۱۳۹۴ فروردین ۵, چهارشنبه

تیغ جاهلان - میر بهادر واصفی




هرکه مجنون وار مشق عشق لیلا می کند
قطره ای خود را شریک راز دریا می کند
صاف کن دل تا به اسرار جهان محرم شوی
طوطیی خاموش را آیینه گویا می کند
عافیت در نرم... خویی ریشه دارد جهدکن
سنگ در سختی حریف خویش پیدا می کند
اعتبار قیمت گو هر به ضبط آبرو است
خود فروشی مرد را رسوای دنیا می کند
سخت کوشی ها به قدرت ازخردبیگانگیست
عقل خضر ره اگر گردد مدارا می کند
در کف نا بخردان مسپر عنان ا ختیار
تیغ دست جاهلان آشوب برپا می کند
مشق سنگینی بکن چون کوه مانی استوار
باد بنیاد سبک را زود بی جا می کند
آب چابک می برد با خود زمین ربگ زار
حرص نفس هرزه خو را زود اغوا می کند
جام دولت گر به دست است احتیاط از کف مده
نشه ای این باده بد مستی تقا ضا می کند
عمر از کف رفته را دیگر نمی آری به دست
حیف بر آن گل که ناز غنچگی ها می کند ٬هجر یوسف دیده ای یعقوب را بی نور کرد
چشم را دیدار روی دوست بینا می کند
بی محبت زند گانی سر به سر افسردگیست
عشق در دل واصفی کار مسیحا می کند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر