهها و صدها هزار دلار خرج مي کنند تا چنين صحنه هايي را شکار کنند و اثرشان به يک اثر ماندگار تاريخي تبديل شود. در کوزوو با چشم خود ديدم که خانم کريستين امانپور خبرنگار مشهور آمريکايي جلوي آمبولانس هايي که مجروحان را به بيمارستان مي رساند گرفت. پول کلاني به راننده يکي از آن ها داد. مجروحان را وسط خيابان ريخت يک سرباز صرب را پيدا کرد باز به او پول داد تا او در حالي که به جسد اين مجروحان لگد مي زند از آن ها عکس بگيرد. يکي از آن عکس ها، مشهورترين عکس هاي جنگي جهان است. عکسي که در آن سرباز صرب که اسلحه روي دوشش و يک سيگار روي لبش است با خشونت به يک جسد که در کنار انبوهي از نعش ها افتاده لگد مي زند. خلاصه مسئول اردوگاه دوباره اصرار کرد که من اين اسيران را به رگبار مي بندم و تو فيلم برداري کن، باز اکراه کردم و  او گفت اينها طالباني هستند که تا آخرين فشنگشان جنگيده اند و محکوم به اعدام هستند و بالاخره به زودي اعدام مي شوند حداقل شما اين تصوير را بگير. چند بار وسوسه شدم که اين اتفاق بيفتد ولي باز ديدم نمي توانم با خودم کنار بيايم. فکر کردم به هر دليلي شايد عمر اين آدم ها به دنيا باشد و خداوند آن ها را نجات دهد چرا من سبب مرگشان باشم. مسئول اردوگاه گفت حکم اعدام اين فرد بايد صبح اجرا شود ولي من الان او را مي آورم و اعدامش مي کنم و تو فيلمش را براي خودت بگير، باز من زير بار نرفتم.
 * آن لحظه چه حسي داشتيد؟ فکر مي کرديد يک موقعيت خوب حرفه اي را داريد از دست مي دهيد؟  
** اصلا لحظاتي که ايشان اين حرف ها را به من مي زد به خصوص لحظه اي که در مورد فرد آخر که فردا بايد اعدام مي شد با من صحبت کرد من ناخودآگاه ياد عکس معروف آن خبرنگار آمريکايي در سايگون ويتنام که در کتب درسي ما هم بود افتادم. اين عکس را يک خبرنگار از يک ويتنامي گرفته که رئيس حکومت نظامي شهر سايگون هفت تير را روي پيشاني او گذاشته و اعدامش مي کند. اين عکس در سه صحنه قبل از شليک، لحظه شليک و بعد که آن مرد روي زمين مي افتد گرفته شده و چقدر همان عکس در جهان مشهور است. از مشهورترين عکس هاي جنگي جهان است ولي باز من نتوانستم خودم را قانع کنم چون نيامده بودم شکاري انجام دهم که خبرنگار جنگي مشهوري باشم يا پول خوبي را به دست بياورم. آمده بودم که يک حقيقت را منعکس کنم و اين مهمترين فرق خبرنگاران جنگي ما با خبرنگاران جنگي معمول دنياست.
. .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر