***
درباره داعش و بنیادگرایی
آینده سلفیگری افراطی
سیدصادق حقیقت
داعش یا دولت اسلامی عراق و شام بهعنوان پدیدهای جدید نگاه همگان را به خود جلب کرده است؛ و این سوال را به ذهن متبادر میکند که چه آیندهای پیشروی ایشان است؟ و آیا این سرنوشت آنها را از دیگر گروههای سلفی متمایز میکند؟ این مقاله درصدد است با تفکیک سلفیگری معتدل از سلفیگری افراطی، آینده آنها را ترسیم و گمانهای در این زمینه را مطرح کند.
معنای اصطلاحی «سلف» در بدعتی ریشه دارد که ابنتیمیه در قرن هفتم ایجاد کرد؛ سلفیگری در معنای لغوی به معنی بازگشت به گذشته و تقلید از گذشتگان است، اما در معنای اصطلاحی به فرقهای اطلاق میشود که آرمان خود را پیروی از سلف صالح و بازگشت به اعمال، رفتار و اعتقادات پیامبراسلام(ص)، صحابه و تابعین میدانند. دیدگاه سلفیان درباره سلف سبب شده مذهب جدیدی بهنام سلفیگری در قرون اخیر شکل گیرد.
سلفیان جدید عملکرد صحابه را بهعنوان منبع تشریع میپذیرند. به اعتقاد سلفیها، اندیشه و عمل اسلامی در طول زمان منحرف شده و باید به سرچشمه آن بازگردیم. معتقدان به سلف صالح، عقاید خود را به احمدبن حنبل نسبت میدهند؛ وی محدثی سنتی و ضد فقاهت و اجتهاد بود و از تمسک به رای، تبری میجست و مخالفت با سنت را بدعت و «اهل الاهواء و البدع» میخواند. هرچند احمدبن حنبل بیش از صدوپنجاهسال پیشوای عقاید سنتی سلفی بود، اما قشریبودن از رونق مذهبش کاست. در اواخر قرن هفتم، احمدبن تیمیه و سپس شاگردان ابنقیم الجوزیه عقاید حنابله را بهگونهای افراطیتر احیا کردند؛ پس از وی، سلفیگری تا قرن دوازدهم تا حد زیادی به بوته فراموشی سپرده شد؛ تا اینکه محمدبن عبدالوهاب نجدی با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل ظهور کرد و باوجود سرکوبشدن توسط محمدعلی پاشا، خدیو مصر، پیروانش بر نجد و حجاز تسلط یافتند و دولت سعودی کنونی را تشکیل دادند. البته، در میان وهابیان دو جریان، در مقابل هم صف کشیدهاند: وهابیان درباری که بر مبنای عبدالوهاب باقی ماندهاند و وهابیت انقلابی یا جهادی که اندیشه و عمل رادیکال دارند.
هرچند ممکن است سلفیگری معادل وهابیت (یا دیگر مفاهیم) به کار رود، ولی مفهوم «سلفیگری» اعم از مفهوم «وهابی»، «تکفیری» و «جهادی» است؛ چراکه برخی سلفیها میانهرو هستند و جهادی و تکفیری محسوب نمیشوند. همه سلفیها الزاما وهابی نیستند. درواقع، جهادیها نوعی از سلفیها محسوب میشوند و به همین دلیل، سلفی جهادی (یا السلفیهالجهادیه) خوانده میشوند.
اگر عنصر اصلی تعریف بنیادگرایی را تقابل با تجدد فرض کنیم، باید گفت بین سلفیت و بنیادگرایی عموم و خصوص مطلق وجود دارد؛ چون همه سلفیها بنیادگرا هستند، اما بسیاری از بنیادگرایان، سلفی یا حتی مسلمان نیستند. بنیادگرایی در تخاصم با تجدد شکل گرفته و نمیتوان آن را بدون آن چیزی که ردش میکند، در نظر گرفت.
این ویژگی بنیادگرایی تعارضی با استفاده از جنبههای سختافزاری تجدد، یا مشابهسازی مفاهیم مدرن توسط ایشان ندارد. آنها مفاهیمی مشابه و معادل دموکراسی و مانند آن برای خود در نظر گرفتهاند. به این ترتیب، نسبت بین سلفیگری و اسلامگرایی نیز عموم و خصوص مطلق خواهد بود. همچنین بین دو مفهوم «سلفی» و «تروریست» عموم و خصوص منوجه (همانند دو دایره متداخل) وجود دارد.
سلفیگری الزاما نقلگرا و رادیکال نیست. سلفیگری آرمان بازگشت به گذشته اصیل را در سر دارد، خواه این هدف با نقلگرایی و خشونت صورت پذیرد یا با عقلگرایی و تساهل. بهطور مثال، محمد عبده بهعنوان یک چهره سلفی، عقلگرا و معتقد به تساهل بود. پس، میتوان گفت چون بازگشت به سلف جزو مقولات سلفیگری است و نقلگرایی و رادیکالیسم از عوارض مفارقه آن محسوب میشود، امکان جدایی مفهوم سلفیت از خشونت و نقلگرایی همواره وجود دارد.
سلفیگری طیف وسیعی از گرایشهای سنتی و معتدل تا سلفیگری افراطی را در بر میگیرد. گروههای سلفی که بسیار متعددند و با عناوینی همچون «جهادی»، «تکفیری» و «سلفی» از آنها یاد میشود، با شعار بازگشت به سلف صالح خواستار بازگشت به اصل دین هستند و ابزار و روش آن را «قیام به سیف» یا «جهاد» میدانند.
گروههای سلفی، امروزه، تنوع و حتی تضاد معتنابهی پیدا کردهاند. بهطور مثال، تفاوت اصلی جیشالاسلام و القاعده آن است که هدف گروه نخست تنها رهایی از نظام بشار اسد است؛ در حالیکه القاعده رویای تشکیل دولت اسلامی در سر میپروراند. همچنین، النصره و داعش در جنگ سوریه در مقابل هم قرار گرفتند.
در یکی، دودهه اخیر سلفیگری به دلایل مختلف رشدی قارچگونه داشته است؛ تا آنجا که برخی معتقدند حدود 40 گروه تکفیری مسلح در قالب تشکلی بهنام جیشالاسلام با نظام سوریه در حال جنگ بودند. این گروه به همراهی النصره در مقابل سلفیگری القاعده قرار دارند. سلفیگری موجب وهن اسلام و ضرر به منافع مسلمانان شده و چهرهای خشن و غیرمنطقی از این دین مبین ارایه کرده است. سلفیگری در دودهه اخیر به گروهها و گرایشات زیادی تقسیم شده است؛ به شکلی که نمیتوان زمینههای سیاسی و اجتماعی را در این بین نادیده انگاشت.
در طول سالهای جهاد علیه دولت های دموکراتیک مورد حمایت شوروی، بنلادن بهمنظور آمارگیری از کشتهها و مجروحان مجاهدین، دفتر خدمات و بیتالانصار تشکیل داد که سپس به القاعده (بهمعنای پایگاه اطلاعرسانی) تغییر نام یافت و به مرور زمان در همه کشورها گسترش پیدا کرد. از سویی دیگر، در آذرماه سال 1392، 14 گروه مسلح در حلب اعلام کردند میخواهند گروهی جدید به اسم «حکومت اسلامی» تشکیل دهند و حاضر نیستند به ائتلاف دوحه- که از طرف غرب حمایت میشد- بپیوندند. این گروهها عبارتند از: جبهه النصره، لواء التوحید، کتائب احرار شام، احرار سوریه، کتیبه السلطام محمد، لواء حلب، الشهباء الاسلامی، حرکه الفجر الاسلامیه، درع الامه، لواء عدنان، کتائب الاسلام، لواء النصر، کتیبه الباز و لواء درع الاسلام.
سه گروه جبهه النصره (که در 2012 اعلام موجودیت کرد)، لواء التوحید (که در سال 2012 به وجود آمد و با داعش در جنگ بود) و کتائب احرار شام (که در سال 2011 برای جنگ با ارتش سوریه ایجاد شد) مهمتر از بقیه محسوب میشوند. گزارش مرکز رصد تروریسم در آمریکا مدعی شده که سه عامل موجب افزایش نقش جبهه النصره در سوریه است: تاثیر خشونتهای دولت سوریه بر مردم این کشور، توانمندیهای نظامی این گروه و پرهیز از درگیرشدن با گروههای محلی و تایید علمای سلفی.
القاعده عراق (تنظیم قاعده الجهاد فی بلاد الرافدین) توسط ابومصعب الزرقاوی و سپس ابوعمر البغدادی رهبری میشد. فعالیت گسترده داعش (الدوله الاسلامیه فی العراق و الشام- نام تاریخی سوریه-) در خردادماه 1393 و تسخیر شهر موصل اهمیت خطر این گروههای تندرو و خشن را گوشزد کرد. این گروه بهوسیله چند نفر از اسلامگرایان تندرو در سال 2004 میلادی بهوسیله ابومصعب زرقاوی، ابوحمزه المهاجر، ابوعمر بغدادی و ابوبکر بغدادی در شهر بعقوبه عراق و رقه سوریه بنیان گذاشته شد. اما ریشه داعش به نیمه دوم دهه90 میلادی بازمیگردد. زرقاوی در سال1995 میلادی در صفوف نیروهای جهادی در افغانستان حضور داشت و با نیروهای آمریکایی در این کشور مبارزه میکرد.
گروههای سلفی رادیکال در چنددهه اخیر به شکل عجیبی رشد کردهاند. در دورانی که جهانیشدن، تجدد و دهکده جهانی مطرح است، جای این سوال باقی است که چرا باید گروههای تجددستیز در این حد وسیع رشد کنند. یکی از دلایل موفقیت اینگونه گروهها تکیه بر متون اصیل و شعار بازگشت به سلف صالح است. یکی دیگر از علل و عوامل جذابیت این گروههای تروریستی آن است که خود رهبرانشان نیز به راه باطلشان معتقدند و بعضا حاضرند در این راه کشته شوند. اما آنچه در این راستا بیش از متن اهمیت دارد، زمینههای سیاسی و اجتماعی است. همچنین، میتوان به استفاده از روشهای غیرمرسوم در جنگ - همانند جنگ نامتقارن- اشاره کرد.
گروههای سلفی افراطی از زمینههای نارضایتی در کشورهای اسلامی- همانند موصل و تکریت عراق- سوءاستفاده کردهاند. بهطور مثال، یکی از مهمترین علل گسترش سریع داعش یا دولت اسلامی عراق و شام (الدوله الاسلامیه فی العراق و الشام)، که بعدا خود را «الخلافه الاسلامیه» نامید، در این نکته نهفته است که از موج نارضایتی مردم برخی استانهای عراق بهخوبی استفاده کرد. آنها از نقش شایعه و روانشناسی جنگ نیز بهخوبی بهره بردند و شایعه کردند که بهزودی کل عراق و کشورهای دیگر را تسخیر خواهند کرد. گروههای سلفی در حد وسیع از خانوادههایی که در جنگهای اخیر عزیزان خود را از دست دادهاند، سوءاستفاده میکنند. بهطور مثال، خانوادههایی که در جنگ سوریه عزادار شدهاند، از نظر روانشناختی درصدد انتقام هستند و حتی حاضرند جان خود را در این راستا بدهند و به این طریق، طعمه اینگونه گروهکها میشوند.
بر اساس نظریه گفتمان، حقیقت فرازمانی و فرامکانی وجود ندارد؛ و هویت هر گفتمان از غیریتسازی با گفتمان ضد آن شکل میگیرد. واسازی، شالودهشکنی یا ساختشکنی (deconstruction) به یک تعبیر، امکاندادن به جولان معنا یا تنوع معنایی در قلمرو متن است؛ یعنی خارجکردن متن از معنای محدودی که ممکن است صرفا با اتکای به یک نگاه یا چشماندازی خاص، پدید آمده باشد. بر اساس شالودهشکنی، اگر دوگانههای متضاد (binary oppositions) را از متن بیرون بکشیم، حقیقتی برای آن باقی نمیماند.
هویت سلفیها تا اندازه زیادی بر اساس غیریتسازی با تجدد و تشیع شکل گرفته و رشد سریع آنها مرهون زمینههای سیاسی- اجتماعی به نظر میرسد. اگر دوگانههای متضاد را از بیانات ایشان بیرون بکشیم، خواهیم دید که حقیقتی در پس نهفته نیست. سلفیها مدعی «حق» در مقابل «باطل»، قیام و جهاد در مقابل قعود، بازگشت و سلفیگری در مقابل تجددخواهی و مانند آن هستند؛ در حالی که اگر طرف مقابل و «غیر» آنها را حذف کنیم، میبینیم بهخودیخود حقیقتی بههمراه ندارند.
امکان پیشبینی در نظریههای اثباتی امری ممکن و در نظریههای ناقد اثباتگرایی بهغایت مشکل است. با توجه به این مبنا، بهسختی میتوان از آینده سلفیگری به ضرسقاطع سخن گفت. گسترش قدرت سلفیها و بهخصوص داعش در سال 2014، نشان داد که آنها از ظرفیتهای زیادی برای جذب تودههای مسلمان- حداقل در کوتاهمدت- برخوردارند. در عین حال، چند نکته وجود دارد که آینده سلفیگری را در آینده دور بحرانی و تاریک پیشبینی میکند: اولا چون تجدد روندی اجتنابناپذیر و غیرقابل بازگشت است، آینده بهنفع سلفیگری رقم نخواهد خورد.
مساله دوم نداشتن مبنای تئوریک قابل دفاع است. مساله دیگری که موید دلیل قبل است، به خشونت و تعصبات بیمورد و کیفیت سطح علمی نیروهای سلفی برمیگردد. علاوهبر آن، رشد سلفیگری در دودهه اخیر ناشی از زمینههای خاص بینالمللی بوده، که معلوم نیست چنین مقتضیاتی در آینده نیز وجود داشته باشد. درواقع، این مساله چهارم از جنس مسایل بینالمللی است که بر ماهیت فعالیت اینگونه گروهها تاثیر میگذارد.
مساله پنجم آن است که سلفیگرایان دارای راهبرد سیاسی نیستند و به شکل ناشیانه در آن واحد خود را با چندین رقیب درگیر میکنند. سلفیهای افراطی نشان دادند که حاضرند در یک زمان با ایران شیعی، غرب و حتی برخی کشورهای عربی درگیر شوند. اگر اجماعی توسط این دولتها و ملتها علیه سلفیگری ایجاد شود، آینده بهنفع سلفیگری رادیکال رقم نخواهد خورد. البته، دونوع دیگر سلفیگری مشمول این پیشبینی نمیشود: سلفیگری معتدل که درصدد است قرائتی از دین به دست دهد که حتیالمقدور با مقتضیات عقل بشری و دموکراسی سازگار باشد (همانند برخی گرایشهای اخوانالمسلمین) و سلفیگری درباری (همانند سلفیهای درباری سعودی).
منبع: شرق