۱۳۹۳ اسفند ۲۷, چهارشنبه

به استقبال نوروز



Bildergebnis für ‫تبریک سال نو وگل ها‬‎
نوروز نامه­ ی بلخ

برف آب شد به قله، زمستان بهار شد                                              
قندیل ها، که یخ زده بود، آبشار شد                                                                                                          پامیرعقده های دلش درگسستن است
آن عقده ها که باز شده چشمه سار شد               

"جامی" بدست، شهر هرات آمده به بلخ
هنگامه های میله­ی سرخ مزار شد

میل شمال کرده "شمامه" زبامیان
صوری دمیده، "غلغله ها"  درتخار شد

بت خانه های تازه  فرخار محشر اند
قامت کشیده شعله، دلم لاله زار شد

تهمینه گل زده است به گیسو بهار را
رستم به جستجوی سمنگان سوار شد

بادامهای کوهی "نیلی" جوانه زد
کم کم شبیه چشم قشنگ نگار شد

گلهای سرخ پیرهن یار جان گرفت
باغی پر ازانارشد و قندهار شد  

چون دختری زشهر بدخشان رسید سبز
لبخند زد بهار وغزل شاهکار شد

نوروز جرعه ای است جهان را زجام بلخ
جامی که ”جم” گرفت وجهان شهر یار شد [1]

زرتشت شاد از اینکه خدا داده پاسخش
امروز این تماس به او برقرار شد[2]

آمد فرشته ای که اوستا بدست بود
بسیار شد فرشته ... هزاران هزارشد

خورشید راه خانه زرتشت را گرفت
شب از ستاره پنجره ها "بیرو بار"[3] شد

نوروز روز جشن حضور فرشته ها است
روزی که وحی آمد و بلخ  عهده دار شد

پندار کرد نیک  و کردار نیز نیک
گفتار هم به سبک اوستا عیار شد

خورشید را گرفت بدست و بلند برد
آن قدرتا که خط جهان زرنگار شد
یک روزهم فرشته ای در برکه ای نشست
 بالش برای ما سند اقتدار شد

رقصید جبریل که مولا شده علی
در خاک هم خلافت او اختیار شد[4]

اشراق و کشف، شعر و شهود و مکاشفه
دردسترس چو دانه­ی سرخ انار شد

تا ساقه  کاشت  غنچه­ی "ادهم" شکفت از آن
"حاتم" شد و"شقیق" و خداوند گار شد

منظور مولوی است خداوند گار بلخ
اشراق تا رسید به او انفجار شد

خورشید زد به ماه، خودش را تباه کرد
دیوان شمس باعث این انتحار شد

نَی را گرفت بر لب وخود را چنان نواخت
ترسید جبرییل که انسان چه کارشد؟!

سروی که کاشت، سبز به شکل شهید رست
سیبش ابو شکور و ابوزید بارشد

بنیان گذار مکتب بلخ است در جهان
تاریخ را  به سبک نو آموزگارشد

 درکوچه ها چقدر دقیقی و رابعه
وطواط ،ابوالموّید بلخی قطار شد

اینگونه بود بلخ که امّ البلاد گشت
اینگونه بود بلخ که نقش حجار شد

نوروز فصل جوشش شعر وشکوه خاک
از بلخ چارسوی جهان رهسپارشد

در غزنه  رفت شکل سنایی بهار داد
شهر هرات خواجه  یارو د یار شد

شیراز رفت حافظ و سعدی پدید گشت
تبریز رفت شمس از او یادگار شد

دربحر هند موج غزل آفرید، ناب
بیدل به موج زد، که بر آمد، بحار شد 

کاشان نشست بر لب جوی وترانه خواند
سهراب شد، به سادگی خود دچار شد

این هفت میوه بود که از بلخ چیده ام
ابعاد این بهار کمک آشکارشد

جامم هزار ساله شده جرعه ای بریز
شاید، اگر نه جم، بتوان "نوبهار" شد

یا نوبهار نه، به دل شمس خانه کرد
چرخی زد و به دامن او رستگار شد

گفتند مان بهار زیک گل نمیشود
امّا ببین چگونه زیگ گل بهار شد:

در دشتهای بلخ فقط یک "شهید" بود
یک گل، که بال بال زد و بی شمار شد

نوروز این غزال همیشه گریز پا
تا در غزل دوید چه آسان شکارشد

آسان بلند گشت زجا بیرق سخی
شاید بهار در وطنم ماندگار شد!
  «  قمبر علی تابش »

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر