بمناسبت روز مهاجرت « نجوای غربت »
غریب غربت غرب .
ــــــــــــــــــــــــــ
واسع عظیمی : زیر عنوان " غریب غربت غرب " سلسله نگاشته هایی را میخوانید که، تجربه های پناه گزینان افغان را در غرب نمایه میکند. منت پذیر تمام آنانی ام که خواهشم را پذیرفتند و نوشتند.
(12)
سید عبدالقدوس سید، جنرال پیشین اردو و نویسنده کتاب " جنگهای کابل" سالهاست دراروپا زنده گی میکند. او دروس عالی نظامی را در هند و شوروی سابق فرا گرفته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــنجوای غربت
گفتمان غربت و آوارگی بعنوان یکی از مباحث تاریخی که چهار دهۀ اخیر کشور ما افغانستان را بستر وقوع خود کرده است ٬ بنابر برخی انگیزهها و ویژه گی ها « مهاجرت اختیاری ٬ اجباری ، کوچاندن » و انتشار در سرزمین همسایه ها و جغرافیای پهناور٬ که هویت ملیونها انسان به آن گره خورده است ٬ یکی از معضله های مستلزم بحث و روشنگری است .
گفتمان غربت ٬ تداوم و پی آمد های آن با همه گسترده گی جایش در ادبیات ما٬ مانند « ادبیات جنگ ٬ ادبیات دفاع وطن و ضدجهاد ٬ ادبیات زندان و زندانهای شخصی» خالی بجا مانده است.
آنچه در دوران سیطرۀ جنگ سرد از سوی امپریال رسانه یی و نشرات جهاد گرایی ارایه داده شده است بعنوان نیم رخ معضله ٬ بازتاب عینی آوارگی پیآمد ها و نوستالژی آن با ابعاد گسترده نبوده است .
در وضع پرشتاب کنونی که فرصت ها بسرعت باد از دست می رود زندگی بی وقفه سقوط میکند و فراموشی و سکوت باعث گم گشتگی بسیاری وقایع عبرت آموز تاریخی میگردد ٬ وقف ادبیات و گفتمان روشنگرانه به معضلۀ متداوم غربت از اهمیت ویژه برخوردار خواهد بود . شاید اهمیت آن فراتر از رساندن مطلب به شعور مخاطب ٬ بلکه بعنوان یک مسئله ی درس آموز تاریخی دارای اهمیت محسوب میگردد . .
این مقال استعداد آنرا نخواهد داشت که پدیده ی بدین گسترده گی را در یک نگارش فشرده به تصویر بکشد ٬ اما تلاش خواهد کرد چشم دید ها واقعیت ها ٬ چالش ها و نکات استنتاجی را با پرهیز از تشبیهات خیالی ٬ و و اژه های مهجور ٬ صاف و ساده ارایه دهد .
دهۀ شصت خورشیدی مهاجرت ابزار ستراتیژیک :
مهاجرت های که در طول قرون و اعصار در کشور از استمرار برخوردار بوده است با افزایش در اوایل دهۀ پنجاهم خورشیدی ٬ در دهه شصت بشدت روند تشدیدی حاصل کرد و تا هم اکنون از تداوم بر خوردار است .
بسیاری از آگاهان به این باور اند که در تداوم دهۀ شصت خورشیدی پروسۀ مهاجرت برای هر دو محور درگیر آن برهه « مجاهدین ؟ و دولت افغانستان » به ابزار استراتیژیک تبدیل گردیده بود .
یک :
محور مجاهدین که در پاکستان وایران کمپ و خیمه بر افراشته بکمک هزینه های سرشار غرب و عرب به جهاد ؟ عوام پسند مورد نظر پرداخته بودند یکی ازکلان ترین ابزاری که ماشین جهاد را به چرخش وا داشته بود و بزرگترین منبع تولید ثروت همین مهاجران افغان در پاکستان وایران بوده اند .
مجاهدین خواسته بودند ٬ اولاً ٬ با گسترش تعداد بیشتر کمپ ها در پاکستان و ایران ٬ کوچاندن و اسکان کمیت زیاد مهاجران در آنها ، برعلاوه ی مشروعیت آفرینی برای جهاد ؟ خود ٬ در عین حال گویا سیما ی جابرانه و استبدادی جانب مقابل دولت افغانستان را در برابر انظار جهانی به نمایش در آورده پولها و مساعدت های کشور های حامی جهاد آمریکا و غرب و عربها را که از طریق شبکههای جهادی خزانه داری میشد جلب نمایند . و سپس از پوتانسیل مهاجران درعرصه ها واهداف گونه گون زیرین استفاده نمایند .
جلب و جذب جوانان از کمپ ها به صفوف تنظیم ها و اعزام آنها به جبهات جهاد در داخل کشور ٬ تأمین فعالیت استخباراتی کشور های میزبان در میان مهاجرین علیه دولت ٬ برقراری سیستمها ومدرسه های آموزشی سختگیرانه و جهاد پرستی برای اطفال بعنوان ذخیرۀ استراتیژیک گسترش فرایند جهاد ٬ « که بعد ها طالب ها بعنوان محصول از همین مدرسهها و سپس داعش سر بر آوردند» ٬ تسلط آهنین بر خانوادههای مهاجر و اجبار در به نکاح در آوردن زنان با جهادی ها و فروش آنها به مجاهدین عربی و القاعده ٬ استفاده از مهاجران در دستگاهای تولید ترافیک و فروش مواد مخدره ٬ حفاظت از زندانهای شخصی گروهای مجاهدین که تعدد آن بیشمار بود ٬ و غیره از جمله رؤوس بهره برداریهای بود که گروهای مجاهدین از مهاجران بدست می آورند .
از همین رو راهکارایجاد و پر کردن کمپ ها در دو کشور همسایه با « کوچاندن » مردم از داخل کشور از قرا وقصبات دور دست ٬ ارتباط تنگاتنگ حاصل نموده بود . هنجار های زیرین از سوی گروهای جهادی و استخبارات همسایه ها برای تحقق این امر وقف میگردیده است .
نخست ٬ تبلیغات گستردۀ رسانه ی موعظه ای و منبری در میان توده های مردم که به قصور فهم مبتلا بودند٬ تحت اجنداهای گونه گون به پیش کشیده میشد از جمله گفته میشد که دولت کافِر و کمونیست است وطن اشغال گردیده٬ همکاری و خدمت در صف دولت کفر، جرم است و جهاد بخاطر آزادی فرض است « اما این مسئله که کسی که خودش اسیر و ابزار خارجی باشد هرکز نمیتواند سرباز آزادی باشد مستور نگهداشته میشد » .
دو دیگر ٬ به هموطنان که به پاکستان کوچانده میشدند وعدههای کمکهای مواد غذایی مجانی « راشن » کمکهای صحی تعلیمی و مدرسه ای و اشتغال و مهاجرت به کشور های خارجی آمریکا و اروپا داده میشد .
سه ٬ حرف آخر را تفنگها میگفتند ٬ فرماندهان محلی جهادی روند کوچاندن مردم که برای انها منفعت زا بود « مردم را کوچ میدادند زمین و جایداد های آنها را بشکلی تصاحب می نمودند » کمپ های مهاجران در خارج کشور را پر میکرد .
نکته شایان ذکر، دیگر اینست که آنعده هموطنان٬ مخالفان سیاسی دولت ٬ یا آنهایی که بدنبال جستجوی زندگی بهتر بگونۀ اختیاری یا اجباری به پاکستان و ایران مهاجرت می نمودند علی الرغم زندگی در خارج کمپ ها بدون برقراری ارتباط و یا کسب عضویت با یکی از تنظیم ها قادر به رسیدن به اهداف مورد نظر نمیگردیدند .
دو :
دولت افغانستان در اواخر دهۀ پنجاهم خورشیدی در حالی که شدت جدال درونی آنرا تضعیف و تجاوزات گستردۀ گروهای مسلح از خاک دو کشور همسایه پاکستان و ایران آنرا در پرتگاه سقوط قرار داده بود ٬ در چنین یک حالی اتحاد شوروی وقت که با دولت دموکراتیک افغانستان پیمان ستراتیژیک که حمایت دفاعی از یکدیگر رکن آن بود قبلاً عقد نموده بود ٬ جهت کمک و دفاع از دولت و لگام زدن به فعالیتهای جهاد گرایان که از خاک دو کشور همسایه دست به تهاجم و تجاوز میزدند و جلوگیری ازرسوخ سلفی گری به جمهوریت های مسلمان نشین آسیای میانه ، شوروی به افغانستان قوای نظامی فرستاد .
حضور قوای نظامی شوروی در افغانستان قبل از همه عکس العمل های حریفش آمریکا و ناتو که در گیر جنگ فرسایشی سرد با همدیگر بودند برانگیخت وبرای افزایش پوتانسیل ، تند روان مذهبی بنام مجاهدین ؟ بشمول جمع آوری عربهای افراطی و جهاد گر « القاعده » از کشور های مختلف و گسیل به جبهات جنگ ٬ علیه دولت افغانستان هزینه پردازی کرد. همزمان مسئلۀ حضور شوروی در افغانستان در تبلیغات گسترده ی رسانه ای غرب و سلفی ها اشغال عنوان داده شد که در نهایت افزایش مهاجرت ها از کشور را در قبال آورد .
دولت گسترش مهاجرت ها را بر علاوه آنکه یک نوع مشروعیت زدایی از نظام تلقی میکرد ٫ خالی و متروک گردیدن قرا و قصبات و تخریب شبکههای زراعت و مالداری که بخشی از محصولات عمومی کشورراتولید میکرد زیانبار می پنداشت . در عین حال از فرایند چالش برانگیز مهاجرت و اِسکان کمیت زیاد مهاجران در کشور های همسایه و آموزشهای جهادی و تندروی را ٬ جبران ناپذیر و پر مخاطره میدانست . از همین رو با طرح وتطبیق برنامه های اقتصادی زراعتی قرا و محلات را مورد حمایت قرار داده از مهاجرت ها به خاک همسایه های آزمند و همزمان از اجرای عملیات های محاربوی تصفیوی در قرا و قصبات و از حملات آتشی و بمباردمانهای هوایی حین مبارزه با جهادگرایان جهت جلوگیری از تلفات ملکی حتی الامکان ممانعت بعمل آورده بود . اما چشمدید ها آشکار میکنند که دولت در جلوگیری از تداوم مهاجرت چندان مؤفقیتی نداشته و پیروزی از آن گروهای مجاهدین بود که مؤفق به کوچاندن و اِسکان افغانها در پاکستان و ایران گردیده بودند .
مسئله مهاجرت در آن برهه برای دولت افغانستان نیز اهمیت ستراتیژیک کسب نموده بود .
دهۀ هفتاد ٬ آوارگی وغربت :
دهۀ هفتاد خورشیدی حوادث بیشماری را برای ثبت در تاریخ کشور در سینه دارد . بعد از آنکه در اوایل بهار سال ۱۳۷۱ خ برنامه صلح سازمان ملل متحد بعنوان « یگانه چانس نجات کشور از جنگ» ٬ که از سیاست مصالحه ملی دولت زنده یاد داکتر نجیب الله استخراج و با انصراف داوطلبانه و بی همتای او از قدرت وبا توافق تمام جناح های درگیر بدست آمده بود در اقدامات شورشگری از شمال که دست همسایه های حریص موتور آن را بحرکت درآورده ٬ در آستانۀ تحقق به شکست مواجه گردید ٬ و بعد از آنکه شماری از سیاسی ها و نظامی های بلند رتبۀ دولتی با تغیر وفاداری ها اشغال کابل توسط اشوبگران شمال را بستر سازی نمودند ٬ با ورود هجومی آشوب شمال بکابل ناقوس جنگهای متمادی « جهاد »خونبار وویرانگری در کابل و شماری ولایات بصدا درآمد . فرصت های را که آبستن شگوفه های امید بود به غروب آمال و آرزو ها تبدیل کرد . این جنگها در مرحلۀ نخست حدود یا زده سال و در مرحلۀ بعدی از سال ۲۰۰۱ و حضور ناتو جمعا ۲۴ سال ٬ در کشور تا حال از تداوم برخور داراست . استمرار جنگها در کابل معنی ترور عمومی را تداعی میکرد ٬ و گام بر داشتن کشور بسوی قدرتمند شدن جهاد گرایان که با یغماگری گسترده ثروتهای کشور و تاراج سلاح وتجهیزات گرانبهای دفاعی تا دندان مسلح گردیده بودند نه تنها کشور را در باتلاق فروپاشی بلکه در در یای طوفانی جنگ ها ی عظمت طلبی که روزانه هزاران انسان معصوم را قربانی میکرد ٬و روزگاری که عدهای بر خاسته از عقب سنگر های آدم کشی خود را ناجی دین و نبوت و ناجی وحی و اخرت شمرده و در گفتمان و موعظه های منبری و رسانه ی کشتن مخالف را با الزام آوری الحاد و کمونیست تیوریزه می گردید ٬ در چنین یک شرایط انتقام جویی ها ٬ ترور ٬ تعقیب توفان توطئه ها ٬ تجاوز به حریم خانوادهها بویژه روشنفکران آگاهان و سیاسیون که پدیدۀ جهادگرائی را خطر جهانی می شمردند و اعضای دولت و حزب وطن که سالیان درازی بخاطر نجات وطن ازرسوخ اندیشه ها و ایماژ ها و عظمت خواهی های افراطی علیه جهاد گرایی رزمیده بودند و شهروندانیکه آگاهانه نخواسته بودند با تلازم در رکاب جهاد گرایان تقصیر خونریزی و تباهی مأمن دوستداشتنی را بدوش کشند ٬ همه که دچار نوستالژی جنگ تفنگ ٬دود و باروت گردیده مسئله ای که ناگزیری ترک اجباری سرزمین مالوف که عاشقانه دوستش داشتند در قبال آورده تن به بر هوت آوارگی و غربت سپرده بودند .
حینیکه کوران جنگ های سال ۱۳۷۱ خ در کشور را بعنوان یک مقطع خونبار و ویرانگر ٬ بیاد می آوریم ٬ سناریوی جنگ ها و بازیگران سریالهای جنگی مانند نمایش یک فلم از برابر دیدگان همه شتابان عبور میکند ٬این قلم بحیث یکی از شاهدان ، گوشه های جنگ را در جلد اول کتاب «جنگهای کابل» قلمی کرده است. اولین فراز خیانت و جنایت همان شروع جنگها در کابل بود این جنگها ٬ تداوم ٬ و گسترش آن بوسیلۀ جهاد گرایان که قربانیان اصلی آن شهروندان معصوم و نسل آگاه و ضد جهادگرایی بود پل پای بود بسوی جهنم ٬ که یک نسل را آواره و تبعید کرد .
شدت جنگ های بین المجاهدین در کابل و شماری ولایات ٬ کشت وخون گسترده ارمغان داده بود . جنرال محمد نبی عظیمی که این جنگ ها را به نفع « شورشگران شمال جمعیت اسلامی و شورای نظار و ملیشه ها » بر ضد محور دیگر حزب اسلامی حکمتیار فرماندهی کرده است در صفحه ۵۸۴ کتاب اردو وسیاست آورده است :
( در جریان این جنگ ... خانههای زیادی تخریب شد و مردم بیگناه زیادی به قتل رسید و یا زخمی گردیدند مال و داراییمردم چور وچپاول شد و در بعضی موارد به ناموس آنها تجاوز صورت گرفت ٬ تعداد کشته شده گان اهالی ملکی در این جنگها همه روزه حد اقل بیک هزار نفر تخمین زده میشد ) .
اگر کمی تعقل نمیکردم آنوقت من« صاحب این قلم » هم یکی از این افراد خونریز میبودم .
خواسته بودم ضد جنگ باقی بمانم باری در مجلسی جنگهای کابل را که روز افزون کشتار و و یرانی و آواره گی میآفرید ٬ جنایت ٬ و فرماندهی جنگ ها بوسیله برده های قدرت را خیانت توصیف کرده بودم ٬ اما دو سپاه را بر خویشتن بر انگیختم ٬آتش دوسنگر بر خود کشودم ٬ دوست و دشمن . اما لب بسته با عزم و پیمان به سوگند نظامی و سیاسی استاده ماندم ٬ با جنگ و تبهکاران آمیختن نجستم ٬ حقیقت و تندی احساس و شیفتگی٬ دست و پاگیرم شد ٬ صور سرنوشت اژیرم شد٬ تن به طوفان آواره گی و غربت سپردم .
برهوت آوارگی و بیهویتی :
با عبور حیرت زده از« حیرتان »، در آن تموز تفت زده برای غوطه ور شدن در اوقیانوس متلاطم غربت و آواره گی در برهوت بیانتها زیر رگبار تکدی های زمانه ٬ بی بهره از آسمان لاجوردین مالوف بیک آواره گی و تبعید نا مکشوف ٬ با گامهای مغشوش به جستجوی گرانه ی امن و نفرین به اسطوره ها ی دغل و شوالیه های طماع و شیفته منجوقهای پر زرق قدرت به این سوی جیحون پر تاب شده بودیم .همه گذشته ها و سرنوشت های تاریخ ما میآموزد که انسان سرزمین ما از خاستگاه و گرمی آغوش آن خاک بی همتایی یزدانی ٬ آن بام لاجوردین تاریخ ٬ واز هویت وآزادی لذت می برده است ٬ اما این حا لت در نتیجۀ هبوط از دست میرفته است ٬ ما بزودی دچار این مخمسه گردیده بودیم . مهاجرت میتواند اختیاری باشد اما برای ما یک گسست یک تبعید ٬ بیگانگی یک بیهویتی را تبیین کرده بود .
به فحوای سخن مولانا از نیستان ببریده بودیم وبا نفیر در حنجره فروخشکیده در « دوشنبه شهر » جاییکه بزودی نعره های تکبیر جهاد ؟چون شعله های زیر خاکستر سر برکشید غربت گزیده بودیم شرح اقامت در دوشنبه و باکو « شرح این هجران واین خون جگر.-- این زمان بگذار تا وقت دیگر . » .
و اما غریب غربت در مسکو خاطره ها و دیدنی های بیشماری را با خود همراه دارد از آنجمله : چند تای آن قابل سکوت نیستند :
نخست ؛ مخالفان حزب دموکراتیک خلق « حزب وطن » در تبلیغات منبری و رسانه ی خود عمدتأ بر دو اتهام پا می فشرد ند :
یکی آنکه ٬ سلفی ها و جهادی ها پیوسته موعظه می نمودند که ٬ شورویها وسازمان استخبارات آن « کی جی بی » با تکیه بر ایدیولوژی بیشترین شکار خود را از میان روشنفکران چپ انتخاب میکند . از این رو با ورود سیلی از آواره گان بشمول بلند پایگان حزب و دولت ٬ تحصیل کرده ها در روسیه ٬ این الزام تقویت یافته بود که شاید یکی از انگیزهها ی ورود بلند پایگان حزبی و دولتی بعد از حوادث سال ۱۳۷۱ به روسیه مسئله وابستگی با سازمانهای استخباراتی روسیه بوده باشد .
اما روزگار چون دادگری حاذقی همه را از پرویزن خود عبور داد ٬ در نتیجه هویدا شد که تقریباً همه بشمول کادر های ارشد ویزه های اقامت ٬ کمکهای پولی ٬ و محلات رهایشی از حکومت روسیه در یافت نکرده همه یکسان با برگه های مؤقتی ملل متحد و فاقد ارزش اقامتی بار طاقت فرسای اذیت و آزار پولیس ، بی سرپناهی و تأمین نفقۀ خانواده را که بزودی فقر همه را از پا درآورده بود ٬ بدوش میکشیدند . یعنی که تعلقیت جاسوسی در میان نبوده است . از جمع هزاران به ذکر چند نمونه اکتفا میکنیم .
۱ - شاد روان محمد اسلم وطنجار در طول زمامداری ح د خ ا در کرسی های بلند دولتی کار میکرد اونیز در مسیر آوارگی به مسکو آمده و در مدت کمی به فقر گسترده رو آورده بود . او بیکی از دوستان نظامی پوهاند جنرال ارکانحرب محمد هاشم قاهر معاون وزیر دفاع در امور تعلیم و تربیه که بخاطر تأمین مخارج زندگی دریکی از« رینک » « بازارهای آزاد مسکو » روزانه بخاطرتامین مخارج زندگی بساط فروشنده گی پهن میکرد ٬ خواهش نموده بود که پسربچه پانزده سالهای او را با خود به « رینک »ببرد تا رموز دست فروشی و مضاربت فراگیرد تا مایحتاج خانواده اش را تأمین نماید . فقید وطنجار در نهایت بنا بر فقرگسترده قادر به تهیه پول قاچاقچیا ن جهت مهاجرت به بیرون از روسیه نمیگردد و با ترک مسکو در حالی به « اوکراین » میآید که فقر همسفر دست و پاگیرش بوده است وحینیکه در همانجا وفات میکند مصارف تد فین او بکمک دوستا نش پر داخته میشود. روانش شاد .
۲- زنده یاد جنرال محمد حکیم سروری روزگاری شاروال کابل و سپس کرسی معاونیت صدارت را بعهده داشت ٬ دوست و دشمن به او اتهامات سوء استفاده از قدرت و ثروت اندزی از پولهای کثیف را وارد می آوردند . اما غریبی غربت او در مسکو شناخت سجایای ستودنی او را یکبار دیگر محک زد . ایشان مانند صد ها هموطن آوارۀ دیگر برای تأمین مخارج زندگی در آن برودت منفی سی درجهای که زمهریر قطبی بیداد میکرد با دست فروشی در « رینک های مسکو » امرار حیات میکرده است . روحش جاودانه شاد .
۳- در مثال دیگرجناب احمد بشیر رویگر٫ که در دوران حکومت زنده یاد داکتر نجیب الله کرسی وزارت اطلاعات و کلتور را بعهده داشت٬ فشار غربت و آوارگی چنان او را در مسکو در تنگنا قرار میدهد که از روی ناگزیری جهت تامین هزینههای مهاجرت به غرب یکی از ارزشمند ترین ارثیه خانوادگی٬ یک جعبه نگین کوب « نصوار بینی » بجا مانده از پدر کلانش « امیر شیر علی خان » را بهای کاه وماش میفروشد تا هزینۀ قاچاقچیا ن به غربت غرب را فراهم آورد .
دوم : از منظر دیگر غربت و آواره گی در مسکو آیینه ها را از منظرهای متفاوت جلوی چشمان تاریخ گذاشته و چهرههای از حقایق دوران را در آفتاب گرفته بود٬ گویی تیاتری پی افگنده بود که تا چهرههای متناقض و گونه گون از ما را به نمایش در آورد ٬ غربت درمسکو .فلمی شده بود که در صراحت خشن آن ما چهرههای متفاوت خود را میدیدیم ٬ تصاویر چند شیفته ی پول و پلاس قدرت که در یک چرخش آشکار با پیوستن به قافله ی جهاد و بستر سازی برای فتح ؟ و تسلیمی کابل٬ بیک محور جنگ با آفرینش تراژیدی های خونبار و ویرانگر با فرادستی درخشیده بودند ٬ و حال با ویزه های دپلوماتیک و پاداشهای کثیف به مسکو آمده و در خانههای دپلوماتیک مربوط به دولت اسلامی کابل رتل اقامت افگنده بودند . شاید این خاطرات دوران تیر شده و دفن شده تصور گردند اما حقیقت خشن آن چون کابوسی از عملکرد های منفی ما در تاریخ و برسقف تفکر نسلهای روشنگرفردا در گردش خواهد بود .
روسیۀ آن دوران که درپس لرزه های انفجاری فروپاشی شوروی دست و پا میزد به محیط زوال ارزشهای انسانی تبدیل شده بود ٬ ستراتیژی حکومت آنوقته روسیه « بوریس یلسین » را در یک چرخ آشکار دو شاخص اصلی « جذب و طرد » تشکیل داده بود ٬ یکی ٬ جذب و دوستی با جهاد گرایان از جمله شورای نظار ٬ « جمعیت اسلامی »که میراث گذشته دوستی و روابط تنگاتنگ اوایل دهه هشتاد میلادی را یدک میکشید ٬ و حال عنان قدرت دولت اسلامی را در افغانستان در دست گرفته بود ٬ و دومی « طرد » و روتافتن از وابستگان دولت قبلی که حال میدان قدرت را باخته و به مسکو پناه آورده بودند ٬ تشکیل داده بود . بنا بر همین ستراتیژی ٬ رو سیه شاید به « استشاره دولت اسلامی کابل » از تفویض ویزه های اقامت حتی مؤقتی به آواره گان افغان امتناع کرد ه بود . بنا بران روسیه به محیط نا امن ٬ اذ یت و آزار آوارگان افغان و سیطره ی مافیا ٬ که غربت زده ها را هدف قرار میداد تبدیل شده بود ٬ فاکتوریکه ترک و فرار از روسیه را برای آوارگان افغان که نگارنده نیز شامل آن بود ناگزیز گردانده بود .تا به درگاه غربت غرب میرسیدیم همزمان شگفتی های هبوط یکی پس از دیگری در برابر ما جلوه میکرد ٬ یک شگفتی به شگفتی دیگری راه می کشود .یک سو گسست ایجاد شده نوستالژی از وطن مالوف و ضربت دشنه های خودی که غربت ما منبعث از آن بود و اندوه متراکم شده ی رانده شدن از چند کشور از « دو شنبه ٬ تا باکو و مسکو » و از سوی دیگر رویکرد های پارادوکس کشور میزبان شبه صخره های عبور نکردنی در برابر ما قد افراشته بودند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر