۱۳۹۴ دی ۳۰, چهارشنبه

خدمت کرده گناه لازم - از استاد بهادری


خدمت کرده گناه لازم 
   « تلخیص »

 رشید بهادری 


چنگیز خان ابر مرد زمان خودش که از قهر و ستیزش شهرها نه ،بلکه کشور ها به خاک و خون کشیده شده است، روزی تصمیم می گیرد با گروهی از نزدیکان و نشانزن ها به شکار بروند. چون خودش نشانزن ماهری بود همواره در صف مقدم شکارچیان قرار می گرفت و سعی می نمود از شکارگاه دست خالی برنگردد.
او هر زمانی شوق شکار می کرد بروفق عادت، شاهینی را که پرورش یافته ی دست خودش بود، با خود می برد. شاهین با چنگال و منقار ضخیم و کجش، پرنده ها را شکار میکرد .
این بار نیز که شاهین را با خود داشت، آن را گاهی درروی دست وگاهی بالای شانه ی خویش می نشاند. آن محلی را که برای شکار در نظر داشتند، جنگل عظیمی بود و چنگیزخان شکارچیان را به سه گروپ تقسیم و به استقامت های
مختلف فرستاد. خودش با محافظین به سمت چهارمی شتافت. ساعت ها گذشت ولی چنگیز خان صیدی به چنگ نیاورد و با دست خالی برگشت، از قضا شکار چیان دیگر نیز سرافگنده برگشتند. تماشای این حالت برای فرمانروایی چون چنگیزخان، آدم خود خواه و جاه طلب قابل تحمل نبود. بنابرآن او با چند تن از افراد انتخابی اش دوباره راهی شکارگاه شدند، تا به زعم خودش آبروی رفته را دوباره به دست آورد. این بار تا توان داشت، کوشید و پیش رفت، چون تشنگی بر او چیره شد، به چشمه ی دامنهٔ تپه یی فرود آمد. شاهین را از دست خویش رها کرد. آن پرنده بالای سنگی که از زیر آن آب خارج می شد و به پایین می ریخت، نشست.
چنگیزخان میل نوشیدن آب نمود. با جام آب برداشت که بنوشد، اما شاهین پرگشود وجام آب رابر زمین زد.
از آنجایی که چنگیز خان این پرنده را بسیار دوست داشت، این رفتار او را نادیده گرفت. دوباره جام را از زمین برداشت، در آب فرو برد تا آب بنوشد. شاهین دوباره پرید و با منقارش جام آب را بدور افگند. این بار چنگیزخان فکر کرد شاید این پرنده تشنه باشد و آب را برای خودش می خواهد، ولی عقلش قد داد و زود فهمید که آب از بالا به پایین میآید، اگر تشنه بود در آن جا آب می نوشید. چون برای سومین بار تکرار شد از طرف چنگیزخان سزاوار مرگ شناخته شد. بنابران با
یک دست شمشیرش را از غلاف کشید و با دست دیگر جام را از آب پر کرد تا آن را سر بکشد، شاهین با عجله خود را به جام آب رساند، چنگیز خان که از قبل آماده گی داشت و قهر و غضبش به انتها رسیده بود با شمشیر به شاهین حمله برد.
دریک لحظه گردن از تنش جدا ساخت. دید تن بی سر در خون غلط زد و جان داد. چنگیز خان از انجام این عمل احساس آرامش کرد و گفت:
هرکس، حتا این پرنده خود را بامن طرف ببیند، جزایش همین است.اما،اندکی بعد به ذهنش رسید که در بالا، روی آن سنگی که نشسته بود، شاید نتوانسته باشد با منقارش آب بنوشد. تصمیم گرفت آنجا رفته از نزدیک مشاهده کند. باشتاب به بالا رفت، دید مار عظیم الجثه یی که قبلا زخمی شده و آخرین رمق زنده گی را دارد، آن جا افتاده است. این را نیز دید که زهر مار ،در محل کاسه مانندی ریخته است، که آب جمع شده بود . آن گاه دریافت ،که چرا شاهین سه بار جام را از دست
فرمانروا به پایین می اندازد. دیگر خیلی دیر شده بود. پرنده یی را که می خواست او را از کشته شدنش نجات بدهد به دست خودش کشته شده بود. بلی پرندهٔ وفا دار دیگر در قید حیات نبود. چنگیز خان جسد پرنده و مار مرده را برداشته با خود به محل تجمع شکارچیان آورد. با آنکه وی آدم قسی القلبی بود و از این کشتار ها و به کام مرگ کشیدن ها صدها بار انجام داده بود، اما این بار غم و اندوه در دلش جای گرفت و از انجام عملش سخت نادم گشت. خنجری را که در کمر داشت، از غلاف بیرون کرده با نوک آن آستین پیراهنش را پاره و بعد در بازوی دست راستش علامتی شبیه صلیب جرح و بعد آن را با همین آستین پاره کرده پیچانید تا مانع ضایع خون بدنش گردد.
زمان به سرعت گذشت، زخم بازویش التیام یافت ولی نشانه ی آن که به رسم ندامت باقی مانده بود، همواره پرنده ی وفادار را به یادش می آورد و روح و روانش را می آزرد.   منبع کابل ناته



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر