- نوشتهء از : دیپا کومار
عروج اسلام سیاسی
اسلام سیاسی نتیجه همگرایی تحولات سیاسی و اقتصادی زیرند:
- مداخله امپریالیستی و حاکمیت دوام دار. قدرت های امپریالیستی (به ویژه ایالات متحد) نقش فعالی در تقویت و پشتیبانی از گروه های اسلام گرا به مثابه سدی بر سر راه ملی گرایی سکولار و نیروی چپ بازی کردند. حاکمیت امپریالیستی پس از استعمارزدایی نیز به وسیله حاکمان گوش بفرمان، اسراییل و درگیری های مستقیم نظامی تداوم داشت.
- تضادهای درونی و شکست ملی گرایی سکولار و چپ های استالینی که یک خلأ سیاسی ایجاد کرد.
- شکل گیری بحران های اقتصادی در کشورهای مختلف که روش های سرمایه داری توسعه ملی گرایانه قادر به حل آنها نبودند. اسلام گرایان توانستند به وسیله شبکه عظیم خود از سازمان های خیریه «اسلامی» راه حل هایی ارائه داده و از راه یارگیری از میان طبقات میانی و طبقه های رانده شده، گسترش یابند.
همه این عامل ها شالوده ای ایجاد کردند تا اسلام گرایی به صحنه جهانی بازگردد. این نکته اما به یکباره رخ نداد.
ایالات متحد و اسلام سیاسی
در عصر جنگ سرد ایالات متحد به ناسیونالیسم افراطی و کمونیسم به مثابه تهدید بزرگی برای نفوذ خود می نگریست. پس از نخستین مرحله که واشنگتن کوشید، ناصر و محمد مصدق، ملی گرای سکولار ایرانی را در کنار خود داشته باشد، یک «استراتژی اسلامی» ایجاد کرد، که در آن گروه های اسلام گرا، با پشتیبانی عربستان سعودی، به مثابه سدی بر سر راه ملی گرایی رادیکال و کمونیسم، نشو و نمو یافتند. در جریان سال های 1950 ایالات متحد آمریکا از اخوان المسلمین در مصر بر ضد ناصر و از گروهی از روحانیان در ایران علیه مصدق استفاده کرد.[42]
اگر مصدق نشانگر ظرفیتی بود که ملی گرایان سکولار در قدرت با منافع نفتی غربی می توانستند انجام دهند (او صنعت نفت را ملی کرد)، ناصر نشانگر سناریوی کابوس واشنگتن در منطقه بود. ناصریسم در شرایطی که مصر صاحب منابع نفتی نبود، کوشید با تاکید بر وحدت پان عربی، کشورهای شهری شده با فنآوری پیشرفته و طبقه کارگر بزرگ و آموزش دیده آنان را با ثروت عظیم کشورهای نفت خیز متحد کند. ترکیب قاهره و ریاض می توانست به شدت مانع سلطه غربی بر منابع نفتی منطقه باشد. به این ترتیب ایالات متحد در کنار سازماندهی کودتاهای مختلف علیه ناصر و تلاش های مختلف برای به قتل رساندن او، برای نمونه مسموم کردن شکلات های اش، [43] اخوان المسلمین را بپروراند و به گونه ای فزاینده به عربستان سعودی بعنوان وزنه مقابل ناصر تکیه کند. در مورد ایران سازمان سیا موفق شد کودتایی را به انجام برساند و شاه طرفدار آمریکا را مستقر کند.
اگر اخوان المسلمین مصر در ابتدا با کمک های اهدایی شرکت کانال سوئز بریتانیایی ایجاد شد، به برکت پشتیبانی های ایالات متحد و کمک مالی عربستان سعودی توانست رشد و دامنه پیدا کند. عربستان سعودی از اخوان المسلمین بر ضد رژیم های سکولار در مصر، سوریه و عراق استفاده کرده و به ایجاد پایگاه های آن در سودان کمک رساند. عربستان همچنین به این سازمان در افغانستان و پاکستان، جایی که اخوان المسلمین با سازمان جماعت اسلامی مودودی متحد شد، پر و بال داد. آن گونه که یکی از ماموران بلندپایه سیا گفته است:
چشم انداز، جنگ سرد بود. جنگ سرد روشنی تعیین کننده زمان بود. ما ناصر را بمثابه یک سوسیالیست، ضد غرب و ضد پیمان بغداد می دانستیم و در جستجوی نوعی نیروی مقابل او بودیم. تلاش های سعودی ها برای اسلامی کردن منطقه نیرومند، موثر و شاید موفق به نظر می آمدند. ما عاشق این تلاش ها بودیم. ما متحدی برضد کمونیسم داشتیم.[44]
این متحد که ما درباره آن سخن خواهیم گفت، شالوده یک اسلامی سازی را بنیان گذاشت و ابتکار عمل را از دست ملی گرایی سکولار، هنگامی که روند فروپاشی آن در اواخر دهه 1960 آغاز شد، درآورد.
در کنار ملی گرایان سکولار، واشنگتن همه حزب های کمونیستی و سوسیالیستی در منطقه را به چشم تهدیدی برای خود می نگریست. به همین دلیل ایالات متحد از همه ابزارهای قابل تصور، از تبلیغات گرفته تا ترور، برای محدود کردن نفوذ آنها استفاده کرد. آن گونه که اسناد امنیت ملی خارج شده از طبقه بندی سرّی نشان می دهند، ایالات متحد آمریکا دست به تبلیغات گسترده ای به شکل فیلم، جزوه، پوستر، تحریف اخبار، مجله، کتاب، برنامه های رادیویی، نقاشی های متحرک (کارتون) و غیره زد تا با ایدئولوژی کمونیستی مقابله کند. برای نمونه، یکی از این پوسترها «خوک سرخ حریصی» را نشان می داد که دم آن داس و چکش بود. هدف آن بود که «دولت کمونیستی شوروی را مسخره کند و در چشم عرب های ساده، وحشتناک جلوه دهد».[45] روی دیگر چنین تلاش های مضحکی (که تاثیر اندکی داشتند) قتل های هدفمند بود. ایالات متحد آمریکا از حکومت ها و نیروهای شبه نظامی دست راستی در قتل چپ ها، پشتیبانی می کرد. برای نمونه در سال 1963، سازمان سیا به بعثی ها نام اعضای حزب کمونیست عراق را داد تا آنان را سربه نیست کنند.
عربستان سعودی
چرخش ایالات متحد برای پشتیبانی از اسلام در صحنه سیاسی از سال های 1950 شروع شد. ایزنهاور خطاب به یکی از افراد مورد اعتماد خود نوشت: «ما می خواستیم امکاناتی بیابیم تا شاه سعودی را بمثابه نقطه مقابل ناصر علم کنیم. شاه [سعودی. م] گزینه ای منطقی در این رابطه بود. او دستکم ضد کمونیست بودن خود را نشان می داد و به دلایل مذهبی از اعتبار زیادی در میان ملت های عرب برخوردار بود».[46] ایزنهاور زیر تاثیر ایده های مسلط دانشمندان پیشتازی بود که استدلال می کردند اسلام زیر نفوذ غربی تخریب شده و به این دلیل (به کمک ایالات متحد) باید بازگردانده شود.[47] این درکی ساده از نقش مذهب و سیاست در خاورمیانه بود. اما در جریان یک عملیات مشترک با بریتانیای کبیر زیر نام «اُمِگا» ایالات متحد کوشید ناصر را منزوی و قطب جذاب جایگزینی به وسیله شاه سعودی ایجاد کند.[48] برخی دولتمردان حتی دست به کار شدند که سعود را بعنوان نوعی «پاپ اسلامی» مطرح کنند. [49] اما سعود بعنوان قطب جاذبه به دلایل مختلف شکست خورد. جانشین او، شاه فیصل، این ردا را به تن کرده و گام های مهمی در راه اسلامی کردن منطقه برداشت.[50] از آن زمان عربستان سعودی یکی از پشتیبانان نیرومند اسلامی گرایی در پس صحنه است.
هر چند عربستان سعودی صاحب بزرگ ترین منابع نفتی جهان است، ولی در دوران ملی گرایی سکولار پیشرو در خاورمیانه، مشروعیت سیاسی اندکی داشت. ناصریسم بعنوان یک مدل در منطقه از مقبولیت گسترده ای برخوردار بود و مصر در پایان سال های 1960 بعنوان نیروی مسلط سیاسی عمل می کرد. (شکست ملی گرایی سکولار در زیر توضیح داده خواهد شد). این تحول پس از سال 1973 تغییر کرد. تحریم نفتی بر اعتبار عربستان سعودی افزود، به گونه ای که توانست ابتکار عمل را در دست گرفته و وهابی گری را در دستور کار قرار دهد. نخبگان حاکم سعودی از منابع عظیم نفتی استفاده کردند تااز اسلام گرایی به شیوه های زیر پشتیبانی کنند:
- شبکه ای وسیع از کارهای خیریه به راه انداختند که به گروه های اسلام گرا اجازه داد، راه حل هایی برای بحران اقتصادی در کشورهای مختلف بیابند.
- از لیگ جهانی اسلامی که در سال 1962 ایجاد شده بود استفاده کردند تا با سکولارگرایی مقابله کنند. آنها در سال 1969 در چارچوب سازمان کنفرانس اسلامی یک رشته از کشورهای منطقه را گرد آوردند تا دستورکاری را که با چشم انداز سعودی ها تطبیق داشت، تبیین کنند.
- یک سیستم مالی اسلامی ایجاد کردند که کشورهای مختلف آفریقایی، آسیایی و خاورمیانه ای را به کشورهای نفت خیز گره بزند.[51]
اگر لیگ جهانی مسلمین و سازمان کنفرانس اسلامی ابزار سیاسی برای تثبیت سرکردگی سعودی ها بودند، سیستم مالی اسلامی شالوده اقتصادی رشد آن را تشکیل می داد. زیر رهبری سعودی ها مبلغ های عظیم مالی، که در آغاز سال های 1970 به سمت کشورهای صادر کننده نفت سرازیر شد، به شبکه ای از بانک ها هدایت شد که زیر کنترل حقوق اسلامی و اخوان المسلمین قرار داشتند. آنگاه این بانک ها سیاستمداران، حزب ها و شرکت های رسانه ای هوادارشان و همچنین فعالیت های اقتصادی قشر میانی مؤمنان -گروهی متشکل از نسل طبقات بازاری و کسبه و شاغلان نوکیسه- را با پول حاصل از مشاغل گوناگون در کشورهای نفت خیز ، از لحاظ مالی تامین می کردند. اخوان المسلمین عملیات خود را در مصر، کویت، پاکستان، ترکیه و اردن از طریق این بانک ها تامین مالی می کرد.[52]
غرب از صمیم قلب از این سیستم بانکی پشتیبانی کرد. بانک های غربی که نمی خواستند از مجموعه عظیم دلارهای نفتی، که اکنون به این بانک ها سرازیر می شدند، محروم شوند، دانش کارشناسانه، آموزش های حرفه ای و دانش فنآورانه عرضه کردند. از مهم ترین نقش آفرینان در ایالات متحد آمریکا سیتی بانک، چیس منهتن بانک، پرایس واتر هاوس و گلدمن زاکس بودند. افزون بر این پیدایش سیستم بانکی اسلامی با ایجاد مدل نولیبرالی در غرب همزمان شد. بین میلتون فریدمن -مرشد نولیبرال ها- و شاگردان اش در دانشگاه شیکاگو و اسلام گرایان پیوندهای تنگاتنگی برقرار شد. همان گونه که رابرت دریفوس می نویسد: «سرمایه های مالی همواره به اقتصاددانان راست گرا و سیاستمداران اسلام گرا که طرفدار نظریه های خصوصی سازی و بازار آزاد مکتب شیکاگو بودند، اتکاء می کردند».[53] جای شگفتی نیست که اسلام گرایان پس از به قدرت رسیدن در الجزیره و سودان متوسل به تدابیر نولیبرالی شدند.[54]
سرانجام عربستان سعودی به وسیله موسسه های مختلف سیاسی، مذهبی و اقتصادی اش نقش کلیدی در پس پرده در پشتیبانی از امر اسلام گرایی بازی کرد. آنگونه که جیلس کپل خاطر نشان کرد:
تاثیر عربستان سعودی بر مسلمانان سراسر جهان کمتر از تاثیر ایران خمینی آشکار بود، ولی اثر آن ژرف تر و پایدارتر بود. پادشاهی سعودی به ابتکار ملی گرایی مترقی متوسل شد -که در سال های 1960 مسلط بود- و منظره سیاسی را تجدید سازماندهی کرد؛ از راه پشتیبانی از جمعیت ها و علمایی که پیرو آن بودند و نیز از راه تزریق مبلغ های هنگفتی برای هدف های اسلامی از هر نوع آن، پیروان بسیاری پیدا کرد. پیش از هر چیز سعودی ها استاندارد نوینی -یعنی تمدن فضیلانه اسلامی- بعنوان مانعی برای نفوذ فاسد غرب ایجاد کرده و با این حال موفق شدند متحد گرانقدر ایالات متحد و غرب بر ضد بلوک شوروی (برخلاف ایرانی ها) باقی بمانند.[55]
عربستان سعودی در مجموع نقش کلیدی در حمایت از اسلام سیاسی بازی کرد. همان گونه که ریچل برونسون خاطرنشان کرده: «این عربستان سعودی با ثروت عظیم خود و با تهدیدات بسیار واقعی خارجی اش بود که خط مشی عمومی اسلام سیاسی را تغییر داد. و از این طریق موافقت خاموش ایالات متحد را کسب کرد.[56] این نقش پس از تهاجم اتحاد شوروی به افغانستان در سال 1979 و خلع شاه به وسیله انقلاب ایران تشدید شد. در ادامه به این دو پدیده می پردازیم.
افغانستان
در حالی که ایالات متحد از سال های 1950 از شماری از اسلام گرایان پشتیبانی می کرد، حمایت از جهادگران اسلام گرای افغانی (موسوم به مجاهدین) از سال 1979، نقش تعیین کننده ای در آوردن اسلام گرایی، به ویژه جناح رادیکال آن به صحنه بین المللی داشت. برای ایالات متحد حمایت از مجاهدین وسیه ای بود تا دشمن خود در جنگ سرد، یعنی اتحاد شوروی را تضعیف کند. به این ترتیب ایالات متحد و متحدانش در منطقه (عربستان سعودی، مصر، اسراییل و پاکستان) میلیاردها دلار برای آموزش و مسلح کردن مجاهدین سرریز کردند.
افزون بر گروه های مستقر در افغانستان ایالات متحد فعالانه کوشید بر شمار جهادگران بیافزاید تا اتحاد شوروی را به چالش های موثرتری بکشاند. سیا برنامه ای برای جلب افراد ترتیب داد و افرادی چون اسامه بن لادن و شیخ اعظم (رهبر معنوی مجاهدین و پایه گذار گروه فلسطینی حماس) را به آنجا منتقل کرد.[57] اعظم به ایالات متحد آمریکا نیز سفر و از 26 ایالت دیدار کرد.[58] افرادی که از این طریق جلب شده بودند در پایگاه های مختلف نظامی در ایالات متحد آموزش داده شدند.
آموزش های رسمی در دوران ریاست جمهوری کارتر شروع شد و شامل آموزش کارمندان سیا، سربازان و عاملان سازمان اطلاعاتی پاکستان (ISI) می شد که می بایست پسان تر مجاهدان راه خدا را در افغانستان و پاکستان آموزش دهند. [59] مربیان مجاهدان افغانی بیش از شصت نوع فن آدم کشی را می آموختند، مثلا چگونه می توان دشمن را از پشت با چاقو از پای درآورد، چگونه می توان او را خفه کرد، چگونه می توان از ضربه های کاراته برای از پای درآوردن کسی استفاده کرد، چگونه می توان دقیقه شمارهای مناسب، فتیله و فیوز و مواد منفجره به کار برد، چگونه می توان از وسیله کنترل از راه دور برای انفجار بمبی استفاده کرد و همچنین فن هایی در رابطه با جنگ روانی.[60] ایالات متحد همچنین مقدار زیادی سلاح مانند بمب های پلاستیکی C4، تفنگ های تک تیراندازی دوربرد، موشک های ضدتانک با هدایت شونده سیم و موشک های ضدهوایی استینجر ارسال کردند.[61]
منبع اصلی جهاد افغانستان از کشورهای عربی سرچشمه می گرفت و هزاران نفر که مشهور به «عرب های افغان» بودند، از مصر، عربستان سعودی، الجزایر و بسیاری کشورهای دیگر به آنجا سرازیر شدند. تا آن زمان اسلام گرایان جنگجو در این کشورها برنامه ای جز عملیات جداگانه ترور شهری نداشتند. جنگ افغانستان به متحد شدن آنان، آموزش آنان و زندگی بخشیدن به جنبش آنان خدمت کرد.[62]
آنگونه که فاواز جرجس می نویسد: «در افغانستان نخستین ارتش واقعی جهانی جنگندگان اسلامی -عرب های افغان- ایجاد شد. در تاریخ معاصر هیچگاه پیش از آن تا این اندازه افرادی از کشورهای مختلف که به زبان های گوناگون بسیاری سخن می گفتند، به کشوری اسلامی نرفته بودند تا با دشمن مشترک شان بجنگند؛ مصری های، سعودی ها، یمنی ها، فلسطینی ها، الجزایری ها، سودانی ها، عراقی ها، کردها، کویتی ها، ترک ها، اردنی ها، سوری ها، لیبیایی ها، تونسی ها، مراکشی ها، لبنانی ها، پاکستانی ها، هندی ها، اندونزیایی ها، مالزیایی ها و دیگران.[63]
برای نخستین بار چنین به نظر می رسید که به برکت ایالات متحد و هم پیمانان اش در منطقه یک «جمعیت جهانی مؤمنان» شکل گرفته تا بر ضد تهاجمات خداناباوران برزمند.
هنگامی که اتحاد شوروی در سال 1989 از افغانستان پس نشست، نقطه اوج جنبش جهانی اسلامی نشانه گذاری شد و تاکتیک های افراط گرایانه جنگندگان را در چشمان آنانی که به این مساله بعنوان راهی به پیش می نگریستند، مشروعیت بخشید. جهادگران راه خدا، پس از آن که وظیفه شان در افغانستان به پایان رسید، در منطقه های دیگری مانند بوسنی، کشمیر و جاهای دیگر پخش شدند تا به جهاد مقدس ادامه دهند. [64] بن لادن، همکار سابق سیا، هم پیمان با ایمان الظواهری مصری، القاعده را درست کردند و جهاد افغانستان را به پدیده ای جهانی بدل کردند.[65]
خارج از القاعده بسیاری از جنگندگانی که در افغانستان رزمیده بودند، به عربستان سعودی، مصر، الجزایر و جاهای دیگر بازگشتند و مجهز به آموزش های جنگی سیا و سازمان اطلاعاتی پاکستان شروع کردند به گسترش تاکتیک های خشونت آمیز در این کشورها. برخی دیگر به منطقه های قبیله نشین پاکستان (و نیز اردوگاه های مجاهدین افغان) رفته و اقامت گزیدند و نسل نوینی از جهادگران را آموزش دادند. این نسل بعدی که در زمانی که در زمان ویرانی سیستم آموزشی بزرگ شده بود، به خوبی پیشنیان اش آموزش ندیده بود. الیویر رُی از این گروه بعنوان «روشنفکران لمپن» یاد می کند و استدلال می کند که این گروه بیشتر در معرض دیدگاه های نوبنیادگرایانه است.[66] همین گروه از افراد است که دست به تهاجمات مختلف در کشورهای غربی از فرانسه گرفته تا ایالات متحد، می زند.[67]
پیامد دیگر جنگ شوروی-افغانستان ظهور طالبان و اسلام گرایان و جنگ طلبان گوناگون پاکستانی بود. جنگ در افغانستان منجر به بحران عظیم پناهجویان شد و سه میلیون افغان به پاکستان مهاجرت کردند. پناهجویان فقیر و رانده شده، کودکان خود را به مدرسه های آزاد که مبتنی بر سنت دیوباند [Deoband منطقه ای مسکونی در هند است. م] بودند، فرستادند. این کودکان در این مدرسه ها زندگی می کردند و از خانواده و بطور کلی جامعه جدا شده بودند، که برای علما فرصتی عالی فراهم می کرد که آنان را با ایده های اسلام دیوباندی مغزشویی کنند.[68] این کودکان افغان با کودکان پاکستانی از تبارهای قومی گوناگون درهم آمیخته و شروع به ساختن یک هویت عام اسلامی کردند. از این نسل از کودکان دو گروهبندی ایجاد شد: طالبان افغان و شبه نظامیان افراطی سنی، که نه تنها به جنگ در کشمیر، بلکه همچنین به کشتار و آزار شیعیان پاکستان می پرداختند. جماعت علمای اسلام، حزب علمای مرتبط با دیوباند، در این وضعیت امکانی برای پیشبرد برنامه خود دید.
با پشتیبانی دولت بی نظیر بوتو در پاکستان، طالبان در سال 1994 آغاز به کنترل درآوردن افغانستان و سرانجام در سال 1996 کابل را تصرف کردند. آنان به محض این که به قدرت رسیدند، فلسفه دیوباندی را نه تنها در جماعت خود، بلکه در کل افغانستان به کار بستند. در حالی که گروه های گوناگون مجاهدین که در افغانستان به قدرت رسیده بودند، روند اسلامی کردن جامعه افغان را شروع کرده بودند، طالبان این روند را به سطح نوینی فرارویاندند.
زنان مجبور شدند برقع بپوشند و اجازه کار کردن نداشتند. مردان می بایست ریش می گذاشتند و لباس معینی می پوشیدند؛ پلیس «امر به معروف و نهی از منکر» ایجاد کردند تا مُهر اخلاق اسلامی خود را بکوبند؛ تلویزیون، موسیقی و فیلم ها به شدت ممنوع بودند. کوتاه سخن، فضای یک مدرسه [دینی. م] در شهرها و روستاها حاکم شد. طالبان به جز پیشبرد جزمیات مذهبی خود و سطحی ابتدایی از تجارت و جنگ طلبی، به چیز دیگری علاقه نداشتند. آنان روستاها را به شهرها و سبک های سنتی را به مدرن ترجیح می دادند. با این حال ایالات متحد با خرسندی تمام به همکاری با طالبان در ایجاد یک خط لوله برای استخراج منابع نفت و گاز دریای خزر می پرداختند.[69]
کوتاه سخن، مداخله ایالات متحد در افغانستان (و پاکستان) نقش اندکی در رها شدن نیروهای گوناگون اسلام گرا نداشت. «عرب های افغان» گفتمان ها و تاکتیک های افراطی تری را در جنبش اسلام گرایانه در کشورهای مختلف پیش می بردند. برخی های مشغول جهاد مقدس در منطقه های دیگر بودند. مجاهدینی که به کار خود ادامه می دادند، توانستند نسل نوینی از بنیادگرایان نو را ایجاد کنند. بن لادن القاعده را تشکیل داد و نگاه خود را متوجه غرب کرد. و طالبان و گروه های اسلام گرای سنی گوناگون در پاکستان به تلاش خود برای اسلامی کردن منطقه ادامه دادند.
علیرغم نقش تعیین کننده ای که ایالات متحد در برانگیختن خیزش بنیادگرایی اسلامی بازی کرد، این پیشینه توسط گزارش های جاری غالب درباره «خطر تروریستی» نوین، لاپوشانی می شود. به جای آن اکثر گزارش ها ایران را، که انقلاب سال 1979 آن به مثابه سرچشمه همه اسلام گرایی ها دیده می شود، در مرکز توجه قرار می دهند. ولی در اینجا نیز ایالات متحد نقش داشت؛ از طریق محدود و خنثی کردن نیروهای چپ، ایالات متحد به گشودن راه های ایدئولوژیکی به روی اسلام گرایان کمک کرد.
ایران
همانگونه که پیشتر گفته شد، مصدق که در سال 1951 از طریق انتخابات به قدرت رسید، صنعت نفت ایران را ملی کرد و ضربه ای به منافع نفتی بریتانیا وارد ساخت. ایالات متحد ابتدا مصدق را بعنوان ابزاری می نگریست، تا بتواند کنترل بیشتری بر منابع نفتی ایران داشته و بریتانیای کبیر را از دور خارج کند. ولی هنگامی که مصدق برنامه راه دادن شرکت های نفتی آمریکایی به کشور را رد کرد، ایالات متحد از او روی برگرداند. سیا کودتایی را سازمان داد (موسوم به «عملیات آژاکس») و در جریان آن به پشتیبانی روحانیت به ویژه آیت الله ابوالقاسم کاشانی، مربی آیت الله خمینی، شمار زیادی از زاغه نشینان تهران را علیه مصدق ملی گرای سکولار بسیج کرد.[70] کاشانی مبلغ های هنگفتی از سیا دریافت کرد و پیوند تنگاتنگی با آن داشت. این نخستین سنگ بنایی بود که توسط سیا و کاشانی نهاده شد و در قرار دادن خمینی در موقعیت ایفای نقشی که در انقلاب 1979 بازی کرد، سهم داشت.
انقلاب ایران فرآورده نارضایی ژرف کارگران، دانشجویان، دهقانان و بازاریان علیه شاه -که توسط ایالات متحد آمریکا حمایت می شد- بود. نیروهای چپ نقشی در خیزش هایی در میان نظامیان و اعتراضات دانشجویی داشتند، اما به دلیل های متفاوت، از جمله نقش ایالات متحد در تضعیف کمونیست ها و دیگر چپ ها، نتوانستند رهبری کل جنبش را به دست گیرند. طبقه کارگر ایران، به ویژه صنعت نفت، زور بازوی تعیین کننده برای انداختن شاه بود، اما نتوانست نقش مستقلی ایفا کند. این نکته به آیت الله خمینی اجازه داد، طی دو سال بین گروهبندی های گوناگون بازی کرده و قدرت را به دست حزب جمهوری اسلامی بدهد.[71]
خمینی شیعی به چیزهایی دست یافت که هیچ اسلام گرای سنی نتوانسته بود، به آن ها دست یابد. او نه تنها دانشجویان، قشر میانی شهری و کارگران را زیر رهبری خود آورد، بلکه همچنین دو طبقه ای را که متمایل به اسلام گرایی بودند (پسان تر در این مورد بحث خواهد شد) -یعنی فقیران شهری و بازاریان و نیز دیگر بخش های مؤمن قشر میانی- را کنار هم آورد. او به محض این که محکم بر اریکه قدرت نشست، روایت خود از اسلام شیعی را برای اسلامی کردن جامعه ایران به کار بست، در حالی که دیگر تفسیرها و تعبیرها به حاشیه رانده شدند.
جمهوری اسلامی ایران در سال های 1980 با سنگربندی های محکم، شروع به زیر پرسش بردن سرکردگی سعودی کرد. مدل ایران برپایه یک اسلام مردمی عمل می کرد که واژه های «اسلام» و «انقلاب» را کنار هم می گذاشت. برعکس مدل سعودی یک نظریه از بالا به پایین بود که مبتنی بر استفاده از ثروت نفتی برای گسترش اسلام گرایی بود، که می خواست یک کنترل شدید را در رأس حفظ کند، به ویژه کنترل بر عنصرهای رادیکالی که گرایش به برهم زدن وضعیت موجود را دارند. این دو استراتژی رقیب در اختیار اسلام گرایان منطقه قرار گرفت. در حالی که ایران شیعی گری را کم رنگ کرد تا روشنفکران جوان اسلام گرا را جذب کند، عربستان سعودی بر شیعی گرایی ایران و حتی بر انقلاب 1979 بعنوان وسیله ای برای بنا کردن ملی گرایی ایرانی تاکید کرد.[72]
علیرغم این درگیری بسیاری از فرقه های سنی و شیعی از انقلاب ایران الهام گرفتند. آنان به ایران بعنوان مدلی برای سرنگون ساختن یک رهبر طرفدار غرب و برپا کردن دولتی شیعی می نگریستند.[73] برای آنان انقلاب ایران شبیه انقلاب فرانسه یا انقلاب بلشویکی بود. آنگونه که یک اسلام گرای سنی مذهب خاطرنشان ساخته: «خمینی از این طریق که شاه ایران را سرنگون کرد، روحیه ما را تقویت کرد … او همچنین ملی گرایان جوان عرب را که در برابر امکان بازسازی خلیفه گری در سده بیستم شک داشتند، بسیج کرد».[74]
اگر انقلاب ایران نه تنها الهامبخش اسلام گرایان بلکه همچنین ملی گرایان عرب بوده، یکی از دلیل های مهم آن، ضعف درونی خود ملی گرایی عرب بوده است. در حالی که ایالات متحد نقش مهمی در سرکوب ملی گرایی سکولار و چپ ها در ایران و جاهای دیگر بازی کرده، ضعف درونی ملی گرایان سکولار و همچنین حزب های چپ نیز در این رابطه نقش بازی کرده است.
جا دارد که اشاره ای به تاثیرات مداخله گری های مداوم امپریالیستی نیز بکنیم. علیرغم پایان یافتن استعمارگری صوری، غرب چیرگی خود بر خاورمیانه و جاهای دیگر را به وسیله حاکمان محلی مطیع ادامه داده است. از مصر تا کشورهای سلطنتی خلیج فارس و تا افغانستان و عراق، ایالات متحد آمریکا کماکان کنترل خود را بر کشورهایی اعمال می کند که تولید کننده یا دروازه ای برای صادرات نفت به وسیله اتحاد با رهبران فاسدی اند -که نسبت به ملت های خود پاسخگو نیستند. این حرکت و نیز پشتیبانی ایالات متحد آمریکا از اسراییل، به احساسات ضدامپریالیستی دامن زده و از آنجا که جای یک نیروی چپ زنده و دوام دار خالی است، اسلام گرایان توانسته اند از این احساسات خشمگینانه بهره جویند.
منبع نگرش
منبع نگرش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر