۱۳۹۳ دی ۳۰, سه‌شنبه

اسلام گرایی افراطی خنجر که غرب دسته کرد

«اسلامگرائی افراطی» چاقوئی که غرب تیز کرده


«اسلامگرائی افراطی»

چاقوئی که غرب تیز کرد

ژرمان – فورن پالیسی – ترجمه رضا نافعی
                                                                 اینده ی ما

کشورهای غربی سهم قابل توجهی در تقویت جهادگرائی خشونت باری که این روزها به خود آنها ضربه میزند داشته و هنوز هم دارند. برای مشاهده این نقش کافیست نگاهی به جنگ افغانستان در سالهای دهه 80 و جنگ داخلی سوریه در همین امروز بیفکنیم. دلیل کمک های وسیع غرب به جهادگرایان در افغانستان که سبب راه یافتن آنها به عرصه بین المللی نیز شد این بود که بنظر می رسید آنها می توانند به اتحاد شوروی شکستی استراتژیک وارد آورند. آلمان فدرال حتی به مسلمانان جهادگرای عرب تعلیمات نظامی داد. در جنگ داخلی سوریه همپیمانان منطقه ای غرب و همچنین آلمان برای پیش بردن هدف استراتژیک خود که ساقط کردن دولت بشار اسد در سوریه است تا همین امروز به جهاد گرایان مسلمان کمک می کنند. در سال 2011 در جنگ لیبی، برای ساقط کردن قذافی نیز به شبه نظامیان جهاد گرا کمک کردند. در این جنگ ها نه تنها قتل بلکه منهدم کردن زیرساخت این کشورها نیز مجاز بود.


یک فکر عالی

دلیل ساده دخالت غرب در جنگ سالهای دهه 80 در افغانستان با عواقبی که در بر داشت، تاملات استراتژیک بود . آنطور که زیبینگو بریژینسکی، مشاور امنیتی ملی امریکا در زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر، بعد ها اظهار داشت جیمی کارتر روز سوم ژوئیه 1979، نزدیک به شش ماه قبل از آغاز دخالت شوروی در افغانستان فرمانی را مبنی بر حمایت از شورشیان افغانی امضاء کرد. در آن زمان بریژینسکی این طور پیش بینی می کرد که این پشتیبانی آمادگی مسکو را برای دخالت بیشتر خواهد کرد. هنگامی که در 25 دسامبر 1979 نیروهای شوروی واقعا از مرز عبور کردند بریژینسکی نوشت: « ما حالا امکان داریم برای شوروی یک ویتنام بسازیم .» (1) برای رسیدن به این هدف باید جنگ پارتیزانی علیه ارتش سرخ تداوم یابد. از این رو کشورهای غربی بر حمایت خود از شورشیان افزودند. این محاسبه استراتژیک به نتیجه رسید؛ جنگ افغانستان به تضعیف روسیه و به پیروزی نظام غرب در جنگ دو نظام کمک کرد. این که عواقب اجتماعی و سیاسی این مانور برای افغانستان و فراتر از آن چه خواهد بود، برای غرب بی اهمیت بود.

حمایت غرب از افغانستان جامع بود؛ در اواسط دهه هشتاد هزینه سالانه آن به صدها میلیون دلار بالغ گشت. با این پول نه تنها جنگ سالاران افغانی بلکه جهادگرایان از بسیاری از کشورهای عربی نیز تغذیه می شدند – در میان آنها کم نبودند کسانی که به دلیل فعالیت های نظام برانداز در کشورهای خود تحت تعقیب بودند، و اینک همه آنها برای نبرد با کمونیست ها، دشمنان اصلی خود، به هندوکش روی می آوردند. طبق تخمین کارشناسان تعداد افرادی که از کشورهای عربی میان سالهای 1980 و 1992 علیه ارتش شوروی می جنگیدند بین 10 تا 20 هزار نفر در نوسان بود. یکی از آنها هم سرمایه دار عرب «بن لادن» بود که در سال 1986 در منطقه مرزی افغانستان با پاکستان بنام «پکتیا» اردوگاه آموزش های نظامی برپا کرده بود. مهارت هائی که آنها در آنزمان کسب کردند، قدرت نبرد آنها را به سطح تازه ای ارتقاء داد. مهم تر از همه این بود که جهاد در افغانستان موقعیت بی نظیری برای داوطلبان عرب بوجود آورد که بتوانند با برقراری ارتباط با یکدیگر به سازماندهی بین المللی دست یابند. این نکته در تحلیلی درباره پیدایش تروریسم اسلامی درج شده است.(3) جهاد گرایان اسلامی تا آغاز سالهای دهه 1980 فقط به چالش های درون مرزی خود توجه داشتند، مثلا پرزیدنت انورالسادات، رئیس جمهور مصر، قربانی اسلامگرایان داخلی شد (1981) و اسلامگرایان سوریه علیه حافظ اسد قیام کردند ( 1979 تا 1982) . بنا به تصریح همان تحلیل «جهاد علیه اتحاد شوروی بود که برای نخستین بار به آنها امکان داد دست به سازماندهی مشترک بزنند، یک ایده ئولوژی واحد تدوین کنند و در پی دستیابی به اهداف مشترک باشند». به این ترتیب آنها موفق به عبور از سدی شدند که اندک زمانی بعد ایجاد شبکه های القاعده را برای بن لادن ممکن ساخت .


آموزش برای مجاهدین

در حمایت عمومی غرب از جهاد در هندوکش، آلمان نیز سهیم شد – از طریق سازمان اطلاعاتی آلمان BND، نیروهای ویژه پلیس و بوندس ور (ارتش آلمان). «در نزدیکی پیشاور کارمندان GSG9 (کماندوهای زبده آلمان ) مجاهدان را آموزش می دادند) این مطلب در کتابی در باره عملیات جاسوسی آلمان در خارج که یک کتاب استاندارد است، درج شده است (4) » به داوطلبان عرب (منظور از «عرب» ساختارهایئ مانند ساختارهای بن لادن است) در منطقه «چمن» در پاکستان و حتی در » اوبر بایرن» واقع در جنوب آلمان، آموزش عملی و نظری داده می شد. در خود افغانستان یک افسر پیرا پزشگی و یک سرگرد (ماژور) سازمان اطلاعاتی بوندس ور(ارتش آلمان) ماموریت داشتند که از مجاهدین حمایت کنند) نکات پیشگفته نیز در همان کتاب استاندارد درج شده است. افسر پیراپزشگی مدتی در همسایگی بلاواسطه بن لادن بسر می برد. سازمان BND افزون بر آموزش های نظری و کمک های عملی، لباس های زمستانی، دروبین های دید در شب و دستگاههای مین یاب در اختیار آنها می گذاشت و آنها را از اطلاعات جاسوسی بدست آمده درباره فعالیت های گروههای نظامی روسیه و افغانستان مطلع می ساخت. از آنجا که » ب. ان. د.» سلاح هائ روسی را که مجاهدان به غنیمت گرفته بودند – برای شناسائی و تحقیق – از مجاهدان می خرید، مقادیر زیادی پول به صندوق مجاهدان سرازیر می شد. برخی از ماموران اطلاعاتی و سربازان زبده آلمانی حتی همراه با شورشیان در کوهها راه می پیمودند و گهگاه » با دشمن تماس» پیدا می کردند و در چند مورد حتی تیراندازی هم کرده اند، این ها را کسی می گوید که خود در عملیات آن زمان خود حضور داشته است. (5) از این عملیات نه افکار عمومی با خبر بود و نه حتی گزارش آن به مجلس آلمان داده می شد.


» جنگ با تروریسم»

آلمان با این اقدامات نه تنها نقش ایفا می کرد بلکه به مجاهدان برای ارتقاء مهارت ها کمک می کرد. آلمان نه تنها در اتحادیه غرب، در گذشته نزدک و همین اواخر، بارها و بارها از حملات خشونتبار مجاهدانی که مورد حمایت همپیمانهای نزدیک آلمان در خاور نزدیک هستند بهره های سیاسی برده است. این امر از آن جهت قابل توجه است که آلمان از اکتبر 2001 در «جنگ با تروریسم» که اعلام شده سهیم است (6) و در این عرصه حتی هم نقض شدید حقوق بشر را هم تحمل می کند و هم فعالانه آن را تسهیل می کند (7) و این تصور را تغذیه می کند که با جهاد گرائی خصومت آشتی ناپذیر دارد. البته این خصومت فقط در مواردی است جهاد در برابر غرب و منافع غرب قرار گیرد.


متحد دوباره

 

نمونه آن را بعنوان مثال می توان در جنگ لیبی در سال 2011 مشاهده کرد، که آلمان در آن حضور علنی نداشت ولی برای آن کشورهای عضو ناتو که دست در کار جنگ بودند «همدردی» قائل بود.(8) سقوط قذافی در برلین بارضایت خاطر مورد تایید قرار گرفت. از جمله کسانی که در آن جنگ نقش داشتند یکی هم «عبد و الحکیم بلحاج» بود. بلحاج در سال 1966 در لیبی چشم به جهان گشوده بود، در سال 1988 از طریق عربستان سعودی به افغانستان رفت و در جهاد شرکت کرد – البته در کنار غرب. 1992 به لیبی بازگشت تا در سال 1995 قیامی علیه قذافی برپا سازد- دشمن مشترک غرب و جهادگرایان. آنطور که می گویند بلحاج و مجاهدانش (گروه جنگجویان اسلامی لیبی LIFG) در آن زمان نه تنها از پشتیبانی MI6 سازمان اطلاعاتی برون مرزی انگلیس برخوردار بود، بلکه بن لادن هم از او حمایت می کرد. در سال 2004 بلحاج در ارتباط با » جنگ با تروریسم » زیر نظر غرب قرار می گیرد و به اسارت سیا در می آید، شکنجه می شود و به لیبی تحویل داده می شود. در آنجا زندانی و شکنجه می شود. در سال 2010 از زندان آزاد می شود. در سال 2011 که غرب مانند سال 1980 در افغانستان، برای برانداختن یک رژیم نامطلوب به مجاهدان محلی نیاز داشت، دوباره به سراغ بلحاج می رود: هنگامی که او گروهی از مجاهدان را گرد می آورد و یک تیپ سازمان میدهد تا در شورش شرکت کند، زیر چشم سازمان های اطلاعاتی غرب توسط امیر قطر تا دندان مسلح می شود (9) پس از سالهای 1988 و 1995 این سومین باراست او در کنار غرب برای ساقط کردن یک حکومت نامطلوب وارد میدان می شود. همدستی دوباره غرب با بلحاج و دیگر جهادگرایان به ویرانی لیبی کمک کرد (10) – و افزون بر این لیبی امروز یک دژمستکحم اسلامگرایان خشونت کار است: اینک داعش در لیبی شرقی استوار بر زین نشسته است.


یک ابزار کارآمد

در جنگ سوریه نیز جهادگرایان بازهم در کنار غرب و همدستانش – که برخی از آنها در سالهای دهه1980 در عملیات هندوکش شرکت داشتند، می جنگند. اینجا هم بازمانند لیبی آنها را بعنوان ابزاری کارآمد علیه یک دشمن مشترک بکار می گیرند در حالی که به عواقب اجتماعی و سیاسی آن وقوف کامل دارند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر