۱۳۹۵ خرداد ۱۹, چهارشنبه

شعر حضرت مولانا


بام بیا چنین نگر، شام بیا چنان نگر
داغ نهادی بر دلم، یار بیا عیان نگر
سینه ای چاک من ببین، خنده ای آسمان نگر
عشق تو است باورم، وصل تو است اخترم
شعله نبار بر سرم، ضجه ای نا توان نگر
خانه ای دل خراب شد، خیمه زدم به دشت ها
گاه به رمز بنگری، گاه به غمز بنگری
بام بیا چنین نگر، شام بیا چنان نگر
عاشق نای تست دل، مست نوای تست دل
مسند و جای تست دل، رخ بنما نهان نگر
ای که شدی مراد من، روح تویی و من بدن
ای تو مسیح جان من، یک نفسی به جان نگر
حلقه شدم به دست تو، محو دو چشم مست تو
چشمه ای اشک و خون دل، یک نظری عیان نگر
با خبر آمدنت، فصل بهار میرسد
پا بنه به کلبه ام، رنگ من خزان نگر
عشق به ما سرور ده، باز به دل غرور ده
درب بهشت باز کن، یار برآستان نگر

خیمه شکست بار ها، مرغ بی آشیان نگر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر