۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

انگیزه شاعر 

نمي‌دانم در تغزل چه چيزي نهفته است، هر بار كه به تنهايي مي‌رسم به سراغم مي‌آيد، هر بار كه در خلوتي با دردي دست و گريبان مي‌شوم به دست‌يا...ريم مي‌رسد. هر بار كه خسته خسته آهنگ زمزمه‌ مي‌كنم، نمي‌دانم اين وديعه‌ي لاهوتي چه پيوندي با اندهانم دارد و چه رابطه با ضمير عاشقانه‌ام گاه‌گاهي چندان در هاله‌ي از قدسيت تغزلي قرار مي‌گيرم كه حس مي‌كنم تمام وجودم غزل است و هر چيزي در نظرم جلوه‌ي تغزلي مي‌گيرد. گاهي كه عطر گل سنجيد يا اكاسي مشامم را تازه مي‌كند غزل مي‌گويم گاهي كه سخني دل انگيز مي‌شوم تمام ابعاد ذهن و فكر و انديشه و احساسم غزلي مي‌شوند. بارها اتفاق افتاده است كه با لبخند كودكي، با نگاه مهربان ياري با نوازش‌هاي قطرات باران بهاري و پاييزي، با ريزش خيالي برف، سكوت شبانه‌ي شهر، تلالوي سحرگاهي امواج نور خورشيد، مصراعي و مضموني از غزل به زبانم شكل گرفته و از آن‌جا شده‌ام شاعر و از همان‌جا آغاز كرده‌ام به سرودن، گوي دستي لاهوتي چيزي را درخونم به حركت مي‌آورد و گويي همه‌ي ارده و نيتم در اختيار نيرويي آسماني است و هر بار كه بخواهد با انگيزه‌ي كوچكي وادار به سرودنم مي‌كند.
خدايا لحظات شاعر بودن و شعر سرودن و آن‌هم ترانه و تغزل چه اثيري و چه بي پهنا است! خدايا دوست داشتن و عاشق بودن چه خاص است، و آدمي‌زاده چقدر به آن نياز دارد! خدايا سخن از عشق زدن چقدر سخت است، و در اين مشرف قديسين، چه مقدار طهارت و پاكيزگي ضرور است. خداوند از زبانم را با آب صداقت و مهرورزي و شهامت و شجاعت كه لازمه‌ي عشقي بزرگ و زندگاني پايدار است شست و شو بفرماي تا با بندگان عزيزت جز با صفا و عشق كنار نيايم و از بندگان دوست داشتني‌ات جز مهرباني نبينم. خداوندا روانم را باشسته ترين افاده‌ها و عبارات آراسته گردان كه سخن جز به نيكويي نگويم غزل جز هنرمندانه نسرايم.
و خداوندا جواني و زيباي او را پاينده دار تا سراينده‌ي خوبي‌ها و شايستگي‌هاي فطري انسانيش بمانم.
آمين
ehr anzeigen

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر