۱۳۹۳ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

ادبیات فوسیلی

چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳ ه‍.ش.

ظهور نا به هنگام شهزاده دکترعبدالله

 بازگشتِ ادبیاتِ فوسیلی                                                                                                                        رزاق مامون 


  درسال های حکمروایی نادر شاه که روحیۀ خود کامه گی خاندانی با برهنه ترین مظاهرش تبلیغ میشد؛ یک رشته القاب در مکاتیب وبخشنامه های رسمی جاری شده بود. القاب دهی رسمی درادوار مختلف شاهان در افغانستان، از سوی دبیران، میرزا قلمان، نمک خوران دربار، چاپلوسانِ بوقلمون خاصیت مرعی بوده است. عنوان دهی پرطمطراق، ویژۀ حکمروایان غیرمنتخب و سرکوب گر بوده که یک شورای مجری درسطح بالا برای شاه و شاه قلی ها، شهزاده ها و مأموران مقرب به آن ها با القابی مختلف درجه «اعزازی» میدادند.


ادبیاتِ کلیشه یی برخی مکاتیب را هنوز میتوانم به یاد بیاورم. مثلاً به والی ها، لقب اعزازی، ع، ص ( عالیقدرصداقت مند) و لقب (فضیلت مأب) برای قضات. بارها اتفاق افتاده که رقعۀ مریضی به مکتب فرستاده ایم و درآن یکی از ما بهتران چنین می نوشتند:س، م، ع (سرمعلم صاحب عالیقدر). این نشانه گذاریها همه دستوری بودند. حالا دکترعبدالله عبدالله هم از یک ادارۀ بی دروپیکر، که وظیفه اش تعریف نشده؛ فقط از یک کاخ سرکاری، دستوری تراشیده که ایشان را (جلالتمأب محترم) خطاب کنند.

چه تشنه گیِ نهفته یی!

عبدالله به دست خود، خود را دردهان مردم انداخت.مشاوران مشارالیه بسیار خبره و نابغه صفت اند. بیهوده گمان بیخته اند که این چنین خطاب ها، در عصری که مردم از هفت خوان تجارب بیرون آمده اند، حشمت و جلال می آورد. معلوم نیست القاب سرزوری، چقدر افتخار حقیقی میآورد. پسآمدِ این تظاهر در افکارعمومی، چنان بازتاب ریشخند آمیز پیدا میکند که بعد ها به یک طعنه و لعنت مبدل خواهد شد.  دکترغنی که تاریخ افغانستان را با تمام زیروبم هایش میداند؛ پیشاپیش حساب خود را با چنین القابِ درباری یکسره کرده و دستور داد که بنویسند: محمد اشرف غنیچه طنزی! اشرف غنی ازین شوربای چرب تیراست؛ مگر تشکیلات انگشت ششمی در دستگاه دولت تازه میخواهد با استفاده ازین القاب، چند صباحی کیف کند!وقتی ظاهرشاه، پس از تبعید طولانی به کابل آمد (من درجمع خبرنگاران دریک بدنۀ  یک موترتریلری درمیدان هوایی حضور داشتم) دکترعبدالله یک بازوی ایشان را نگهداشته بود تا از پله ها پائین بیاید. از چهرۀ باد کردۀ دکترعبدالله آن چنان احترام سرزوری اما فوق العاده غلیظ و بی ریشه میبارید که یک لحظه باورم شد اگر برین حالت عاطفی خلسه آمیز؛ اندکی اضافه شود؛ بغض عطوفت بار موصوف همچو فریاد نا به هنگام زمان، خواهد ترکید!
شکی نیست که ظاهرشاه درمیان دودمان نادری- محمدزایی به حیث یک چهره رئوف، با گذاره، فوق العاده منعطف و با تدبیر و مردم شناسی عجیب شهره بود و تجارب زیاد داشت.اما در آن لحظه که من شاهد بودم، دست های شهزاده عبدالله مصنوعی چنان میلرزید ودر همان لحظه، حرمت «حضور» چنان در وی حلول کرده بود که به قول مردم، قصۀ شهزاده احمد شاه، ملکه حمیرا، سردارولی و شهزاده نادر و دیگران... پیش این والاحضرت جهاد پیشه، بیخی مفت شده بود!

به هرحال ازین تفنن بازی های غم انگیزکه بگذریم، در زمان نادر شاه یک لقب جالب دیگر نیز بود بدین نام:

نشان خدمت سرکوبی اشرارشمالی ازحضوراعلیحضرت محمد نادرشاه غازی افغان.

نشانِ عالی سرکوب نرم و لطیف جمیعت اسلامی و دفنِ دپلوماتیک شورای نظاراین عبارت را می شود درتاپۀ ریاست اجرائیه نیز نقر کرد تا هر«مکتوب»، قبل از اصدار، با آن ممهور شود.   

اما ازحق نگذریم که دکترعبدالله، گرباچف ناعلاج دراردوگاه مجاهدین وشورای نظار است. بیرون راندن جمیعت از ارگ و ختم مأموریت شورای نظار از نظرنظامی وسیاسی سرانجام به مساعی جمیله از سوی وی رقم خورده است. مشاوران ایشان اول ترباید برای ایشان یک تخلص گزینه می کردند؛ که نام خالی عبدالله یک پشتوانه پیدا می کرد تا چنگ زدن به القاب فرسوده. بهتر است این لقب متصف به صفاتِ جمیله از سوی ریاست اجرائیه مورد استفاده قرارگیرد:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر