۱۳۹۳ شهریور ۲۳, یکشنبه

غرزی لایق های سرزمین من

غرزی لایق14. September 21:33
‫غرزى لايق

هاى سرزمين من!
___________

تو هنوز در غريو و محشرِ عزاى نامرادى ها و نامردمى ها،

و در سوزش تب لرزه هاى ناروا ها و عزت ستيزى ها همچون هندوكوه، استوار و باورمند به جا ايستاده يى،

تو راه اميد رسيدن به فرداى نور و گرمى را براى فرزندان ات به بهاى غرور و سربلندى هاى خويش از مسير شبهاى بى زبان و روزهاى يخبندان به گدايى نشسته يى!

و من زاده ى سرزمين كم بختى ميباشم كه با دعاى بدِ نيايشگرِ زمان در پهنا و گستره ى سده ها در جارىِ زمان در آتش مذاب جهنم خاكستر ميشود.

[][][]

سرزمين من در شعله هاى واپسينِ روزگارِ خونبار خويش دارد مى تپد و مى سوزد و در آخرين پرده ى عبرت انگيز تياتر سرنوشتِ خويش با فراخوانِ بى ننگىِ هيولاىِ ناخوانده ى جدايى و تجزيه دست و پنجه نرم ميكند؛

سرزمين من يوغ ستم مشتى از فرزندان ناخلف خويشرا هنوز بالاى شانه هاى خميده از زخمهاى ناصورِ پيشينه ها هى ميكشاند و ميكشاند و از ته دل اين گٓله ى نا خلف را به نفرين خدا مى سپارد؛

سرزمين من گروگان دست و پا بسته يى از زاده هاى ناجايز خويش است كه هربار به محض رضاى تير انداز بيگانه تن پوش عزت آنرا پاره ميكنند و تن عريان آنرا به نمايش و ليلام ميگذارند؛

سر زمين من از داغهاى بى ننگى و هرزه گى گله يى زاده هاى گمراه خويش بار بار شرمنده ى تأريخ گرديده و در مندوى زنده گى جارى با نداى پرغرور "عزت" به بهاى بى عزتى به فروش ميرسد؛

سرزمين من به مانند بره ى دست و پا بسته، دوان دوان در سايه ى غريو نعره هاى تكبيرِ جامه سپيدان درون سياه به كشتارگاه ترقى و عدالت كشانده ميشود تا با شمشير خون چكان "دادخواهى" و "دموكراسى" و "آزادى" در جشن پايكوبى معامله گران مواد مخدر و دزدان ثروتهاى خلق الله گردن زده شود؛

نعره هاى "غيرت" و "شهامت" و "آزادى" در آميزش با تهديد رنگهاى عاريتى در پناه نداى هاى "الله اكبر"، سرزمين مرا با بيشرمى دورانِ ستيزه ى چكيده هاى نا سپاس لشكر ايلجارى ها به آخرين معراج ذلت و حقارت رسانده و بر قرينه ى اسارت يك خلق، جويبار خون فرزندان و زارى مادران و نوحه ى شهروندان را با بى مروتىِ شناخته شده پيوسته هوشدار ميدهد.

وجود سرزمين من پيامد خونهاى ريخته شده ى نسل هاى پياپى انسانهاى زاده شده در اين مرز و بوم است كه به بهاى هزاران هزار سر برباد رفته و خونهاى تا كمر رسيده در جغرافياى جارى براى ما به ارث رسيده است.

سرزمين من در حد و حصر امروزى از ميان زبانه هاى آتش ويرانگر جهانگشايان و فاتحان بيدادگر سده ها سر بيرون آورده و هربار ناخواسته در خون باشنده گان سربلند خويش غسل تعميد گرفته است و بدا به حال كسانى كه خداوند آنها را از موهبت بينايى ديدن قربانى ها و سربلندى ها و افتخارات سرزمين من محروم ساخته است.

من از ديروز، از گذشته هاى تلخ دور به روايت نه مى نشينم، از بيداد سكندر و عالم سوزى اولاده ى چنگيز و تيمور و بابر به قصه نه مى پردازم، از فرهنگ ستيزى آل عرب و سيطره جويى انگريزى و برترى خواهى خرس سفيد يادى نه ميكنم. و امروز اسارت نوبتى، سرزمين مرا در برابر ستم دنياى نو به زانو نشانده است. و اينك در سپيده دم اوجگيرى جهان وطنى نو، "گلوى سرزمين من" به تقصير معماران نظم نوين دنيايى و تك محورى، با پنجه هاى گنهكار چند خرد باخته ى سرزمين من با ريسمان "حق" و "حق طلبى" به دار زده ميشود. اين اولاده ى ناخلف سرزمين من است كه در پيوسته گى تأريخ همواره به بيگانه مى لغزد و در بيگانه پناه مى جويد. و امروز نيز براى سرزمين من در بيگانه گى نسخه هاى بيگانه نوش داروى دردى را پى جويى ميكنند كه مردم بلاپرورده آن هنوز در ديروز با داورى بيرحمانه خويش به آن پرداخته اند.

در عجب اندر ميشوم گاهى كه از حنجره ى كالبد هاى" مدرن" و امروزى شده صفير خمپاره ها و رگبار گلوله ها به فضا مى پيچد و تن رنجور سرزمين من چون اسير در كمين فتاده در فريب شايسته ترين مفاهيم و مقوله هاى مد روز و به عاريت گرفته از درسنامه هاى مدرسه هاى بيگانه تيرباران ميشود و خون مردم سالارى نورسته با تيغ دو دم "جهاد" و "انقلاب" در كوچه هاى شهر ريختانده ميشود.

جويچه هاى هياهوى سوختيم سوختيم روزگار ما در عاقبت به گندزار حرص سيرى ناپذير چند ناخلف از سلاله ى آدمكشان حرفوى و غارتگران ثروتها و فرصتهاى سرزمين من در تبانى با دزدان دريايى مى ريزد كه چنين با سخاوت كوه و دره و بيابان آنرا ميان خويش و اولاده ى خويش چون مال غنيمت تقسيم كرده اند و امروز در نشيبگاه يك سقوط ناگزير و محاسبه ى دادگر سختگير به وحشت افتيده اند و هيجان مى فروشند و واويلا برپا كرده اند.

[][][]

به ياد دار كه:

اين اخرين ايستگاه سرنوشت به خون نشسته ى سرزمين من است كه در زنجيره ى سده هاىِ خون و خمپاره، دارد به سرانجام جبرى خويش نزديك ميشود؛

اين آخرين آزمايشگاه "خرد" و بى خردى سواركاران ميدان آتش افروزى و ستيزه گرى در قريب دو دهه ى اخير است كه در فرجامِ يك غروب عبرت انگيز، درسهاى عصيان يك سرزمين بيگناه را آويزه ى گوشها خواهد ساخت؛

اين زايشگاه نهايى زايمان پر درد و عذاب يك افغانستان سرفراز و عارى از خشونت و زورگويست كه در خاموشىِ محجوبانه ى مردمِ هردم شهيد آن تابوت نعش گنديده ى رهزنان و دزدان و آدمكشان سه دهه ى اخير به گورستان عبرت بدرگه ميشود.

"و بعد از اين ترانه هاى نسلهاى ضد خون
ترانه هاى آبى و سپيد و لاله گون
ز سينه و لب و نهاد آدمى شود برون
و آدمان يكى شوند
و اين جهان يكى شود
سياه و سرخ و زرد گون
و اين سپيد هاى دست برده سوى خون
سرود را يكى كنند
سرود ضد خون
سرود ضد جنگ"‬

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر