مخفی بدخشی شاه دخت اواره
مخفی بدخشی، شاهدخت آواره
-
هر گاهی سخن از مخفی بدخشی شنیده ام یا جای در مورد مخفی شعر یا نبشتهی خواندم، بی درنگ در گلویم بغض جانکاهی پدید آمده است و آتش سوگ سرا پایم را گرفته است.
باید بسیار سخت باشد برای شاه بانوی که در تعبید و آوارهگی بهدنیا میاید و در آوارهگی عزیزانش را از دست میدهد، در آواره گی بزرگ میشود و میاموزد و شعر میسراید.
در این جا قصد دگری ندارم فقط تلاش کردم به گونه درست و دقیق شناسنامه سیده مخفی بدخشی شاعر آواره را بنویسم تا نسل جوان ما بدانند زندگی برای این شهدخت چقدر دشوار بوده است.
شاه بیگم سیده مخفی بدخشی، دختر میر محمود شاه عاجز، میری از سلسله میر های بدخشان در سال 1255 خورشیدی در حالی که خانوادۀ وی در تبعید سیاسی به سر میبُرد در شهر تاشقرغان به دنیا آمد.
میر محمود شاه عاجز، پدر مخفی بدخشی با آن که یک سیاستمدار آواره بود، شخصیت دانشمند، شاعر و نویسندۀ خوبی نیز پنداشته میشد که گفته میشود دیوان اشعارش زیر نام " چار باغ شاهی " آمادۀ چاپ بود، ولی متاسفانه تا امروز اقبال چاپ را نیافت. میر محمود شاهِ تاجیک تبار و پارسی زبان که نسبش به میر یاربیک خان، اساسگذار اُمرای مستقل سدۀ اخیر بدخشان بود، میرسد. شناسنامۀ مخفی بدخشی در هفت نسل به میر یاربیک خان و یازده نسل به سید جلال بخاری معروف به مخدوم اعظم از اقوام سادات شهر بخارا بوده است، میباشد؛ اما مادر مخفی بدخشی "بی بی جهان" نام داشت که از تبار ازبک بوده است.
مخفی بدخشی این شاعر آوارۀ پارسی زبان، تحصیلات ابتدای را در نزد پدر دانشمند و برادرانش که میرمحمد شاه غمگین و میر سهراب شاه سودا نام داشتند و هر دو نیز شاعر بودند، به گونۀ خصوصی فرا گرفت.
مخفی بدخشی هنوز کودک بود که پدرش درشهر تاشقرغان وفات نمود و خانوادۀ مخفی در سال 1298 قمری عازم بدخشان گردید. در این زمان بود که عبدالرحمان خان، شاه اهنین روزگار، فامیل مخفی بدخشی را به کابل تبعید نمود و به قول محمد طاهر بدخشی «بعد از سه ماه زندهگی در کابل این خانواده فاضل ولی رنج دید را به کندهار تبعید سیاسی نمودند».
مخفی بدخشی بیست سال تمام با خانواده اش در کندهار تبعید سیاسی بود و در این بیست سال خواندن کتابهای دینی، ادبی و تاریخی را در نزد برادرش غمگین، به گونۀ علمی آموخت و برای اولینبار در کندهار به سرایش پرداخت.
خوشا سیر بهار کندهار و دوستان با هم
که میگشتیم در گُرد چمن آهسته آهسته
مخفی بیست و شش ساله بود که از کندهار وارد کابل شد و در کابل به آموختن کتابهای برزگ ادبی وآثار شاعران بزرگ پارسی زبان، چون: حافظ شیرازی، بیدل، سعدی، رابعه بلخی، مخفی هندی و دگر بزرگان زبان پارسی – دری پرداخت که گفته میشود شعر وی در کابل به پخته گی تام رسیده بود.
او در کابل با محجوبه هروی، شاعر معاصر و هم دورۀ خود از طریق ارسال نامه و سرودههایش در ارتباط بوده است.
مخفی در کابل در دورۀ پر شور جوانی اش خاستگارهای زیادی داشت، اما او سخت دل باختۀ پسر عمو اش سید مشرب بود که در بدخشان میزیست و هرگز به خاستگارهایش پاسخ مثبت نداد.
شام هجران بسکه یاد از لعل خندان میکنم
در خیالش ملک کابل را بدخشان میکنم
کاکل مشکین او یک شب به خواب آمد مرا
عمرها تعبیر آن خواب پریشان میکنم
و سید مشرب نیز از دوری مشعوق خود، همیشه در بستر مریضی میسوخته است، اما زندهگی هیچ گاهی برای این دو دل داده فرصت رسیدن را نداده و سید مشرب در عمر جوانی جهان فانی را بدرود گفته است.
مخفی بدخشی تا پایان عمر در فراق مشعوق خود سوخته ولی هرگز با کسی دگر ازدواج نکرده است. فی الواقع از جمله خاستگارهایش، یکی آن عارف چاه آبی بوده است که در وصف مخفی شعرهای نیز سروده است.
نهاده داغ به دل های ناتوان مخفی
رسانده تیر خطاها به استخوان مخفی
یا:
به تصویر جمالش پنجه بهزاد میلرزد
ز تحریک دو زلف عنبرینش باد میلرزد
سپاه غمزه اش چون صف کشید در دامن جلغر
چو برگ بید سر تا پای فیض آباد میلرزد
زمانی که امیر امان الله خان، شاه جوان افغانستان به کُرسی قدرت نشست، زندانیهای دورۀ پدر و پدرکلان خود را آزاد نمود و نیز شیپور آزادی را برای تبعیدیان به صدا درآورد که خانوادۀ مخفی بدخشی هم مشمول این رویداد بود.
بعد از 37 سال آواره گی که مخفی در آن زمان 43 ساله بود، دوباره به بدخشان بازگشت نمودند. مخفی بدخشی سالهای سال آرزوی دیدن زادگاه اصلی اش را در دل می پرورانید، بانو مخفی در اولین دیدار بعد از بازگشت، غزلی زیبایی را با شور و حال خاص چنین سروده است:
عمریست که بودم به دل ارمان بدخشان
صد شکر رسیدم به گلستان بدخشان
...رفتند حریفان همه از دهر و بمانده
این عاجز بیچاره ز شاهان بدخشان
مخفی در کنار رود کوکچه در روستای «قره قوزی» از چوب نی، کپۀ خسی ساخته بود و تا آخر عمر، در آن کلبۀ فقیرانه زیسته است که خود در آن مورد چنین سروده است:
گر چه مسکین و غریبم بوریای خویش را
کی برابر بر فراش تخت شاهان میکنم
مخفی بدخشی ملکهیی از نسل شاهان بدخشان، در زندهگی پُر از فراز و فرود خود رنجهای بی شماری را بابت شاهان فاشیست و متعصب متقبل شد و نیز در دورههای مختلف زندهگی خود، عزیزان خوبی خود را که همانا پدرش میر محمود شاه عاجز، مادرش بی بی جهان، برادرانش میر محمد شاه غمگین، میر سهراب شاه سودا و معشوق اش سید مشرب را نیز از دست داد.
سر انجام مخفی بدخشی در سوم ماه رمضان، سال 1383 هـ ق، روز یک شنبه که برابر است با 26 دی ماه 1342 خورشیدی، در دهکدۀ « قره قوزی» فیض آباد، استان بدخشان، به عمر 85 ساله گی دیده از جهان فرو بست.
شاعران و نویسندگان پارسی زبان در مورد وی مرثیه های زیادی سروده اند و در کابل، بدخشان و جاهای دگر از این شاعر بلند آوازه یاد وارهها و محفلهای را بر پا کرده اند ونیز دبیرستانی را در بدخشان، موسسه تحصیلات نیمه عالی، چاپ خانه و ماهنامه که ارگانی نشراتی ریاست امور زنان استان بدخشان میباشد، به نام این بانوی عزیز در بدخشان و همچنان دبیرستانی در کابل نامگذاری نموده اند.
مخفی بدخشی نامی است که در قطار بانو شاعران زبان پارسی- دری، یاد میشود والقصه یک دیوان اشعار از وی به جا مانده است. . « صفحه سیده مخفی بدخشی»
..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر