در تبجیل از استاد سخن سلیمان «لایق»
پرتو نادری : سلیمان لایق با پشتیوانۀ بزرگی از میراث فرهنگی کلاسیکان بزرگ فارسی دری به میدان ادبیات آمده است. با آن ها محشور بوده است، از آن ها یاد گرفته است، در باغ های شش گانه مثنوی نفس کشیده و عطر گل های معنوی آن را شنیده است. در دیوان کبیر با شوریده گی مولانا آشنا شده و با خواجۀ رندان حافط شیراز گویی هم پیاله بوده و با اوجرعه هایی را نیز بر خاک افشانده است، به شهر پنج گانه نظامی سفرکرده و در کاخ بلند حکیم ابوالقاسم فردوسی روزان و شبان درازی را به سر برده است و صدای جهان پهلوان رستم و شیهۀ رخش را در سرزمین گستردۀ اسطوره ها شده شنیده است. وقتی هم که از پاییز و طبیعت می گوید گویی با استاد منوچهری دامغانی آن ستایشگر بزرگ طبیعت هم کلام شده است. گاهی هم در قفای اقبال آن قلندر لاهوری که بی خودانه از خودی سخن می گفت راه زده و عذوبت زبان دری را با او مزه کرده است. گاهی هم از پنجرۀ گشودۀ استاد خلیلی به زیبایی طبیعت نگاه کرده است.
چنین است که در سروده های لایق تاثیر بزرگی از کلاسیکان فارسی دری را می توان دید. شاید ممکن نبود که لایق بدون چنین تاثیر پذیری هایی بتواند این همه دوام بیاورد. لایق خود می داند که شماری از شاعران هم نسل او با آن که خود نفس می کشند ؛ اما بخش قابل توجه شعر های شان از نفس مانده و یا هم به سختی نفس می کشند. این نکته را نیر در همین جا باید گفت ک بخش از شعر های ایدیولوژیک و سیاسی لایق نیز اندک اندک از دایرۀ زنده گی بیرون شده اند و این درد بزرگی برای یک شاعر است، با این حال وقتی او می گوید:
همیدون، همین مرز مرز من است
همین طرز اندیشه طرز من است
اگر بند و زنجیر استمگران
بریزد مرا بارۀ استخوان
نگردم ز راهی که بگزیده ام
که بگزیده ام آن چه بگزیده ام
بادبان ص 9
در می یابیم که لایق چه توشه های بزرگی از کاخ بلند فردوسی با خود به ارمغان برده که به چنین زبان و بیان حماسی دست یافته است.
بخش قابل توجۀ شعرهای لایق از نظر محتوا به طبیعت بر می گردد. طبیعت افغانستان با کوه ها، دریا ها و دره هایش در شعر های او بازتاب گسترده یی دارند. طبیعت همان قدر که سرچشمۀ دانش های طبیعی است به همان پیمانه سرچشمۀ شعر و هنر نیز است، سر چشمۀ پایان ناپذیر. در شعر « خزان پغمان» می خوانیم :
باد سحر از جانب مغرب به وزیدن
رنگ شفق از جانب مشرق به دریدن
ابر سیه از جانب پغمان به دویدن
چون کوه که از ریشه برآید به پریدن
یا موج که در بحر در آید به تپیدن
*
گویی که ز زر کرده به بر جامه درختان
بر جامه زشبنم زده الماس درخشان
در دانۀ الماس ، جهانی است درخشان
از بازی روز و شب و از گردش دوران
وان سو شفق از رشک به خون در زده دامن
بادبان ص 108
این شعر با تاثیر پذیری کامل از این مخمس ستایشگر بزرگ طبیعت، منوچهری دامغانی سروده شده که شاعر در پایان آن می رسد به نتیجه گیری های اجتماعی و سیاسی خود.
خیزید و خز آرید ک هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
این برگ رزان است که از شاخ رزان است
گویی به مثل پیراهن رنگ رزان است
کاندر چمن وباغ نه گل ماند نه گلنار
او در مثنوی هایش بیشتر به ذهن وزبان مولانا ، نظامی گنجه یی و اقبال لاهوری نظر دارد.
آتشی کاندر نهاد ما فتاد
گرچه ما را سوخت ؛ اما زنده باد
زنده باد این آتش رسوای ما
آتش پوینده در رگ های ما
رگ رگ ما شعله گیر اتش است
تا رو پود ما اسیر آتش است
چیست آتش عشق مردم داشتن
دل به زیر نیش گژدم داشتن
بادبان ص 111
تا جای که من دریافته ام، در اوزان کلاسیک بزرگترین قدرت شاعری لایق در مثنوی سرایی اوست، او مثنوی هایش را در همان اوزان سنتی مثنوی می سراید، با زبان استوار؛ اما هرمضمونی را که می پرورد سرانجام می رسد به بیان وضعیت اجتماعی تا نیاز یک تغیر اجتماعی را به میان آورد، چنین است که در شعر های او یاس و نا امیدی راه نمی یابد.
آشنا شد تا به عصر آواز من
اوج می گیرد نوای ساز من
ساز من از سوز مشرق در خروش
ذوق من از طبع مشرق باده نوش
بادبان ص 69
بیت هایی می آوریم از مثنوی « پیام » که ما را بی اختیار به زبان خیال انگیز نظامی گنجه یی می اندازد:
الا ای رهرو آگاه هستی
نوای نغمه ها را شور و مستی
به اوج ماه و پروین محرم راز
ادب را آسمان، نی آسمان ساز
نوا پروردۀ شور کهستان
چراغ پخته سوز کشور جان
ترا فطرت درون دل جهان داد
زمین داد و زمان داد، آسمان داد
بادبان ص 119
به همین گونه زبان لایق در بخش از شعر های تغزلی و غنایی اش ، حال و هوای بعضی از غزل های مولانا را دارد. هر چند ، این گونه شعر های او با ساختار غزل های کلاسیک هم آهنگ نیست، بلکه بیشتر به فورم مسدس همانند است که در آن ها نوع حس تغزلی با گونه یی از نتیجه گیری سیاسی – اجتماعی در می آمیزد.
ای نای من ای نای من
ای همدم شب های من
خواهم کنی رسوای من
وزگرمی آوای من
کاخ کهن لرزان شود
طرز نوین بنیان شود
*
ای چنگ من ،ای چنگ من
کی وارهی از چنگ من
تا این دل از سنگ من
از گرمی آهنگ من
دریای پرتوفان شود
غمخانۀ انسان شود
بادبان ص 13
شعرهای جنون کاری، ای نای من، زنجیر دوران، مست از خود رفته، او در کجا تو درکجا، آواز یار، زی عشق، انگور ها، یاد رفته گان، در جستجوی میخانه، رنج آدمی و جام آتش، همه گان در یک وزن یعنی در بحر رجز مثمن سالم « مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن » با پیروی از زبان آهنگین مولانا سروده شده است. این شعر ها از نظر زبان ، وزن و فضای درونی آن قدر باهم دیگر نزدیک و همانند اند که اگر تمام آن ها در زیر هم بنوسیم شاید خوانده گانی احساس کنند که با یک شعر سرو کار دارند! من این جا از هر شعر سطری می آورم که در کلیت، وزن، زبان و فضای درونی مشترک آن ها را در سیمای شعر یگانه یی در می آورد.
خواهم که می خواری کنم / مستفعلن / مستفعلن
می گیرم و مستی کنم / مستفعلن . مستفعلن
ای همدم شب های من / مستفعلن / مستفعلن
این بازی رندانه را
فریاد آزادی کشم
من تن به توفان داده ام
قربان این عصیانگری
دیشب سرشکی ریختم
پیمانه کو ، پیمانه کو
یاران من میخانه کو
من ناخدای مستیم
شوری بده ، کامی بده
تا پخته گردد خام عشق
در سروده های سلیمان لایق به شعر های بر می خوریم که می توان در آن شعرها ویژه گی های ساقی نامه را دید؛ اما ساقی نامه های سلیمان لایق نه به آن گونه است که کلاسیکان فارسی دری سروده اند. برای آن که در ساقی نامه های سلیمان لایق نمی توان تمام ویژه گی های ساقی نامۀ کلاسیک را دید . ساقی نامه در فارسی دری گونه یی از شعر غنایی است که در فرم مثنوی و در بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف یعنی « فعولن فعولن فعو لن فعل» سروده می شود. شاعر در ساقی نامه، ساقی را مخاطب می سازد و از ساقی می خواهد تا باده یی در جام کند تا او از اندوه خود، از درد و آرزو های خود، از گذر زمانه و از بیداد روزگاران و بی وفایی زندهگی سخن به میان آورد و به اندرز گویی بپردازد. نظامی گنجه یی، حافظ شیرازی، خواجوی کرمانی از شمار نخستین شاعرانی اند که ساقی نامه سروده اند که دراین میان حافظ زیبا ترین ها را سروده است.
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
به من ده که بس بیدل افتاده ام
وزین هر دو بی حاصل افتاده ام
بیا ساقی آن می که عکسش به جام
به کیخسرو جم فرستد پیام
بده تا بگویم به آواز نی
که جمشید کی بود و کاووس کی
دیوان حافظ، به تصحیح بهاءالدین خرم شاهی
ص 217
این یکی از با شکوه ترین نمونۀ ساقی نامه در فارسی دری است، که تا هنوز هیچ سخنوری نظیر آن را نسروده است؛ اما ساقی نامه های لایق نه در فرم مثنوی است و نه هم در وزن سنتی ساقی نامه؛ با این حال او در این گونه شعر هایش ساقی رامخاطب می سازد و بعد می پردازد به بیان عواطف و خواسته های درونی خود که گاهی به خواسته های سیاسی و اجتماعی او پیوند می خورند.
ساقی بیار آن باده را
آن آتش آماده را
ویرانگر آباده را
سوزندۀ سجاده را
تا خویشتن سوزی کنم
با جان خود بازی کنم
*
می ده که از زورش روان
مستی کند تا جاودان
ما را برد زی عشق مان
تا مرگ دل تا پای جان
سوزد کهن بتخانه را
گرمی دهد می خانه را
بادبان ص 24
چنین است که در سروده های لایق تاثیر بزرگی از کلاسیکان فارسی دری را می توان دید. شاید ممکن نبود که لایق بدون چنین تاثیر پذیری هایی بتواند این همه دوام بیاورد. لایق خود می داند که شماری از شاعران هم نسل او با آن که خود نفس می کشند ؛ اما بخش قابل توجه شعر های شان از نفس مانده و یا هم به سختی نفس می کشند. این نکته را نیر در همین جا باید گفت ک بخش از شعر های ایدیولوژیک و سیاسی لایق نیز اندک اندک از دایرۀ زنده گی بیرون شده اند و این درد بزرگی برای یک شاعر است، با این حال وقتی او می گوید:
همیدون، همین مرز مرز من است
همین طرز اندیشه طرز من است
اگر بند و زنجیر استمگران
بریزد مرا بارۀ استخوان
نگردم ز راهی که بگزیده ام
که بگزیده ام آن چه بگزیده ام
بادبان ص 9
در می یابیم که لایق چه توشه های بزرگی از کاخ بلند فردوسی با خود به ارمغان برده که به چنین زبان و بیان حماسی دست یافته است.
بخش قابل توجۀ شعرهای لایق از نظر محتوا به طبیعت بر می گردد. طبیعت افغانستان با کوه ها، دریا ها و دره هایش در شعر های او بازتاب گسترده یی دارند. طبیعت همان قدر که سرچشمۀ دانش های طبیعی است به همان پیمانه سرچشمۀ شعر و هنر نیز است، سر چشمۀ پایان ناپذیر. در شعر « خزان پغمان» می خوانیم :
باد سحر از جانب مغرب به وزیدن
رنگ شفق از جانب مشرق به دریدن
ابر سیه از جانب پغمان به دویدن
چون کوه که از ریشه برآید به پریدن
یا موج که در بحر در آید به تپیدن
*
گویی که ز زر کرده به بر جامه درختان
بر جامه زشبنم زده الماس درخشان
در دانۀ الماس ، جهانی است درخشان
از بازی روز و شب و از گردش دوران
وان سو شفق از رشک به خون در زده دامن
بادبان ص 108
این شعر با تاثیر پذیری کامل از این مخمس ستایشگر بزرگ طبیعت، منوچهری دامغانی سروده شده که شاعر در پایان آن می رسد به نتیجه گیری های اجتماعی و سیاسی خود.
خیزید و خز آرید ک هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
این برگ رزان است که از شاخ رزان است
گویی به مثل پیراهن رنگ رزان است
کاندر چمن وباغ نه گل ماند نه گلنار
او در مثنوی هایش بیشتر به ذهن وزبان مولانا ، نظامی گنجه یی و اقبال لاهوری نظر دارد.
آتشی کاندر نهاد ما فتاد
گرچه ما را سوخت ؛ اما زنده باد
زنده باد این آتش رسوای ما
آتش پوینده در رگ های ما
رگ رگ ما شعله گیر اتش است
تا رو پود ما اسیر آتش است
چیست آتش عشق مردم داشتن
دل به زیر نیش گژدم داشتن
بادبان ص 111
تا جای که من دریافته ام، در اوزان کلاسیک بزرگترین قدرت شاعری لایق در مثنوی سرایی اوست، او مثنوی هایش را در همان اوزان سنتی مثنوی می سراید، با زبان استوار؛ اما هرمضمونی را که می پرورد سرانجام می رسد به بیان وضعیت اجتماعی تا نیاز یک تغیر اجتماعی را به میان آورد، چنین است که در شعر های او یاس و نا امیدی راه نمی یابد.
آشنا شد تا به عصر آواز من
اوج می گیرد نوای ساز من
ساز من از سوز مشرق در خروش
ذوق من از طبع مشرق باده نوش
بادبان ص 69
بیت هایی می آوریم از مثنوی « پیام » که ما را بی اختیار به زبان خیال انگیز نظامی گنجه یی می اندازد:
الا ای رهرو آگاه هستی
نوای نغمه ها را شور و مستی
به اوج ماه و پروین محرم راز
ادب را آسمان، نی آسمان ساز
نوا پروردۀ شور کهستان
چراغ پخته سوز کشور جان
ترا فطرت درون دل جهان داد
زمین داد و زمان داد، آسمان داد
بادبان ص 119
به همین گونه زبان لایق در بخش از شعر های تغزلی و غنایی اش ، حال و هوای بعضی از غزل های مولانا را دارد. هر چند ، این گونه شعر های او با ساختار غزل های کلاسیک هم آهنگ نیست، بلکه بیشتر به فورم مسدس همانند است که در آن ها نوع حس تغزلی با گونه یی از نتیجه گیری سیاسی – اجتماعی در می آمیزد.
ای نای من ای نای من
ای همدم شب های من
خواهم کنی رسوای من
وزگرمی آوای من
کاخ کهن لرزان شود
طرز نوین بنیان شود
*
ای چنگ من ،ای چنگ من
کی وارهی از چنگ من
تا این دل از سنگ من
از گرمی آهنگ من
دریای پرتوفان شود
غمخانۀ انسان شود
بادبان ص 13
شعرهای جنون کاری، ای نای من، زنجیر دوران، مست از خود رفته، او در کجا تو درکجا، آواز یار، زی عشق، انگور ها، یاد رفته گان، در جستجوی میخانه، رنج آدمی و جام آتش، همه گان در یک وزن یعنی در بحر رجز مثمن سالم « مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن » با پیروی از زبان آهنگین مولانا سروده شده است. این شعر ها از نظر زبان ، وزن و فضای درونی آن قدر باهم دیگر نزدیک و همانند اند که اگر تمام آن ها در زیر هم بنوسیم شاید خوانده گانی احساس کنند که با یک شعر سرو کار دارند! من این جا از هر شعر سطری می آورم که در کلیت، وزن، زبان و فضای درونی مشترک آن ها را در سیمای شعر یگانه یی در می آورد.
خواهم که می خواری کنم / مستفعلن / مستفعلن
می گیرم و مستی کنم / مستفعلن . مستفعلن
ای همدم شب های من / مستفعلن / مستفعلن
این بازی رندانه را
فریاد آزادی کشم
من تن به توفان داده ام
قربان این عصیانگری
دیشب سرشکی ریختم
پیمانه کو ، پیمانه کو
یاران من میخانه کو
من ناخدای مستیم
شوری بده ، کامی بده
تا پخته گردد خام عشق
در سروده های سلیمان لایق به شعر های بر می خوریم که می توان در آن شعرها ویژه گی های ساقی نامه را دید؛ اما ساقی نامه های سلیمان لایق نه به آن گونه است که کلاسیکان فارسی دری سروده اند. برای آن که در ساقی نامه های سلیمان لایق نمی توان تمام ویژه گی های ساقی نامۀ کلاسیک را دید . ساقی نامه در فارسی دری گونه یی از شعر غنایی است که در فرم مثنوی و در بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف یعنی « فعولن فعولن فعو لن فعل» سروده می شود. شاعر در ساقی نامه، ساقی را مخاطب می سازد و از ساقی می خواهد تا باده یی در جام کند تا او از اندوه خود، از درد و آرزو های خود، از گذر زمانه و از بیداد روزگاران و بی وفایی زندهگی سخن به میان آورد و به اندرز گویی بپردازد. نظامی گنجه یی، حافظ شیرازی، خواجوی کرمانی از شمار نخستین شاعرانی اند که ساقی نامه سروده اند که دراین میان حافظ زیبا ترین ها را سروده است.
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
به من ده که بس بیدل افتاده ام
وزین هر دو بی حاصل افتاده ام
بیا ساقی آن می که عکسش به جام
به کیخسرو جم فرستد پیام
بده تا بگویم به آواز نی
که جمشید کی بود و کاووس کی
دیوان حافظ، به تصحیح بهاءالدین خرم شاهی
ص 217
این یکی از با شکوه ترین نمونۀ ساقی نامه در فارسی دری است، که تا هنوز هیچ سخنوری نظیر آن را نسروده است؛ اما ساقی نامه های لایق نه در فرم مثنوی است و نه هم در وزن سنتی ساقی نامه؛ با این حال او در این گونه شعر هایش ساقی رامخاطب می سازد و بعد می پردازد به بیان عواطف و خواسته های درونی خود که گاهی به خواسته های سیاسی و اجتماعی او پیوند می خورند.
ساقی بیار آن باده را
آن آتش آماده را
ویرانگر آباده را
سوزندۀ سجاده را
تا خویشتن سوزی کنم
با جان خود بازی کنم
*
می ده که از زورش روان
مستی کند تا جاودان
ما را برد زی عشق مان
تا مرگ دل تا پای جان
سوزد کهن بتخانه را
گرمی دهد می خانه را
بادبان ص 24
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر