۱۴۰۴ خرداد ۳۱, شنبه


  مقاله قابل خواندن بمطالعه دوستان تقدیم است 

 بقلم: دکتور محی‌الدین عمیمور

وزیر و سفیر سابق الجزائر"
ترجمه: دکتور فضل الهادی وزين
خام‌اندیشی تاریخی خواهد بود اگر حمله‌ی شدید به ایران را بیرون از منطق جنگ‌های صلیبی، یا خارج از اندیشهٔ سیاسی‌ای که پشت تأسیس رژیم صهیونیستی قرار داشت، تحلیل کنیم. بلکه حتی نمی‌توان آن را جدا از ریشه‌های فرهنگی مردمی‌ای دانست که «کروسان» یا همان شیرینی‌های هلالی مخصوص صبحانه را برای مقابله با محاصرهٔ اسلامی شهرهای اروپایی ابداع کردند.
ساده‌لوحی سیاسی خواهد بود اگر احتمال تجاوز آینده را تنها به ایران محدود کنیم و از کشورهای چون پاکستان، ترکیه، بلکه حتی افغانستان غافل شویم. دربارهٔ جهان عرب هم نیازی به توضیح نیست، نگاه تاریخی به کنیزان و خواجه‌ها همچنان در بستر تاریخ ادامه دارد.
از خوانندگان پوزش می‌طلبم که برای فهم تحولات امروز، نگاهی سریع به گذشتهٔ نزدیک دارم.
پیگیری شخصی‌ام در زمینهٔ روابط ایران و جهان عرب از میانهٔ دههٔ هفتاد میلادی آغاز شد؛ زمانی که الجزایر تحت رهبری هواری بومدین توانست فضای مناسبی برای آشتی ایران و عراق فراهم کند. این آشتی با توافقنامه‌ای که میان «رضا پهلوی» شاه ایران و «صدام حسین» معاون رئیس‌جمهور عراق در مارس ۱۹۷۵ در الجزیره امضا شد، به حقیقت پیوست. این توافق با مدیریت مستقیم وزیر خارجهٔ وقت الجزایر، عبدالعزیز بوتفلیقه، بدون هیچ‌گونه دخالت یا فشار در مسیر آن، عملی شد.
در آن دوران نه از اختلافات شیعه و سنی خبری بود، نه از تضاد عرب و فارس سخنی به میان می‌آمد. اما روشن بود که قدرت‌های شمالی علاقه‌ای به آشتی بغداد و تهران نداشتند، و این را از گفت‌وگوی میان ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهور آمریکا، و هواری بومدین در سفرش به واشنگتن در آوریل ۱۹۷۴ درک کردم. در این دیدار بومدین خطاب به نیکسون گفت: «شما می‌خواهید اسرائیل دومی را در مشرق‌زمین برپا کنید». هنری کیسینجر، وزیر خارجهٔ وقت، سریعاً توضیح داد که منظور حمایت آمریکا از آرزوهای کردهاست.
طبیعی بود که این موضع الجزایر خشم برخی رهبران کُرد را برانگیزد، کسانی که در آن زمان مهره‌هایی در دستان شاه ایران و دولت بریتانیا بودند. اما عجیب اینجا بود که حتی برخی رهبران عرب نیز با اتهامات غیرمنطقی و فاقد درایت سیاسی، الجزایر را متهم کردند که ایران را تقویت کرده است.
در اواخر دههٔ هفتاد اوضاع دگرگون شد. همان رهبران عربی که پیش‌تر در آغوش شاه ایران می‌زیستند، پس از سقوط او ۱۸۰ درجه تغییر موضع دادند؛ چرا که ایران نیز موضع خود را نسبت به رژیم صهیونیستی به همان میزان تغییر داده بود – و این نکته‌ای بسیار اساسی بود.
از آن پس، ناگهان شروع کردند به نوشتن و گفتن دربارهٔ انحرافات تشیع و جرایم تاریخی علیه صحابه پیامبر، و حتی تا آنجا پیش رفتند که «تهران» را از «تل‌آویو» برای جهان عرب خطرناک‌تر دانستند. در این فضا، کشورهای عربی به عراق برای مقابله با "لولوخورخورهٔ ایرانی" کمک کردند، سلاح‌های کهنه‌شان را چند برابر قیمت به بغداد فروختند، و بیکاری‌شان را با اعزام کارگران کشاورزی به جبهه‌ها کاهش دادند!
با آغاز جنگ ایران و عراق در سپتامبر ۱۹۸۰، تعصبات قومی و مذهبی تشدید شد. سراسر جهان عرب شاهد شکاف بزرگی بود که اغلب کشورهای مشرق‌عرب در برابر ایران قرار گرفتند. نقش آمریکا و قدرت‌های شمالی در شعله‌ور نگه‌داشتن آتش این جنگ نیز دیگر پنهان نبود.
الجزایر اما جانب هیچ طرفی را نگرفت. رئیس‌جمهور شاذلی بن جدید، که پس از بومدین در سال ۱۹۷۸ به قدرت رسید، گفت: "ما نمی‌خواهیم جنگ میان دو کشور همسایه، به جنگ نژادی میان دو ملت تبدیل شود".
شگفت آنکه، همان‌هایی که در دههٔ ۸۰ از عراق در برابر ایران حمایت کردند، بعدها در دو مرحله، علیه عراق جنگ به راه انداختند؛ حتی اگر در دههٔ ۹۰ به دلیل اشتباه تاریخی صدام در حمله به کویت توجیه‌پذیر باشد.
در دههٔ ۲۰۰۰، میزان خصومت به جایی رسید که یک کشور عربی حتی اجازه نداد هواپیمای رئیس‌جمهور شاذلی برای سوخت‌گیری در فرودگاهش فرود آید، در حالی‌که او در تلاش برای جلوگیری از نابودی عراق بود.
موضع الجزایر بر مبنای درکی راهبردی از امنیت ملی عربی – اسلامی بنا شده بود. این درک بر آن استوار بود که جهان عرب و جهان اسلام، دو بال مکمل یکدیگرند و هر یک عمق راهبردی دیگری را تشکیل می‌دهد.
بر این اساس، رهبران آگاه عربی از برنامهٔ هسته‌ای پاکستان حمایت کردند؛ برنامه‌ای که تحقق آن مدیون نقش محوری هواری بومدین، ملک فیصل عربستان، معمر قذافی، و شاید برخی دیگر از رهبران بود که ترجیح دادند در پشت پرده بمانند.
وقتی بفهمیم تحولات امروز نتیجهٔ نفوذ گسترده‌ای است که در ابتدا به آن توجه نشد، دلیل تلاش دشمن برای نفوذ به کشورهای آفریقایی جنوب صحرا را درک خواهیم کرد؛ منطقه‌ای که به‌همراه شمال آفریقا، قلمرو امنیت ملی مشترک محسوب می‌شود. برخی از این تلاش‌ها، بیانگر سادگی یا غفلت برخی، و حتی خیانت آشکار به نفع دشمن صهیونیستی است.
در اینجا، به‌جای تکرار گذشته، کافی‌ست بگویم که امروز، پس از کمپ‌دیوید، اسلو و وادی عربه، مرزبندی اصلی در جهان عرب، موضع‌گیری نسبت به مقاومت فلسطین است. هیچ‌کس نمی‌تواند انکار کند که ایران، چه به‌طور مستقیم و چه از طریق حزب‌الله، از مقاومت فلسطین پشتیبانی کرده است. به‌ویژه پس از پیروزی حزب‌الله در برابر تهاجم صهیونیستی، این جنبش به یکی از عوامل توازن سیاسی لبنان بدل شد.
امروز، به‌خاطر حفظ عفت سیاسی، قصد ندارم به ضعف‌های امنیتی ایران یا خطاهایش در برآورد رفتار رژیم صهیونیستی پس از عملیات «طوفان الأقصی» بپردازم، یا از ترورهای اخیر و ضعف دستگاه تبلیغاتی ایران سخن بگویم.
در ۱۷ آوریل ۲۰۲۴ فقط گفتم: مسائل بزرگ با خودستایی حل نمی‌شود، بلکه نیاز به بازنگری، نقد درون‌گرا و اصلاح واقعی دارد.
آن روز همچنین گفتم: ایران نفهمید که هیچ جنگی بدون قدرت رسانه‌ای پیروز نخواهد شد. اگر «هالیوود» نبود، جنگ جهانی دوم نیز چنین بازتاب گسترده‌ای نمی‌داشت.
چه باید کرد؟
از داستان سه گاو خسته‌ام و دیگر تکرارش نمی‌کنم. تنها می‌گویم: اگر ایران سقوط کند، همه‌مان زیر سلطه رژیم صهیونیستی خواهیم رفت؛ حتی آنان که دم از "صبر استراتژیک" می‌زنند، یا به "ادیان ابراهیمی" دل بسته‌اند، یا شیفتهٔ "یورش‌های شبانه[ برای عیاشی و خوشگذرانی]" هستند.
صهیونیست‌ها با کشورهای ما چنان خواهند کرد که توریست‌های اسرائیلی با هتل‌های دوبی، یا نظامیانشان با سربازان مصری در صحرای سینا کردند. هیچ‌کس از تحقیر آنان در امان نخواهد ماند، حتی آنان‌که درهای اتاق خوابشان را به روی‌شان گشوده‌اند.
تنها نادان است که به کسانی اطمینان کند که در برابر خدا نیز جدل می‌کنند و می‌خواهند او را با بازی‌های زبانی فریب دهند؛ همان‌گونه که قرآن در سوره بقره اشاره کرده است.
جهان عرب، در نتیجهٔ ایستادن در برابر خلافت عثمانی و مشارکت در «انقلاب بزرگ عربی» به رهبری لورنس، خسارت بسیاری دید. برای مدت‌ها نتوانست اعتماد پاکستان را جلب کند، زیرا در دورهٔ بی‌طرفی جهانی، بیشتر به هند نزدیک بود – دوره‌ای که با رفتن ایندیرا گاندی رو به افول نهاد.
خلاصه بگویم: سقوط ایران، آغاز سقوط همگانی‌ست. شاید این سقوط شامل تاج‌وتخت‌هایی هم شود که نقش تاریخی‌شان به پایان رسیده؛ همان‌گونه که شاه ایران و ضیاءالحق در پاکستان به پایان راه رسیدند.
امروز لحظهٔ حقیقت برای جهان عرب است.
ایران، از مردانگی چیزی کم‌تر از افغانستان یا یمنِ حوثی ندارد. اما اگر تهران سقوط کند، دیگران چاره‌ای جز ترک صحنه نخواهند داشت، حتی اگر فرصت بستن چمدان‌ها هم نیابند.
امروز باید بفهمیم که نبرد غزه، بخشی از نبرد تهران است و امتداد همان جنگی‌ست که اوربان دوم آغاز کرد. سقوط واقعی امت، در پذیرش ادامهٔ پرچم رژیم صهیونیستی بر فراز سرزمین‌های ما، و در تدارک کاروان‌های پشتیبانی از سربازانش، و در سرنگونی موشک‌هایی است که ایران برای دفاع از موجودیتش به‌سوی دشمن پرتاب می‌کند. سقوط همچنین در بازداشت کسانی است که در کاروان‌های کمک انسانی شرکت می‌کنند، صرفاً به‌دلیل داشتن گذرنامهٔ فرانسوی، شاید از مهاجران مغرب عربی باشند، یا حتی فرانسویانی که گمان کردند اسلام‌آوردن برای‌شان مصونیت می‌آورد در سرزمینی که خود را حامل پرچم اسلام می‌خواند.
تردیدی نیست که پایان هوشمندانهٔ «نتانیاهو» باید همچون پایان موسولینی باشد؛ به دستان مردم و نه همچون هیتلر با خودکشی. چرا که تاریخ خواهد گفت – اگر ما بخواهیم و باورش کنیم و «بنی‌عم» را نیز قانع سازیم – که او به یهود جهان خیانت کرد، وجههٔ آنان را لکه‌دار ساخت، آنان را همچون شتری مبتلا به جرب، از جامعه جهانی منزوی ساخت، و یاد بن‌گوریون را خیانت‌آمیز به فراموشی سپرد. پیروزی‌های او در واقع شکست‌های تاریخی یهود بودند، شکست‌هایی که حتی در دوران فرعون موسی نیز تجربه نکرده بودند. فرزندانش باید او را لعنت کنند، حتی اگر ما از سرزنش او کوتاهی کنیم.
باید قدرت‌های شمالی درک کنند که امروز به یقین رسیده‌ایم: سفر به بیت‌المقدس اشغالی، از نوامبر ۱۹۷۷ تا امروز، و هر آنچه پس از آن آمد، نه خدمت به صلح، بلکه ادامهٔ جنگ صلیبی‌ای بود که دیگر فروش آن در بازار اندیشهٔ امروز ممکن نیست.
پ.ن: اصل عربی مقاله را در بخش تبصره ها(کمنت)گذاشته ام.
---
نویسنده: دکتر محی‌الدین عمیمور – متفکر، سفیر، وزیر پیشین اطلاع‌رسانی الجزایر و سخنگوی رسمی رئیس‌جمهور هواری بومدین بود.
کاپی
ممکن است تصویر ‏۱ نفر‏ باشد
همه واکنش‌ها:
۵
1 نظر
پسند
نظر دادن
اشتراک‌گذاری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر